پارت 32 زندگی جونگمه
پارت 32 زندگی جونگمه
مرد چاقو رو سه بارکرد پهلوی جونگمه ،جونگمه یهو چشماش رو باز کرد ؛جونگمه از روی تخت بلند شد مرد چاقورو برد سمت گونه جونگمه و کشید ،گونه جونگمه تا بینیش بریده شد
جونگمه از درد چشاش رو بست و به مرد گفت :ک.ک.ک.کاریبه جونگ کوک نداشته باش مرد فرار کرد
گونه ی جونگمه خیلی بد بریده شده بود و همینجوری داشت از زخم گونه و پهلوش خون میومد ،جونگمه دلش نمیخواست کوک بفهمه ،زنگ زد به یه بیمارستان بیرون از شهر .جونگمه رو بستری کردن ،حالش زیاد خوب نبود
صبح شد کوک به جونگمه زنگ زد گفت:امروز میای دیدنم؟
جونگمه ترسید کوک به خاطر اتفاقی که برای جونگمه افتاده ناراحت و نگران بشه و گفت: امروزنمیتونم،یه عالمه کار دارم
کوک:اتفاقی افتاده؟
جونگمه:نه چرا
کوک:صدات بی حال
جونگمه :نه چون کل شب بیدار بودم صدام اینجوری
کوک ناراحت شد و گفت:باشه،و تلفن رو قطع کرد
شب شد کوک به جونگمه زنگ زد:کارت تموم نشد؟
جونگمه:ببخشید شاید فردا هم نباشم
کوک:چی!
کوک سر جونگمه داد زد و گفت:تو هیچ کاری نداری فقط دیگه من رو دوست نداری ؛و گوشی رو قطع کرد
جونگمه به خاطر حرف کوک ناراحت شد
کوک فکر کرد جونگمه از همین اول که با هم قرار گذاشتن داره بهش خیانت میکنه و به خاطر همین داد شماره جونگمه رو ردیابی کردن .
۲روز گذشت کوک مرخص شد ولی جونگمه هنوز بستری بود(چون خون زیادی ازش رفته بود)
منیجر اومد در خونه کوک رو زد، دویده بود و نفس نفس میزد و گفت:ج.😮💨ج.جونگه شی بستریه
کوک با حالت😳نگاش کرد
کوک:چرا چرت و پرت میگی
منیجر:به خدا😮💨به خدا راست میگم رفتم باچشمای خودم دیدم
کوک:کجاست؟
منیجر خودم میرسونمت
منیجر کوک رو برد بیمارستانی که جونگمه بستری بود
کوک رفت داخل از پرستار پرسید اتاق جونگمه کجاست دوید رفت در رو باز کرد دید جونگمه خوابه اشک تو چشماش جمع شد
مرد چاقو رو سه بارکرد پهلوی جونگمه ،جونگمه یهو چشماش رو باز کرد ؛جونگمه از روی تخت بلند شد مرد چاقورو برد سمت گونه جونگمه و کشید ،گونه جونگمه تا بینیش بریده شد
جونگمه از درد چشاش رو بست و به مرد گفت :ک.ک.ک.کاریبه جونگ کوک نداشته باش مرد فرار کرد
گونه ی جونگمه خیلی بد بریده شده بود و همینجوری داشت از زخم گونه و پهلوش خون میومد ،جونگمه دلش نمیخواست کوک بفهمه ،زنگ زد به یه بیمارستان بیرون از شهر .جونگمه رو بستری کردن ،حالش زیاد خوب نبود
صبح شد کوک به جونگمه زنگ زد گفت:امروز میای دیدنم؟
جونگمه ترسید کوک به خاطر اتفاقی که برای جونگمه افتاده ناراحت و نگران بشه و گفت: امروزنمیتونم،یه عالمه کار دارم
کوک:اتفاقی افتاده؟
جونگمه:نه چرا
کوک:صدات بی حال
جونگمه :نه چون کل شب بیدار بودم صدام اینجوری
کوک ناراحت شد و گفت:باشه،و تلفن رو قطع کرد
شب شد کوک به جونگمه زنگ زد:کارت تموم نشد؟
جونگمه:ببخشید شاید فردا هم نباشم
کوک:چی!
کوک سر جونگمه داد زد و گفت:تو هیچ کاری نداری فقط دیگه من رو دوست نداری ؛و گوشی رو قطع کرد
جونگمه به خاطر حرف کوک ناراحت شد
کوک فکر کرد جونگمه از همین اول که با هم قرار گذاشتن داره بهش خیانت میکنه و به خاطر همین داد شماره جونگمه رو ردیابی کردن .
۲روز گذشت کوک مرخص شد ولی جونگمه هنوز بستری بود(چون خون زیادی ازش رفته بود)
منیجر اومد در خونه کوک رو زد، دویده بود و نفس نفس میزد و گفت:ج.😮💨ج.جونگه شی بستریه
کوک با حالت😳نگاش کرد
کوک:چرا چرت و پرت میگی
منیجر:به خدا😮💨به خدا راست میگم رفتم باچشمای خودم دیدم
کوک:کجاست؟
منیجر خودم میرسونمت
منیجر کوک رو برد بیمارستانی که جونگمه بستری بود
کوک رفت داخل از پرستار پرسید اتاق جونگمه کجاست دوید رفت در رو باز کرد دید جونگمه خوابه اشک تو چشماش جمع شد
۸.۷k
۱۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.