part²⁰
part²⁰
_خوبه*با لبخند
سرمو گذاشتم رو شونه کوک و دستش رو قفل دست خودم و به صورتش خیره شدم و لبخندی زدم
بعد از کمی مکث شروع به صحبت کردم:+بریم بیرون؟
_اوهوم چرا که نه!
¹³/²⁷_اتمام ویو ات
دخترک با ذوق و شوق از دریای آبی رنگ بی انتها عکس میگرفت،که چئون صداش کرد
_ات بیا غذا رو اوردن
به خاطر مسافت زیادی که بینشون بود پسر با تمام توان داد زد اما ات متوجه نبود و سرگرم کارای خودش بود؛جئون ذهنش درگیر بود،درگیر اینکه چطور دختری که همه به عنوان قلب سنگی و فردی بی احساس ازش شناخت داشتن الان مثله بچه ها رفتار میکنه؟اگه واقعا دلبسته اش بشه چی؟اون موقع همه چیز لو میره !حقیقته که میگن عشق خطرناکه، چون دیگه مغز از قلب تبعیت میکنه!اگه این اتفاق برای پسر بیوفته چی؟ در همون حین ات با ذوق به سمت جئون دوید و با نفس نفس نشست کنارش و صفحه گوشی رو بهش نشون داد،
+قشنگ شده نه؟
جئون گوشی رو از دختر گرفت و با دقت عکس رو بررسی کرد و با لبخندی شگفت انگیزانه به دخترک نگاه کرد
_این عالیه!
+خودم میدونستم *پوزخند
جئون بینی ات رو بوسید و خنده ی ریزی کرد؛
+خیلی قشنگ میخندی
+کاش همیشه همینطوری باشیم!
با این حرف لبخند پسر محو شد قیافه کمی جدی به خودش گرفت و صداش رو صاف کرد
_بخور غذا داره سرد میشه
ات گوشی رو از دست کوک گرفت و وارد دوربین شد و شروع کرد به فیلم گرفتن
_ چیکار میکنی؟بشین غذاتو بخور
+میخوام این روزا رو ثبت کنم تا به یادم بمونه چه روزای خوبی رو داشتیم *با لبخند
ویو ات
دوربین رو به گلدون رو میز تکیه دادم و به کوک نگاه کردم
+وقتی برگردیم کر...
با فرو رفتن سالمون در دهنم توسط کوک حرفم نفسه موند و با تعجب بهش نگاه کردم که بهم با خنده نگاه میکرد ، چند لحظه محوش شدم،خال زیر لبش لبای نرم و خوش فرمش چشمای درشت مرواریدی اش؛ بی نظیر بود. کوک دستمال کاغذی از جعبه در اورد و باهاش دهنم رو تمیز کرد که به خودم اومدم و لبخندی زدم و بعد از قورت دادن غذا قاشقی برداشتم و از غذا پرش کردم
+بگو آآآ*با خنده
_خوبه*با لبخند
سرمو گذاشتم رو شونه کوک و دستش رو قفل دست خودم و به صورتش خیره شدم و لبخندی زدم
بعد از کمی مکث شروع به صحبت کردم:+بریم بیرون؟
_اوهوم چرا که نه!
¹³/²⁷_اتمام ویو ات
دخترک با ذوق و شوق از دریای آبی رنگ بی انتها عکس میگرفت،که چئون صداش کرد
_ات بیا غذا رو اوردن
به خاطر مسافت زیادی که بینشون بود پسر با تمام توان داد زد اما ات متوجه نبود و سرگرم کارای خودش بود؛جئون ذهنش درگیر بود،درگیر اینکه چطور دختری که همه به عنوان قلب سنگی و فردی بی احساس ازش شناخت داشتن الان مثله بچه ها رفتار میکنه؟اگه واقعا دلبسته اش بشه چی؟اون موقع همه چیز لو میره !حقیقته که میگن عشق خطرناکه، چون دیگه مغز از قلب تبعیت میکنه!اگه این اتفاق برای پسر بیوفته چی؟ در همون حین ات با ذوق به سمت جئون دوید و با نفس نفس نشست کنارش و صفحه گوشی رو بهش نشون داد،
+قشنگ شده نه؟
جئون گوشی رو از دختر گرفت و با دقت عکس رو بررسی کرد و با لبخندی شگفت انگیزانه به دخترک نگاه کرد
_این عالیه!
+خودم میدونستم *پوزخند
جئون بینی ات رو بوسید و خنده ی ریزی کرد؛
+خیلی قشنگ میخندی
+کاش همیشه همینطوری باشیم!
با این حرف لبخند پسر محو شد قیافه کمی جدی به خودش گرفت و صداش رو صاف کرد
_بخور غذا داره سرد میشه
ات گوشی رو از دست کوک گرفت و وارد دوربین شد و شروع کرد به فیلم گرفتن
_ چیکار میکنی؟بشین غذاتو بخور
+میخوام این روزا رو ثبت کنم تا به یادم بمونه چه روزای خوبی رو داشتیم *با لبخند
ویو ات
دوربین رو به گلدون رو میز تکیه دادم و به کوک نگاه کردم
+وقتی برگردیم کر...
با فرو رفتن سالمون در دهنم توسط کوک حرفم نفسه موند و با تعجب بهش نگاه کردم که بهم با خنده نگاه میکرد ، چند لحظه محوش شدم،خال زیر لبش لبای نرم و خوش فرمش چشمای درشت مرواریدی اش؛ بی نظیر بود. کوک دستمال کاغذی از جعبه در اورد و باهاش دهنم رو تمیز کرد که به خودم اومدم و لبخندی زدم و بعد از قورت دادن غذا قاشقی برداشتم و از غذا پرش کردم
+بگو آآآ*با خنده
۱۸.۳k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.