عکاس عشق
#عکاس_عشق
#پارت9
*توهم خیلی خوشگلی دخترم
_مرسی
دستمو گرفت و بردم سمت اتیش چنتا پیرمرد پیرزن دیگه تم دور آتیش بودن.نشستیم و سیب زمینی ها رو خوردیم....
_ااممم خانم من میتونم شمارو مادر جون صدا کنم؟
*البته عزیزم از خدامه
_واقعا 😍مرسی
مادر جون من عکاسم نظرتون چیه باهم عکس بگیریم ؟
*حتما عزیزم
رو کردو ب بقیه هم گفت و همه با خوشحالی قبول کردن .بهشون گفتم دست جمعی کنار هم وایسن تا ازشون عکس بگیریم....
ویو هلن
خدا لعنتت کنه دختره بیشور الان ب این زنیکه چی بگم
با سارا رفتیم پایین مدیر پارک منتظر وایساده بود پرسید:پس ا.ت کوش ؟
=ا..اممم خب راستش اون پ.ریود بود نتونست بیاد
٪خیلی خب سوار شو بریم
هوفی کشیدمو سوار اوتوبوس شدم و رفیتم رستوران ....
ا.ت
چنتا عکس ازشون گرفتم ک مادر جون اومد دستشو رو موهام نوازش وار کشید و گفت:خودتم بیا تا باهم عکس بگیریم
منم رفتم و باهم عکس گرفتیم و بعد نیم ساعت با تاکسی برگشتم هتل. خیلی بهم خوش گذست یکی از بهترین شبای زندگیم بود
وقتی رفتم بالا فهمیدم رفتن رستوران منم تنهایی حوصلم سر میرفت لباسمو عوض کردم و باز از هتل زدم بیرون و رفتم تو خیابون میچرخیدم ولی از هتل زیاد دور نشدم....
ساعت 00:12
تو بستنی فروشی بودم ساعتمو نگا کردم و جیغ خفیفی زدم .خدا بهم رحم کنه مدیر پارک جرم میده گوشیمو نگا کردم 21تماس بی پاسخ
وایی کارم تمومه بدو بدو رفتم سمت هتلـ......
#پارت9
*توهم خیلی خوشگلی دخترم
_مرسی
دستمو گرفت و بردم سمت اتیش چنتا پیرمرد پیرزن دیگه تم دور آتیش بودن.نشستیم و سیب زمینی ها رو خوردیم....
_ااممم خانم من میتونم شمارو مادر جون صدا کنم؟
*البته عزیزم از خدامه
_واقعا 😍مرسی
مادر جون من عکاسم نظرتون چیه باهم عکس بگیریم ؟
*حتما عزیزم
رو کردو ب بقیه هم گفت و همه با خوشحالی قبول کردن .بهشون گفتم دست جمعی کنار هم وایسن تا ازشون عکس بگیریم....
ویو هلن
خدا لعنتت کنه دختره بیشور الان ب این زنیکه چی بگم
با سارا رفتیم پایین مدیر پارک منتظر وایساده بود پرسید:پس ا.ت کوش ؟
=ا..اممم خب راستش اون پ.ریود بود نتونست بیاد
٪خیلی خب سوار شو بریم
هوفی کشیدمو سوار اوتوبوس شدم و رفیتم رستوران ....
ا.ت
چنتا عکس ازشون گرفتم ک مادر جون اومد دستشو رو موهام نوازش وار کشید و گفت:خودتم بیا تا باهم عکس بگیریم
منم رفتم و باهم عکس گرفتیم و بعد نیم ساعت با تاکسی برگشتم هتل. خیلی بهم خوش گذست یکی از بهترین شبای زندگیم بود
وقتی رفتم بالا فهمیدم رفتن رستوران منم تنهایی حوصلم سر میرفت لباسمو عوض کردم و باز از هتل زدم بیرون و رفتم تو خیابون میچرخیدم ولی از هتل زیاد دور نشدم....
ساعت 00:12
تو بستنی فروشی بودم ساعتمو نگا کردم و جیغ خفیفی زدم .خدا بهم رحم کنه مدیر پارک جرم میده گوشیمو نگا کردم 21تماس بی پاسخ
وایی کارم تمومه بدو بدو رفتم سمت هتلـ......
۷.۶k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.