پارت ۶۹
# پارت_۶۹
اون شبو تو بیمارستان سر کردم.کیان هم اتاق مهمان گرفته بود و مونده بود.صبح بعد از چک کردن پزشک ، بهم گفتن که مرخصم.سرم هنوزم درد میکرد ولی نه به اندازه دیشب...
با این وضعمم فردا باید میرفتم سرکار.شال و مانتویی که کیان برام آورده بودو پوشیدم و از اتاق بیرون اومدم.سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
_میری خونه؟
_اوهوم
سکوت ماشین با خواننده ی سیلورنایی شکسته شد.طاقت نیاوردم و پرسیدم
_کیان؟
سرشو تکون داد که یعنی بگو
_دیشب چرا انقد...
_میشه درباره ی دیشب حرف نزنیم؟
انقد محکم گفت که ساکت شدم و بیخیال پرسیدن شدم.به من چه اصن.زد کلمو سرویس کرد الان واسه من چشم و ابرو میاد.
تا اخر مسیر باهم حرفی نزدیم و وقتی هم که پیاده شدم خدافظی نکردم.اونم از من بدتر پاشو گذاشت رو گازو رفت.
یکم استراحت کردم و بدون اینکه آب به سرم بخوره دوش گرفتم.خودمو با کتاب خوندن مشغول کردم.داشتم سررسید پدرمو میخوندم که واقعا چیزای جالبی نوشته بود
``بعد از ورود یک انسان از دروازه ای به دنیاهای موازی،شش دروازه ی دیگر باز می شود.این دروازه ها هر جایی ممکن است وجود داشته باشند.با بسته شدن یک دروازه،همه ی دروازه های دیگر بسته خواهند شد.``
جالبه.پس میتونم دروازه ای رو پیدا کنم که روی سطح سیلورنا باشه...
``سیلورنا،آیینه ای از زمین است.کپلر،سندرا،تیناری و همه ی دنیاهای موازی،آیینه ای از زمین هستند.در جهان بینهایت دنیاهای موازی وجود دارد.با نابود شدن زمین،همه ی آنها نابود می شوند.
همزاد ها نیز،آیینه ی یکدیگرند.ذات خوب در زمین،همزادی با ذات بدتر،یا حتی با خلق و خوی شیطانی دارد.ممکن است آن همزاد ،تنها به خوبی همزاد زمینی اش نباشد.اما با وجود شباهت بین چهره ها،ذات،سرشت،شغل،سرنوشت و علایق آنها با هم تفاوت بسیاری دارد.``
صفحه ی بعدی،انگار پاره شده بود.جاش مونده بود.انگار کسی اونو کنده بود.در ادامه نوشته بود:
``با این روش زمان مناسب عبور از دروازه ها مشخص می شود``
زیر لب گفتم
_با کودوم روش؟
اون صفحه حتما فرمولی برای محاسبه زمان عبور بوده.مهم ترین برگه ی اون سررسید،کلید برگشتن من به خونه،دست کی میتونست باشه؟
اون شبو تو بیمارستان سر کردم.کیان هم اتاق مهمان گرفته بود و مونده بود.صبح بعد از چک کردن پزشک ، بهم گفتن که مرخصم.سرم هنوزم درد میکرد ولی نه به اندازه دیشب...
با این وضعمم فردا باید میرفتم سرکار.شال و مانتویی که کیان برام آورده بودو پوشیدم و از اتاق بیرون اومدم.سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
_میری خونه؟
_اوهوم
سکوت ماشین با خواننده ی سیلورنایی شکسته شد.طاقت نیاوردم و پرسیدم
_کیان؟
سرشو تکون داد که یعنی بگو
_دیشب چرا انقد...
_میشه درباره ی دیشب حرف نزنیم؟
انقد محکم گفت که ساکت شدم و بیخیال پرسیدن شدم.به من چه اصن.زد کلمو سرویس کرد الان واسه من چشم و ابرو میاد.
تا اخر مسیر باهم حرفی نزدیم و وقتی هم که پیاده شدم خدافظی نکردم.اونم از من بدتر پاشو گذاشت رو گازو رفت.
یکم استراحت کردم و بدون اینکه آب به سرم بخوره دوش گرفتم.خودمو با کتاب خوندن مشغول کردم.داشتم سررسید پدرمو میخوندم که واقعا چیزای جالبی نوشته بود
``بعد از ورود یک انسان از دروازه ای به دنیاهای موازی،شش دروازه ی دیگر باز می شود.این دروازه ها هر جایی ممکن است وجود داشته باشند.با بسته شدن یک دروازه،همه ی دروازه های دیگر بسته خواهند شد.``
جالبه.پس میتونم دروازه ای رو پیدا کنم که روی سطح سیلورنا باشه...
``سیلورنا،آیینه ای از زمین است.کپلر،سندرا،تیناری و همه ی دنیاهای موازی،آیینه ای از زمین هستند.در جهان بینهایت دنیاهای موازی وجود دارد.با نابود شدن زمین،همه ی آنها نابود می شوند.
همزاد ها نیز،آیینه ی یکدیگرند.ذات خوب در زمین،همزادی با ذات بدتر،یا حتی با خلق و خوی شیطانی دارد.ممکن است آن همزاد ،تنها به خوبی همزاد زمینی اش نباشد.اما با وجود شباهت بین چهره ها،ذات،سرشت،شغل،سرنوشت و علایق آنها با هم تفاوت بسیاری دارد.``
صفحه ی بعدی،انگار پاره شده بود.جاش مونده بود.انگار کسی اونو کنده بود.در ادامه نوشته بود:
``با این روش زمان مناسب عبور از دروازه ها مشخص می شود``
زیر لب گفتم
_با کودوم روش؟
اون صفحه حتما فرمولی برای محاسبه زمان عبور بوده.مهم ترین برگه ی اون سررسید،کلید برگشتن من به خونه،دست کی میتونست باشه؟
۹۳۱
۲۹ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.