جونگکوک دستش رو بین موهاش کشید و عصبی نفسش رو بیرون داد قبل از ...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌⁶"




جونگ‌کوک دستش رو بین موهاش کشید و عصبی نفسش رو بیرون داد. قبل از اینکه بتونه یه فکری کنه، در اتاقش محکم باز شد و جیمین با عجله اومد داخل.

"چی شده پسر؟ چرا قیافت اینجوریه؟"

جونگ‌کوک با کلافگی بهش نگاه کرد و گفت:
"امشب یه مهمونی داریم… و اون موضوع همیشگی."

جیمین که حدس می‌زد منظورش چیه، سری تکون داد و گفت: "خب که چی؟"

جونگ‌کوک نفسش رو فوت کرد و با خشم زمزمه کرد:
"از دهنم در رفت، به بابام گفتم که دوست دختر دارم، فقط برای اینکه بحث رو تموم کنم. ولی الان… موندم باید چیکار کنم!"

چند ثانیه سکوت بینشون حاکم شد. جیمین یه ابروشو بالا انداخت و بعد از کمی فکر کردن، یه دفعه چشماش برق زد و با هیجان گفت:
"اون دختره چطوره؟"

جونگ‌کوک اول با تعجب بهش نگاه کرد، ولی بعد از چند لحظه خودش هم فهمید که چقدر فکرش منطقیه. عصبانیتش رو پنهون کرد، سرش رو پایین انداخت و بعد از مکث کوتاهی گفت:
"فکر کنم این یه راه‌حله…"

بعد مستقیم توی چشم‌های جیمین نگاه کرد و دستور داد:
"برو بیارش. بیارش توی اتاق من."

جیمین لبخند شیطنت‌آمیزی زد، سرش رو تکون داد و سریع از اتاق خارج شد.

زیرزمین عمارت – ملاقات جیمین و بورا

بورا که گوشه‌ی اتاق زانوهاشو بغل گرفته بود، با شنیدن صدای قدم‌هایی که نزدیک می‌شد، سریع خودش رو جمع‌وجور کرد. در با صدای تق باز شد و یه مرد قدبلند و خوش‌پوش وارد شد.

جیمین با یه نگاه سطحی به وضعیت بورا، لبخند نامحسوسی زد و گفت:
"وقتشه که بیای بیرون، خانم کوچولو."

بورا اخم کرد و با سردی گفت: "چرا؟"

جیمین بدون اینکه حوصله‌ی توضیح دادن داشته باشه، درو کمی بیشتر باز کرد و با لحن محکمی گفت:
"جونگ‌کوک احضارت کرده. پس پاشو."

بورا حس بدی داشت، اما می‌دونست چاره‌ای نداره. بلند شد و با بی‌اعتمادی از کنارش رد شد، اما تمام مسیر، ذهنش درگیر بود که چرا اون پسر دوباره سراغش رو گرفته.


همین‌طور که جیمین داشت بورا رو به سمت اتاق می‌برد، یه قدمی که از پله‌ها بالا رفتن، ناگهان صدای سنگین و خشن مردی باعث شد که هر دو لحظه‌ای متوقف بشن.

"اون کیه؟"

بورا سرش رو بلند کرد و مردی رو دید که با ابهت خاصی وسط سالن ایستاده بود. کت مشکی بلندش روی شونه‌هاش بود و چشمای تیزش، دقیق و مشکوک بهش خیره شده بود. اخماش در هم بود و به‌وضوح مشخص بود که چیزی حسابی عصبانیش کرده.

بورا بی‌اختیار زمزمه کرد: "اون کیه که اینقدر عصبیه؟"

جیمین که انگار حوصله‌ی دردسر نداشت، نفس عمیقی کشید و بدون اینکه به بورا نگاه کنه، با لحن کلافه‌ای گفت: "بهتره دخالت نکنی."

بورا دهن باز کرد تا چیزی بگه، اما جیمین محکم مچ دستش رو گرفت و کشیدش تا زودتر از اونجا رد بشن.


ادامه دارد...!؟
دیدگاه ها (۳)

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌⁷" بورا هنوزم نمی‌فهمید چه‌جور جهنمی واردش ...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌⁸"جونگ‌کوک هنوز سعی می‌کرد نگاهش رو از بورا...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌⁵"چند روز گذشته بود…بورا هنوز توی اون زیرزم...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌⁴"بورا حس کرد داره مشکل‌ساز میشه… لبخند ضای...

black flower(p,319)

black flower(p,283)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط