part¹⁸
part¹⁸
+هنوز دوتا شات دیگه مونده تا بهت برسم ...بعد دیگه نمیخورم قول میدم*با خنده از روی مستی
اتمام ویو ات
دخترک لجباز بدون توجه به عصبانیت جئون شات اول رو رفت بالا (از قبل ده تا شات خورده)از تلخی ویسکی چشماش رو در هم فشورد و بعد از گفتن<<اَه>>که از روی لذت بود شیشه ویسکی رو برداشت تا شات دوم رو پر کنه اما پسر این اجازه رو نداد و زودتر از ات شیشه ویسکی رو برداشت و بلند شد
_بسه دیگه برو بگیر بخواب بی جنبه*جدی و غضبناک
+به تو چه !نکنه باور کردی همسرمی تو فقط اسمت داخل شناسنامه امه بفهم*بلند و شُل
پسر سکوت و نگاه های خشمینش رو تحویل ات داد، اما ات به این راحتی تسلیم نمیشد،بلند شد و سمت پسر رفت ، دستاش رو به سمت شیشه ویسکی برد اما پسر شیشه رو بالاتر برد
+عوضی اونو بده من*بلند مست گونه
جئون بدون توجه به حرف و تقلا های ات به سمت اتاق حرکت کرد ، ات که خیلی عصبی بود پسر رو کشید به سمت خودش و قد بلندی کرد تا شیشه رو بگیره، دستش به شیشه نرسید که هیچ،به خاطر سرخوردن پاش رو سرامیک ها دستاش رو دور کمر جئون حلقه کرد تا تکیه گاهی داشته باشه اما مقاومت جئون هم زیاد نبود ،چون کمی مست بود بنابراین هردو افتادن
ویو ات
با شدت با زمین برخورد کردم و نالیدم . سنگینی که از جئون رو تنم بود و ریختن ویسکی ها رو بدنمون همه چیز رو به شدت خنده دار و در عین حال مبهم و گیج کننده کرده بود،جئون صورت پر دردش رو بالا داد و چشم هامون بهم گره خورد، نگاهم رو از چشماش گرفتم و اجزای صورتش رو آنالیز کردم که رسیدم به لب هاش،قطعا مستی دلیل خوبی برای احساس کردن لبام بر روی لباش بود نه؟ دستام رو پشت گردنش قرار دادم و به سمت صورتم هدایتش کردم تا جایی که لبهای گرم و نرمش رو روی لبام احساس کردم، بوسهای که داشتیم در گذر زمان سخت تر و پر طمع تر شد؛از یک طرف دلم میخواست بیشتر پیش برم و از طرف دیگه نمیتونستم از یاد ببرم که پدر این فرد مادرم رو کشته ؛ جئون دستاش رو به سمت یقه لباسم برد و همین شد یک دلیل برای گریه و جدا شدنم از کوک؛ هلش دادم و شروع به گریه های بلند کردم ؛ نگاه متعجب کوک رو حس میکردم.
_خوبی؟چرا داری گریه میکنی؟*متعجب
+ دیگه جونه ادامه دادن ندارم.چرا نمیتونم یک زندگی عادی داشته باشم؛نیازمند به محبت و عشقم ولی نمیتونم به کسی اعتماد کنم!*با مستی و گریه
با چشمای اشکی و قرمز به کوک نگاه کردم ،چیزی نمیگفت و تنها دستش رو به سمت صورتم آورد و قطرات اشکی که رو گونه هام به رقص در اومده بود رو پاک کرد
+هنوز دوتا شات دیگه مونده تا بهت برسم ...بعد دیگه نمیخورم قول میدم*با خنده از روی مستی
اتمام ویو ات
دخترک لجباز بدون توجه به عصبانیت جئون شات اول رو رفت بالا (از قبل ده تا شات خورده)از تلخی ویسکی چشماش رو در هم فشورد و بعد از گفتن<<اَه>>که از روی لذت بود شیشه ویسکی رو برداشت تا شات دوم رو پر کنه اما پسر این اجازه رو نداد و زودتر از ات شیشه ویسکی رو برداشت و بلند شد
_بسه دیگه برو بگیر بخواب بی جنبه*جدی و غضبناک
+به تو چه !نکنه باور کردی همسرمی تو فقط اسمت داخل شناسنامه امه بفهم*بلند و شُل
پسر سکوت و نگاه های خشمینش رو تحویل ات داد، اما ات به این راحتی تسلیم نمیشد،بلند شد و سمت پسر رفت ، دستاش رو به سمت شیشه ویسکی برد اما پسر شیشه رو بالاتر برد
+عوضی اونو بده من*بلند مست گونه
جئون بدون توجه به حرف و تقلا های ات به سمت اتاق حرکت کرد ، ات که خیلی عصبی بود پسر رو کشید به سمت خودش و قد بلندی کرد تا شیشه رو بگیره، دستش به شیشه نرسید که هیچ،به خاطر سرخوردن پاش رو سرامیک ها دستاش رو دور کمر جئون حلقه کرد تا تکیه گاهی داشته باشه اما مقاومت جئون هم زیاد نبود ،چون کمی مست بود بنابراین هردو افتادن
ویو ات
با شدت با زمین برخورد کردم و نالیدم . سنگینی که از جئون رو تنم بود و ریختن ویسکی ها رو بدنمون همه چیز رو به شدت خنده دار و در عین حال مبهم و گیج کننده کرده بود،جئون صورت پر دردش رو بالا داد و چشم هامون بهم گره خورد، نگاهم رو از چشماش گرفتم و اجزای صورتش رو آنالیز کردم که رسیدم به لب هاش،قطعا مستی دلیل خوبی برای احساس کردن لبام بر روی لباش بود نه؟ دستام رو پشت گردنش قرار دادم و به سمت صورتم هدایتش کردم تا جایی که لبهای گرم و نرمش رو روی لبام احساس کردم، بوسهای که داشتیم در گذر زمان سخت تر و پر طمع تر شد؛از یک طرف دلم میخواست بیشتر پیش برم و از طرف دیگه نمیتونستم از یاد ببرم که پدر این فرد مادرم رو کشته ؛ جئون دستاش رو به سمت یقه لباسم برد و همین شد یک دلیل برای گریه و جدا شدنم از کوک؛ هلش دادم و شروع به گریه های بلند کردم ؛ نگاه متعجب کوک رو حس میکردم.
_خوبی؟چرا داری گریه میکنی؟*متعجب
+ دیگه جونه ادامه دادن ندارم.چرا نمیتونم یک زندگی عادی داشته باشم؛نیازمند به محبت و عشقم ولی نمیتونم به کسی اعتماد کنم!*با مستی و گریه
با چشمای اشکی و قرمز به کوک نگاه کردم ،چیزی نمیگفت و تنها دستش رو به سمت صورتم آورد و قطرات اشکی که رو گونه هام به رقص در اومده بود رو پاک کرد
۱۸.۲k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.