ف2 پ۱۱
ف2 پ۱۱
فلش بک*
جیمین با ذوق در حال جمع کردن وسایلش بعد گریه های کوک بود که تهیونگ وارد اتاق شد
_ ام هیونگ
جیمین سمت تهیونگ برگشت
_ چیشده ؟ وسایلات رو جمع کردی؟
_ ما برنمیگردیم
لبخند جیمین فرو ریخت
_ یع...یعنی چی؟
_ کوک میگه مست بوده واسه همون گفته
_ شوخی میکنی؟
_ تقصیر من نیست حرف کوکه
تهیونگ بعد این حرف جیمین رو با کلی سوال توی اتاقش همراه یه چمدون باز شده تنها گذاشت
.......
پایان فلش بک*
_ ولی من واقعا مست بودم
_ بازم نباید همچون کاری باش میکردیم بهش گفتیم اعضا رو پیدا میکنیم بعد یونا نه اعضا رو پیدا کردیم نه یونا آخرش خودش رفت یادته که ؟
کوک با یاد اوری خاطره بعدی نفس کلافه ای کشید
فلش بک *
کوک*
بعد از اینکه از اتاقم خارج شدم سمت اشپز خونه رفتم و با برداشتن شیر موز شروع خوبی رو برای امروزم ساختم اما با یه نامه دنیا رو سرم خراب شد
_ تههههههههه
تهیونگ ترسیده از پله ها اومد پایین و با چهره ی اشکیه من رو به رو شد
_ چ...چیشده؟
_ ررر.ررفته
_ چی ؟
تهیونگ که متوجه حرفام نمیشد سمتم اومد و با خوندن نامه کپ کرد
نامه*
خدافظ تهیونگ و کوک دیگه نمیتونم کنار کسایی زندگی کنم که امیدم رو شکستن اگه شما نمیخواین غرورتون رو بشکنین به من ربطی نداره نمیتونم دیگه تحمل کنم و نابود شم پس.....برمیگردم پیش بقیه اگه تونستین غرورتون رو بشکنین بیاین اما به هیچ عنوان تو چشمام نگا نکنین
*
تهیونگ بعد خوندن نامه من رو بغل کرد
_پیداشون میکنیم خب ؟
پایان فلش بک *
کوک سرش رو بین دستهاش گرفت
_ بعد رفتنشم ۲ ماه موندیم اما...
_ نتونستیم دووم بیاریم و برگشتیم ولی دیگه جیمین نگامون نمیکرد
کوک و تهیونگ به هم نگا کرد که کوک یاد چیزی افتاد
_ اوه راستی میخواستم یه چیزی بگم
ته به کوک زل زد تا حرفش رو بزنه
.........
فلش بک*
جیمین با ذوق در حال جمع کردن وسایلش بعد گریه های کوک بود که تهیونگ وارد اتاق شد
_ ام هیونگ
جیمین سمت تهیونگ برگشت
_ چیشده ؟ وسایلات رو جمع کردی؟
_ ما برنمیگردیم
لبخند جیمین فرو ریخت
_ یع...یعنی چی؟
_ کوک میگه مست بوده واسه همون گفته
_ شوخی میکنی؟
_ تقصیر من نیست حرف کوکه
تهیونگ بعد این حرف جیمین رو با کلی سوال توی اتاقش همراه یه چمدون باز شده تنها گذاشت
.......
پایان فلش بک*
_ ولی من واقعا مست بودم
_ بازم نباید همچون کاری باش میکردیم بهش گفتیم اعضا رو پیدا میکنیم بعد یونا نه اعضا رو پیدا کردیم نه یونا آخرش خودش رفت یادته که ؟
کوک با یاد اوری خاطره بعدی نفس کلافه ای کشید
فلش بک *
کوک*
بعد از اینکه از اتاقم خارج شدم سمت اشپز خونه رفتم و با برداشتن شیر موز شروع خوبی رو برای امروزم ساختم اما با یه نامه دنیا رو سرم خراب شد
_ تههههههههه
تهیونگ ترسیده از پله ها اومد پایین و با چهره ی اشکیه من رو به رو شد
_ چ...چیشده؟
_ ررر.ررفته
_ چی ؟
تهیونگ که متوجه حرفام نمیشد سمتم اومد و با خوندن نامه کپ کرد
نامه*
خدافظ تهیونگ و کوک دیگه نمیتونم کنار کسایی زندگی کنم که امیدم رو شکستن اگه شما نمیخواین غرورتون رو بشکنین به من ربطی نداره نمیتونم دیگه تحمل کنم و نابود شم پس.....برمیگردم پیش بقیه اگه تونستین غرورتون رو بشکنین بیاین اما به هیچ عنوان تو چشمام نگا نکنین
*
تهیونگ بعد خوندن نامه من رو بغل کرد
_پیداشون میکنیم خب ؟
پایان فلش بک *
کوک سرش رو بین دستهاش گرفت
_ بعد رفتنشم ۲ ماه موندیم اما...
_ نتونستیم دووم بیاریم و برگشتیم ولی دیگه جیمین نگامون نمیکرد
کوک و تهیونگ به هم نگا کرد که کوک یاد چیزی افتاد
_ اوه راستی میخواستم یه چیزی بگم
ته به کوک زل زد تا حرفش رو بزنه
.........
۵.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.