رمان ارباب من پارت: ۸۱

با شنیدن صدای قار و قور شکمم از جام پاشدم و به ساعت نگاه کردم.
هنوز تا زمان شام خیلی مونده بود من واقعا گشنه ام بود پس به سمت در رفتم و محکم بهش کوبیدم و گفتم:

_ کسی اینجا نیست؟

گوشم رو به در چسبوندم و وقتی هیچ صدایی نشنیدم دوباره گفتم:

_ آهای؟ هیچکس نیست؟

هیچکس جوابی بهم نداد و منم یه چندتا ضربه ی دیگه به در زدم و وقتی دیدم فایده نداره کنار در نشستم و به دیوار تکیه دادم.
همینطور که نشسته بودم یه مشت دیگه به در زدم که یکهو صدای اکرم خانم اومد:

_ چخبرته دختر؟ در رو شکستی!
_ اکرم خانم شمایی دیگه؟
_ آره پس کیه؟

راست میگفت دیگه، تو خونه فقط من و اکرم خانم بودیم و بقیه آدمها مَرد بودن!

_ میگم من گشنمه، از دیروز تا حالا هیچی نخوردم!
_ آقا گفته تا شب اجازه ندیم از اتاق بیایی بیرون

از سرجام پاشدم، دهنم رو به در چسبوندم و گفتم:

_ بابا خب من بیرون نمیام که، شما واسم غذا بیار
_ اجازه ندارم دخترجون، نمیشه
_ ای بابا شما چه آدمهای ظالمی هستیدا خب گشنمه!

هیچی نگفت که آروم به در زدم و گفتم:

_ اکرم خانم رفتی؟
_ نه دارم دیوار اینجا رو تمیز میکنم
_ شما کلید داری یا نه؟
_ داشته باشمم اجازه ی کاری رو ندارم

با عصبانیت محکم به در زدم و گفتم:

_ به درک، از همتون متنفرم، یه مشت آدم ظالم ریختید تو این خونه
_ من تا آقا بهم دستور نده کاری نمیکنم
_ حالم از آقاتون به هم میخوره!
_ مواظب زبونت باش، دوباره به دردسر میفتیا
_ فقط بدون که امیدوارم همتون یه روزی سزای این کاراتون رو ببینید!

این رو گفتم و با پا لگد محکمی به در زدم که پای خودم داغون شد!
پام رو با دستم گرفتم و با حرص زیر لب گفتم:

_ وحشی خب یجوری بزن که خودت داغون نشی!

و بعدش لنگون لنگون به سمت تخت رفتم و نشستم.
یکم که گذشت دوباره صدای قار و قور شکمم بلند شد و همین باعث شد هرچی فحش بلد بودم و بلد نبودم رو به خودش و آدماش بدم...
دیدگاه ها (۱۴)

رمان ارباب من پارت: ۸۲

رمان ارباب من پارت: ۸۳

رمان ارباب من پارت: ۸۰

رمان ارباب من پارت: ۷۹

روز من اینجوری بود😅رفتم مدرسه با دوستام کلی مسخره بازی کردیم...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۳رفتم سمت اتاق کارم نشستم پشت میز و...

My dearest enemy

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط