part

part⁸²
پنجه ی پام رو از لبه تراس رد کردم (یعنی نصف پاش معلقه)
و بعد از باز کردن چشمام به پایین پام خیره شدم ؛ بادیگارد ها در رفت و آماده بودن ؛ به آسمون نگاه کردم ابر ها همینطور به راه خودشون ادامه میدادن و پرنده های مهاجر بی وقفه بالا می‌زدند
به بیرون از خونه نگاه انداختم . ماشین ها در حال تردد بودن و مردم مشغول قدم زدن بودن! زندگی هیچوقت متوقف نمیشه! و ما هم به دست تاریخ به فراموشی سپرده میشیم !
یادمه همیشه از پزشکی نفرت داشتم چون لوازم و عقلی که داری در واقع اسلحه ای برای استقبال مرگه ! به همون اندازه که یک پزشک میتونه یکی رو نجات بده به همون اندازه هم میتونه اونو از گیتی محو کنه
زندگی در حال حاضر باهام اینطوریه بهم رحم نمیکنه و منتظر موقعیتی برای از بین بردنمه پوزخندی زدم که مصادف با شروع اشک ریختن هام بود؛ سرم رو به جهت های مختلف تکون دادم و لبم رو تر کردم
آیا مرگت باعث ناراحتی و افسوس کسی میشه ؟ گرگ صفت های زیاد چشم بهت دوختن تا از بین بری ات! نمیخوای اونا رو از انتظار در بیاری؟
+لعنت بهت زندگی*همراه با داد و بغض
بادیگارد هایی که تو حیاط بودن نظرشون بهم جلب شد....
اتمام ویو ات
بادیگارد ها با سراسیمه و ترس به دخترک خیره بودند ؛چند نفری از حیاط خارج و وارد خونه شدن دخترک که نظاره گر بود با خنده فریاد زد:+ همتون میمیرین!...و فراموش میشین درست مثله من و پسرم
همون لحظه در پارکینگ باز شد ماشین جئون با چند تا ماشین اسکورت وارد حیاط شدن؛ جئون با دیدن دختر بی درنگ ترمز گرفت و از ماشین پیاده شد و به سمت ساختمون عمارت دوید
_ات داری چیکار میکنی* با داد
+دارم از زندگی ف‌اکیم لذت میبرم* با خنده ای که با گریه مخلوط بود
_ات لطفا برو عقب! لطفا
+اینجا هوا خوبه....توهم میخوای بیای؟* با خنده های بلند و اشک ریختن
_ ات لطف....
+زندگی رو چی میبینی جونگ کوک؟ بزار خودم بگم :پول ، قدرت، یا جایگاه پدرت دستور دادن و خوشگذرونی و هزارتا چیز دیگه
+اما من دیگه زندگی ندارم!دلیلی ندارم! پدر و مادرم و حتی بجه ام بخاطر تو مردن*جیغ و گریه
+موندن و نفس کشیدن در دنیایی که تو توشی عذابه برام*جیغ و داد
دخترک بدون اضافه کردن چیزی به حرفاش و فرصت ندادن به جونگ کوک اولین قدم برای پرواز رو برداشت و محکم چشماش روی هم فشرد ؛ اما نیرویی قوی حصاری برای دختر ایجاد کرد و....
........
شاید درست ترین تصمیم زندگی، غلط ترین درست باشه
شرایط
follow:⁴⁸⁵
like:⁵⁹
دیدگاه ها (۳۷)

part⁸³حصار دختر رو به داخل کشوند ؛ ات نگاهش رو به عامل حصار ...

part⁸⁴¹⁵minutes laterبوی عطر تلخ و سیگار برگی که به مشامم رس...

part⁸¹روی خاک تازه دراز کشیده بود و اسمش رو صدا میزد ؛ پسری ...

part⁸⁰ویو ات_ a few hours later نور های متعددی به چشمم تابید...

Part ¹³¹ا.ت ویو:دست از نگاه کردن کشیدم و دوباره در افکار خود...

چندپارتی☆درخواستی>>>p.4ات کمی عقب رفت جونگکوک سر جاش موند و ...

بیب من برمیگردمپارت : 77به خونه رفتیم ساعت ۶ عصر بود سریع حا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط