پارت 33 زندگی جونگمه
پارت 33 زندگی جونگمه
کوک آروم آروم قدم برداشت و رفت سمت جونگمه
موهای جونگمه ریخته بود رو صورتش
کوک مو های جونگمه رو آروم زد اونور
جونگمه چشاشو آروم بازکرد
دید کوک جلوش وایستاده یهو ترسید ،از روتخت افتاد پایین ،جای زخمش درد گرفت و گفت:تو اینجا چیکار میکنی ؟
کوک جونگمه رو بلند کرد گذاشت رو تخت و گفت:چرا بهم نگفتی چرا نمیتونی بیای پیشم
جونگمه:نمیخواستم نگران بشی
کوک:من اینجوری عذاب میکشم
جونگمه:چرا
کوک:نتونستم ازت محافظت کنم و فکر بد در موردت کردم
جونگمه:تو این چندروز اتفاقی نیفتاده؟
کوک:نه ،مثلا چه اتفاقی؟
جونگمه:هیچی ولش کن
کوک:توداری یه چیزیو از من غایم میکنی!
جونگمه:😮💨خیله خب،نمیتونم تا آخر ازت قایمش کنم
کوک:چی شده
جونگمه:یادته یه کامیون زد بهم
کوک:خب
جونگمه:یادته تو دوباره با یه کامیون تصادف کردی
کوک:خب بعدش
جونگمه:راننده دوتا کامیون هم یه نفر بود
کوک:خب اینو قبلا هم گفتی
جونگمه:به نظرت من الان چرا اینجام🙄
کوک 😱اینجوری جونگمه رو نگاه کرد و
داد زد وگفت :چرا بهم نگفتی😠
جونگمه:میگفتم مثلا چیکار میتونستی کنی؟
کوک :این چندروز پیشت میموندم
جونگمه:تو خودت تو بیمارستان بودی🤦♀️
کوک:هرکاری میکردم که بیام پیشت
جونگمه: دیگه شده دیگه
کوک یهو گریش گرفت و گفت:همین !دیگه شده دیگه ،میدونی چقدر ناراحت بودم که دیگه تو من رو دوست نداری
جونگمه کوک رو بغل کرد و گفت:مگه میشه من تورو دوست نداشته باشم
منیجر درو یهو باز کرد و گفت: جوگمه شی😭یه عالمه نگرانتون شدم و رفت پیش جونگمه جونگمه منیجر هم بغل کرد
حالا جونگه با یکی از دستش کوک رو بغل کرده بود، با اونیکی هم منیجر رو😂
کوک آروم آروم قدم برداشت و رفت سمت جونگمه
موهای جونگمه ریخته بود رو صورتش
کوک مو های جونگمه رو آروم زد اونور
جونگمه چشاشو آروم بازکرد
دید کوک جلوش وایستاده یهو ترسید ،از روتخت افتاد پایین ،جای زخمش درد گرفت و گفت:تو اینجا چیکار میکنی ؟
کوک جونگمه رو بلند کرد گذاشت رو تخت و گفت:چرا بهم نگفتی چرا نمیتونی بیای پیشم
جونگمه:نمیخواستم نگران بشی
کوک:من اینجوری عذاب میکشم
جونگمه:چرا
کوک:نتونستم ازت محافظت کنم و فکر بد در موردت کردم
جونگمه:تو این چندروز اتفاقی نیفتاده؟
کوک:نه ،مثلا چه اتفاقی؟
جونگمه:هیچی ولش کن
کوک:توداری یه چیزیو از من غایم میکنی!
جونگمه:😮💨خیله خب،نمیتونم تا آخر ازت قایمش کنم
کوک:چی شده
جونگمه:یادته یه کامیون زد بهم
کوک:خب
جونگمه:یادته تو دوباره با یه کامیون تصادف کردی
کوک:خب بعدش
جونگمه:راننده دوتا کامیون هم یه نفر بود
کوک:خب اینو قبلا هم گفتی
جونگمه:به نظرت من الان چرا اینجام🙄
کوک 😱اینجوری جونگمه رو نگاه کرد و
داد زد وگفت :چرا بهم نگفتی😠
جونگمه:میگفتم مثلا چیکار میتونستی کنی؟
کوک :این چندروز پیشت میموندم
جونگمه:تو خودت تو بیمارستان بودی🤦♀️
کوک:هرکاری میکردم که بیام پیشت
جونگمه: دیگه شده دیگه
کوک یهو گریش گرفت و گفت:همین !دیگه شده دیگه ،میدونی چقدر ناراحت بودم که دیگه تو من رو دوست نداری
جونگمه کوک رو بغل کرد و گفت:مگه میشه من تورو دوست نداشته باشم
منیجر درو یهو باز کرد و گفت: جوگمه شی😭یه عالمه نگرانتون شدم و رفت پیش جونگمه جونگمه منیجر هم بغل کرد
حالا جونگه با یکی از دستش کوک رو بغل کرده بود، با اونیکی هم منیجر رو😂
۱۴.۶k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.