پارت ۹
پارت ۹
جونگکوک : هوفففف باشه بیا بریم
پرش زمانی به عمارت
همه با نگرانی تو عمارت داشتن داشتن زمینو طی میکردن که ات و جونگکوک نمایان شدن
مامان ات : دخترمم( با گریه شدیدااااا )
ات : مامانیییی و همو میبلغن
ات : زنمو و زنموش م میبلغه
مامان ات : دخترم بهتره استراحت کنی خسته ای برو یذره استراحت کن بعدا حرف میزنیم برو قشنگم
ات : باشه مامانی جونگکوک میشه باهام بیای کارت دارم
جونگکوک: باشه بیب بریم
بابای ات : کاری نکنی با دخترممم
مامان جونگکوک : چیی مگه باهمید
ات: آره دیگع
مامان ات: هعیی یه هفته نبودیمااا
ات و جونگکوک میرن اتاق و تا میرن داخل جونگکوک محکم در رو میبنده و قفل میکنه و هجوم میبره سمت ات و محکم لباشو میزاره رو لباش و مک میزنه و ات هم همراهی میکنه جونگکوک یجور ات رو میبوسید که طعم خون لبای ات تو دهنش مزه میشد و بعد ۱۰ مین با تنگی نفس از هم جدا میشن و ات میگه : اومم دلم برات تنگ شده بود ددی
جونگکوک : من بیشتر بیب
و دستشو میبره سمت بلوز ات و میخاد دراره که ات نمیزاره و میگه : هی الان نه خستم
جونگکوک: اوفف فقط چون خسته ای
ات : میسیی
جونگکوک : هوفففف باشه بیا بریم
پرش زمانی به عمارت
همه با نگرانی تو عمارت داشتن داشتن زمینو طی میکردن که ات و جونگکوک نمایان شدن
مامان ات : دخترمم( با گریه شدیدااااا )
ات : مامانیییی و همو میبلغن
ات : زنمو و زنموش م میبلغه
مامان ات : دخترم بهتره استراحت کنی خسته ای برو یذره استراحت کن بعدا حرف میزنیم برو قشنگم
ات : باشه مامانی جونگکوک میشه باهام بیای کارت دارم
جونگکوک: باشه بیب بریم
بابای ات : کاری نکنی با دخترممم
مامان جونگکوک : چیی مگه باهمید
ات: آره دیگع
مامان ات: هعیی یه هفته نبودیمااا
ات و جونگکوک میرن اتاق و تا میرن داخل جونگکوک محکم در رو میبنده و قفل میکنه و هجوم میبره سمت ات و محکم لباشو میزاره رو لباش و مک میزنه و ات هم همراهی میکنه جونگکوک یجور ات رو میبوسید که طعم خون لبای ات تو دهنش مزه میشد و بعد ۱۰ مین با تنگی نفس از هم جدا میشن و ات میگه : اومم دلم برات تنگ شده بود ددی
جونگکوک : من بیشتر بیب
و دستشو میبره سمت بلوز ات و میخاد دراره که ات نمیزاره و میگه : هی الان نه خستم
جونگکوک: اوفف فقط چون خسته ای
ات : میسیی
۱۱.۷k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.