پارت68
#پارت68
صدای آهنگ را بلند کرد و شروع کرد خواندن با آهنگ...
بستم ، دل به دلی که برده دلم ،
تو که می خندی قلبم آروم میگیره...
ناراحت میشی بارون میگیره...
دنیام آرومه وقتی آرومی.
همه عشق و آرزومی.
روزبه در را باز کرد و سوار ماشین شد .
پلاستیک های خوراکی را روی پای مهری گذاشت و با خنده گفت:
_کی همه عشق و آرزوته؟
مهری خندید و گفت:
_فعلا کسی نیست ، دارم با آهنگ میخونم!
و سرش را خم کرد و پلاستیک ها را یکی یکی نگاه کرد وگفت :
_به به ، چه چیزا خوشمزه ای...
روزبه_من شنیدم دخترا پاستیل دوست دارن ،
خریدم !! شما دوتا دوست دارید؟
مهری چشمکی زد و گفت :
_اووومممم ، چه جورم.
عاطفه_مگه میشه پاستیل دوست نداشت؟
فرشید_مرسی که ایقد به فکرمید!
مردم خو از تشنگی !
مهری یک بطری آب را به طرف عاطفه گرفت و گفت :
_بده بخوره بچمون هلاک شد !
عاطفه بطری آب را از فرشید دور کرد و گفت :
+اول من ! منم کلی باهات همراهی کردم !
فرشید دستش را دراز کرد و گفت :
+بده من دیگ!
عاطفه دستی که بطری آب در آن بود را بالا تر برد و دست دیگرش که خالی بود را به سمت فرشید گرفت و گفت :
برو عقب اول من !
فرشید کامل به سمت عاطفه خم شد و درحالی ک نگاهش به
بطری آب بود گفت :
_بده من ببینم خو!
عاطفه نفسش از این همه
نزدیکی فرشید گرفت .
منگ و گیج به چشمانش زل زد و حس کرد قلبش از شدت کوبش ،
الان است ک بیرون بزند...
میخواست فقط کمی سربه سرش بزارد اما الان دلش پر می کشید ،
برای نوازش گونه اش و اینکه ،
زبری ته ریشش را کف دستش حس کند...
نگاهش آنقدر ادامه پیدا کرد که فرشید هم به چشمانش خیره شد و
دید ، غم چشم هایش را دید !
و خیلی ناگهانی تشنگی اش رفع شد .
مردمک چشمان عاطفه لرزید و فرشید نگاهش را از چشمانش کند ،
خودش را عقب کشیدو گفت :
+ نمیخوام اصلا !
عاطفه صاف نشست .
پشیمان بود از اینکه سر به سرش گذاشته بود ...
از دست خودش حسابی عصبانی شد.
مهری_دعوا نکنین خب !
بازم هست ...
ویک بطری آب دیگر به سمت فرشید گرفت :
_بیا فرشید ،بخور انرژی بگیر ، باز باید برقصی!
....
صدای آهنگ را بلند کرد و شروع کرد خواندن با آهنگ...
بستم ، دل به دلی که برده دلم ،
تو که می خندی قلبم آروم میگیره...
ناراحت میشی بارون میگیره...
دنیام آرومه وقتی آرومی.
همه عشق و آرزومی.
روزبه در را باز کرد و سوار ماشین شد .
پلاستیک های خوراکی را روی پای مهری گذاشت و با خنده گفت:
_کی همه عشق و آرزوته؟
مهری خندید و گفت:
_فعلا کسی نیست ، دارم با آهنگ میخونم!
و سرش را خم کرد و پلاستیک ها را یکی یکی نگاه کرد وگفت :
_به به ، چه چیزا خوشمزه ای...
روزبه_من شنیدم دخترا پاستیل دوست دارن ،
خریدم !! شما دوتا دوست دارید؟
مهری چشمکی زد و گفت :
_اووومممم ، چه جورم.
عاطفه_مگه میشه پاستیل دوست نداشت؟
فرشید_مرسی که ایقد به فکرمید!
مردم خو از تشنگی !
مهری یک بطری آب را به طرف عاطفه گرفت و گفت :
_بده بخوره بچمون هلاک شد !
عاطفه بطری آب را از فرشید دور کرد و گفت :
+اول من ! منم کلی باهات همراهی کردم !
فرشید دستش را دراز کرد و گفت :
+بده من دیگ!
عاطفه دستی که بطری آب در آن بود را بالا تر برد و دست دیگرش که خالی بود را به سمت فرشید گرفت و گفت :
برو عقب اول من !
فرشید کامل به سمت عاطفه خم شد و درحالی ک نگاهش به
بطری آب بود گفت :
_بده من ببینم خو!
عاطفه نفسش از این همه
نزدیکی فرشید گرفت .
منگ و گیج به چشمانش زل زد و حس کرد قلبش از شدت کوبش ،
الان است ک بیرون بزند...
میخواست فقط کمی سربه سرش بزارد اما الان دلش پر می کشید ،
برای نوازش گونه اش و اینکه ،
زبری ته ریشش را کف دستش حس کند...
نگاهش آنقدر ادامه پیدا کرد که فرشید هم به چشمانش خیره شد و
دید ، غم چشم هایش را دید !
و خیلی ناگهانی تشنگی اش رفع شد .
مردمک چشمان عاطفه لرزید و فرشید نگاهش را از چشمانش کند ،
خودش را عقب کشیدو گفت :
+ نمیخوام اصلا !
عاطفه صاف نشست .
پشیمان بود از اینکه سر به سرش گذاشته بود ...
از دست خودش حسابی عصبانی شد.
مهری_دعوا نکنین خب !
بازم هست ...
ویک بطری آب دیگر به سمت فرشید گرفت :
_بیا فرشید ،بخور انرژی بگیر ، باز باید برقصی!
....
۲.۷k
۲۶ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.