part3۵
جونهو: پسرم ببین من بهت اعتماد کردم دختر من نوشیدنی اصلا نمیخوره نمیدونم چرا امروز خورده ولی حواست بهش باشه
تهیونگ: چشم
گوشیو قطع کردم
تهیونگ: ا/ت بلند شو ا/ت...
تهیونگ: غش کردی
بغلش کردی و بردمش خونه خودم
فردا
ا/ت
چشمامو باز کردم
ا/ت: اخخ سرم صبر کن ببینم من کجام؟
زیر پتو نگاه کردم
ا/ت: هوفف فکر چی میکردم چقدر این اتاق اشناست حس میکنم یه بار اومدم
تق تق تق
ا/ت: بله
تهیونگ:سلام صبح بخیر
ا/ت: سلام، چی؟ کیم تهیونگ تو
تهیونگ: دیشب پیدات کردم بیا سوپ برات درست کردم بخور هنوز مستی یکم
ا/ت: نه نمیخوام
تهیونگ: نترس سم نریختم باید بخوری
ا/ت: دیشب توهم توی بار بودی؟
تهیونگ: اره بار خودمه
ا/ت: چیی؟ بار خودت بود
تهیونگ: اهمم خوب بود نظرت چی بود
ا/ت: خوب بود ولی نمیدونم چی بگم بین این همه ادم چرا تو
تهیونگ: خوشحال باش که من بودم هرکسی که بود از مست بودنت استفاده میکرد
ا/ت:من میرم دیگه ممنون بابت امروز ولی امیدوارم دیگه نبینمت
تهیونگ: خیلی خوشگل تر شدی این حرف دیشب بهت گفتم
ا/ت: میدونم ولی تو زشت تر شدی زنگ میزنم بابام ادرس خونت بهم بگو
تهیونگ: بابات دیشب بهت زنگ زدم گفت دور از شهره بعد گوشیت دیدم گفت که ماشینش خراب شده و باید یه روز بیشتر بمونه
ا/ت: تو بهش گفتی که من خونه تو خوابیدم
تهیونگ: نه گفتمش میزارمت هتل توهم بگو هتل بودی
ا/ت: باشه بای
تهیونگ: مراقب خودت باش بای
چند ساعت بعد
ا/ت
گوشیم زنگ خورد
جونهو: الو
ا/ت: سلام بابا خوبی؟
جونهو: چیشده پسره که کاری باهات نکرد
ا/ت: یکی از هم دانشگاهی های قدیمیم بود
جونهو: من تازه برگشتم سئول ماشینم درست شد یه ۲۰دقیقه دیگه میرم خونه
ا/ت: منم الان میخوام برگردم خونه امروز یکم حوصله نداشتم برم الان میرم
جونهو: باشه عزیزم
ا/ت: خدافظ
جونهو: خدافظ قشنگم
برگشتم خونه
ا/ت: مامان من اومدم مامان چیشده چرا گریه میکنی
لینا: هیچی دخترم مهم نیست
ا/ت: مامان من میمیرم اگر اشکاتو ببینم بهم بگو چیشده؟
لینا: بیا بشین
ا/ت: جانم چیشده؟
لینا: مجبورم دارم بهت میگم قول بده قول بده که از دست من ناراحت نشی؟
ا/ت: چیشده مامان الان سکته میکنم
لینا: من حوصله ندارم نمیتونم برات توضیح بدم فقط بدون وقتی خارج بودی من ازدواج کردم
ا/ت: وایی مامان من داشتم سکته میکردم میخواستی دوربین مخفی بگیری شوخی داری با من تو که جدی بودی
لینا: من جدیم کاملا جدیم
ا/ت: مامان یعنی چی؟
لینا: یعنی من که من یک سالی میشه که ازدواج کردم
ا/ت: مامان داری دروغ میدی
لینا: میگم نههه من ازدواج کردم این هم حلقم
ا/ت: مامان من گفتم که وقتی تو ازدواج کنی ازت بدم میاد؟
لینا:نه
ا/ت: پس چرا بهم نگفتی من دشمنت نیستم دخترتم یا میترسیدی به بابا بگم بابا نزاره ازدواج کنی
لینا: نه دخترم نمیخواستم نگران بشی
تهیونگ: چشم
گوشیو قطع کردم
تهیونگ: ا/ت بلند شو ا/ت...
تهیونگ: غش کردی
بغلش کردی و بردمش خونه خودم
فردا
ا/ت
چشمامو باز کردم
ا/ت: اخخ سرم صبر کن ببینم من کجام؟
زیر پتو نگاه کردم
ا/ت: هوفف فکر چی میکردم چقدر این اتاق اشناست حس میکنم یه بار اومدم
تق تق تق
ا/ت: بله
تهیونگ:سلام صبح بخیر
ا/ت: سلام، چی؟ کیم تهیونگ تو
تهیونگ: دیشب پیدات کردم بیا سوپ برات درست کردم بخور هنوز مستی یکم
ا/ت: نه نمیخوام
تهیونگ: نترس سم نریختم باید بخوری
ا/ت: دیشب توهم توی بار بودی؟
تهیونگ: اره بار خودمه
ا/ت: چیی؟ بار خودت بود
تهیونگ: اهمم خوب بود نظرت چی بود
ا/ت: خوب بود ولی نمیدونم چی بگم بین این همه ادم چرا تو
تهیونگ: خوشحال باش که من بودم هرکسی که بود از مست بودنت استفاده میکرد
ا/ت:من میرم دیگه ممنون بابت امروز ولی امیدوارم دیگه نبینمت
تهیونگ: خیلی خوشگل تر شدی این حرف دیشب بهت گفتم
ا/ت: میدونم ولی تو زشت تر شدی زنگ میزنم بابام ادرس خونت بهم بگو
تهیونگ: بابات دیشب بهت زنگ زدم گفت دور از شهره بعد گوشیت دیدم گفت که ماشینش خراب شده و باید یه روز بیشتر بمونه
ا/ت: تو بهش گفتی که من خونه تو خوابیدم
تهیونگ: نه گفتمش میزارمت هتل توهم بگو هتل بودی
ا/ت: باشه بای
تهیونگ: مراقب خودت باش بای
چند ساعت بعد
ا/ت
گوشیم زنگ خورد
جونهو: الو
ا/ت: سلام بابا خوبی؟
جونهو: چیشده پسره که کاری باهات نکرد
ا/ت: یکی از هم دانشگاهی های قدیمیم بود
جونهو: من تازه برگشتم سئول ماشینم درست شد یه ۲۰دقیقه دیگه میرم خونه
ا/ت: منم الان میخوام برگردم خونه امروز یکم حوصله نداشتم برم الان میرم
جونهو: باشه عزیزم
ا/ت: خدافظ
جونهو: خدافظ قشنگم
برگشتم خونه
ا/ت: مامان من اومدم مامان چیشده چرا گریه میکنی
لینا: هیچی دخترم مهم نیست
ا/ت: مامان من میمیرم اگر اشکاتو ببینم بهم بگو چیشده؟
لینا: بیا بشین
ا/ت: جانم چیشده؟
لینا: مجبورم دارم بهت میگم قول بده قول بده که از دست من ناراحت نشی؟
ا/ت: چیشده مامان الان سکته میکنم
لینا: من حوصله ندارم نمیتونم برات توضیح بدم فقط بدون وقتی خارج بودی من ازدواج کردم
ا/ت: وایی مامان من داشتم سکته میکردم میخواستی دوربین مخفی بگیری شوخی داری با من تو که جدی بودی
لینا: من جدیم کاملا جدیم
ا/ت: مامان یعنی چی؟
لینا: یعنی من که من یک سالی میشه که ازدواج کردم
ا/ت: مامان داری دروغ میدی
لینا: میگم نههه من ازدواج کردم این هم حلقم
ا/ت: مامان من گفتم که وقتی تو ازدواج کنی ازت بدم میاد؟
لینا:نه
ا/ت: پس چرا بهم نگفتی من دشمنت نیستم دخترتم یا میترسیدی به بابا بگم بابا نزاره ازدواج کنی
لینا: نه دخترم نمیخواستم نگران بشی
- ۲۹.۷k
- ۲۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط