پارت ۲۳
پارت ۲۳
پرش به فردا
ات ویو
با سوزشی تو بدنم چشمام رو باز کردم تو یه انباری بودم روی زمین تمام بدنم میسوخت پوست سفیدم الان با رنگ خون و زخم جاشو عوض کرده بدنم درد میکرد با تمام سختی که داست به سمت در رفتم دستگیره رو به پایین کشیدم ولی مثل اینکه در قفل بود با ما کوبیدم تو در ولی کسی نبود که در رو باز کنه سرم یکم گیج رفت برای همین نشستم رو زمین زخم عمیقی روی شکمم ایجاد شده بود بعد از یه مین گرمی یه چیزی رو روی شکمم حس کردم به شکمم نگاه کردم دیدم زخمم داره خونریزی میکنه خواستم بلند شم سرم گیج رفت و افتادم روی زمین و سیاهی....
کوک ویو
توی اتاق کارم نشسته بودم که یکی در رو زد
کوک:بیا تو
جونگی بود(دست راستش)
کوک:کارت رو بگو
جونگی:ارباب کسی که محموله هاتون رو لو داده بود پیدا کردیم
کوک:چی کی بوده مگه ات نبوده
جونگی:نه ارباب امممم چطوری بگم
کوک:بنال دیگه
جونگی: خانم جینا با دشمنتون سانهو بهتون خیانت کرده و خانم جینا محموله شمارو لو داده
کوک: چی(عربده)
جونگکوک با شنیدن حرف های جونگی نمیتونست باور کنه که ات رو دیروز بی دلیل انقدر شکنجه داده باشه بدون صبر به طرف اتاق شکنجه که ات رو زندانی کرده بود رفت کوک در اتاق رو باز کرد با جسم بیجون ات که غرق در خون روی زمین اوفتاده بود نگاه کرد اون پشیمون نبود از کاری که با ات کرده بود فقط نمیخواست ات بمیره چون مطمئن بود پدرش زندش نمیزاره
روبه جونگی که پشت سرش اومده بود گفت
کوک:دکتر کیم رو خبر کن
جونگی:بله
کوک ات رو براید بغل کرد و به سمت اتاقش گذاشت
۱۰مین بعد
________________________ _________________
۸۰لایک
۵۰کامنت
حمایت
پرش به فردا
ات ویو
با سوزشی تو بدنم چشمام رو باز کردم تو یه انباری بودم روی زمین تمام بدنم میسوخت پوست سفیدم الان با رنگ خون و زخم جاشو عوض کرده بدنم درد میکرد با تمام سختی که داست به سمت در رفتم دستگیره رو به پایین کشیدم ولی مثل اینکه در قفل بود با ما کوبیدم تو در ولی کسی نبود که در رو باز کنه سرم یکم گیج رفت برای همین نشستم رو زمین زخم عمیقی روی شکمم ایجاد شده بود بعد از یه مین گرمی یه چیزی رو روی شکمم حس کردم به شکمم نگاه کردم دیدم زخمم داره خونریزی میکنه خواستم بلند شم سرم گیج رفت و افتادم روی زمین و سیاهی....
کوک ویو
توی اتاق کارم نشسته بودم که یکی در رو زد
کوک:بیا تو
جونگی بود(دست راستش)
کوک:کارت رو بگو
جونگی:ارباب کسی که محموله هاتون رو لو داده بود پیدا کردیم
کوک:چی کی بوده مگه ات نبوده
جونگی:نه ارباب امممم چطوری بگم
کوک:بنال دیگه
جونگی: خانم جینا با دشمنتون سانهو بهتون خیانت کرده و خانم جینا محموله شمارو لو داده
کوک: چی(عربده)
جونگکوک با شنیدن حرف های جونگی نمیتونست باور کنه که ات رو دیروز بی دلیل انقدر شکنجه داده باشه بدون صبر به طرف اتاق شکنجه که ات رو زندانی کرده بود رفت کوک در اتاق رو باز کرد با جسم بیجون ات که غرق در خون روی زمین اوفتاده بود نگاه کرد اون پشیمون نبود از کاری که با ات کرده بود فقط نمیخواست ات بمیره چون مطمئن بود پدرش زندش نمیزاره
روبه جونگی که پشت سرش اومده بود گفت
کوک:دکتر کیم رو خبر کن
جونگی:بله
کوک ات رو براید بغل کرد و به سمت اتاقش گذاشت
۱۰مین بعد
________________________ _________________
۸۰لایک
۵۰کامنت
حمایت
۴۲.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.