دختر شیطون بلا10
#دخترشیطونبلا10
به سمت ساحل حرکت کردم و وقتی به پرهام رسیدم یه لگد محکم به پشتش زدم و گفتم:
_ چرت گفتی؟
پاشد نشست و بریده بریده گفت:
_ آره
_ خیلی احمقی گاو، ترسیدم خب
_ وای وای فقط قیافه هاتون!
امیرحسین و سامان هم همونطور که اونجا نشسته بودن میخندیدن که پگاه و یلدا از پشت سر اونا پیداشون شد.
پگاه با ترس به دور و بر نگاه کرد و گفت:
_ رفت؟
با حرص یه لگد دیگه به پرهام زدم و گفتم:
_ ایستگاه بودیم، چرت گفته عوضی
یلدا چشماش اندازه ی چشمای گاو درشت شد و گفت:
_ یعنی چی؟ یعنی موش اینجا نبود؟
_ نه
جفتشون یه نگاه به من و یه نگاه به پرهام کردن و به سمتش حمله کردن و تا میخورد زدنش.
حقش بود، باید بیشتر از اینا کتک میخورد عوضی!
بدون اینکه چیزی بگم به سمت ویلا رفتم تا شلوار و بولیزم رو عوض کنم و خیلی زود پیششون برگشتم.
بچه ها آروم شده بودن و مشغول درست کردن بلالی بودن که یلدا با دیدنم گفت:
_ کجا غیبت زد؟
_ لباسام خیس شده بودم، رفتم عوض کنم
یه نگاه به پرهام که مشغول کندن پوست بلالی بود کردم و گفتم:
_ تو هم بلدی کار کنی؟
یلدا که کنارش نشسته بود یه پس گردنی بهش زد و گفت:
_ جریمشه، تو این چند روز هم باید ظرفهارو تنهایی بشوره
_ خب خوبه، اینجوری باید آدمش کنیم
یه نگاه بهم انداخت و گفت:
_ حداقل من اینجوری آدم میشم، تو که هیچ جوره آدم نمیشی!
به سمتش خیز برداشتم که دستاش رو بالا برد و گفت:
_ غلط کردم، شوخی کردم
گوشش رو محکم گرفتم، تابوندم و گفتم:
_ اینا فایده نداره، بگو گوه خوردم
_ هرگز
_ نمیگی؟
_ نه
گوشش رو ول کردم، کنار پگاه نشستم و گفتم:
_ پس دختر خالم رو فراموش کنم
_ ای بابا تو هم هی از نقطه ضعف من استفاده کنا
_ همینه که هست!
_ اذیت کردن یه عاشقِ مظلوم گناه کبیره اس
خندیدم و گفتم:
_ خفه بابا، عاشقِ مظلوم!
_ والا
دیگه چیزی نگفتم و اونم تمام بلال ها رو داخل سینی انداخت و گفت:
_ بیایید، سرخ کردنش با شما
به سمت ساحل حرکت کردم و وقتی به پرهام رسیدم یه لگد محکم به پشتش زدم و گفتم:
_ چرت گفتی؟
پاشد نشست و بریده بریده گفت:
_ آره
_ خیلی احمقی گاو، ترسیدم خب
_ وای وای فقط قیافه هاتون!
امیرحسین و سامان هم همونطور که اونجا نشسته بودن میخندیدن که پگاه و یلدا از پشت سر اونا پیداشون شد.
پگاه با ترس به دور و بر نگاه کرد و گفت:
_ رفت؟
با حرص یه لگد دیگه به پرهام زدم و گفتم:
_ ایستگاه بودیم، چرت گفته عوضی
یلدا چشماش اندازه ی چشمای گاو درشت شد و گفت:
_ یعنی چی؟ یعنی موش اینجا نبود؟
_ نه
جفتشون یه نگاه به من و یه نگاه به پرهام کردن و به سمتش حمله کردن و تا میخورد زدنش.
حقش بود، باید بیشتر از اینا کتک میخورد عوضی!
بدون اینکه چیزی بگم به سمت ویلا رفتم تا شلوار و بولیزم رو عوض کنم و خیلی زود پیششون برگشتم.
بچه ها آروم شده بودن و مشغول درست کردن بلالی بودن که یلدا با دیدنم گفت:
_ کجا غیبت زد؟
_ لباسام خیس شده بودم، رفتم عوض کنم
یه نگاه به پرهام که مشغول کندن پوست بلالی بود کردم و گفتم:
_ تو هم بلدی کار کنی؟
یلدا که کنارش نشسته بود یه پس گردنی بهش زد و گفت:
_ جریمشه، تو این چند روز هم باید ظرفهارو تنهایی بشوره
_ خب خوبه، اینجوری باید آدمش کنیم
یه نگاه بهم انداخت و گفت:
_ حداقل من اینجوری آدم میشم، تو که هیچ جوره آدم نمیشی!
به سمتش خیز برداشتم که دستاش رو بالا برد و گفت:
_ غلط کردم، شوخی کردم
گوشش رو محکم گرفتم، تابوندم و گفتم:
_ اینا فایده نداره، بگو گوه خوردم
_ هرگز
_ نمیگی؟
_ نه
گوشش رو ول کردم، کنار پگاه نشستم و گفتم:
_ پس دختر خالم رو فراموش کنم
_ ای بابا تو هم هی از نقطه ضعف من استفاده کنا
_ همینه که هست!
_ اذیت کردن یه عاشقِ مظلوم گناه کبیره اس
خندیدم و گفتم:
_ خفه بابا، عاشقِ مظلوم!
_ والا
دیگه چیزی نگفتم و اونم تمام بلال ها رو داخل سینی انداخت و گفت:
_ بیایید، سرخ کردنش با شما
۶.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.