part89
تهیونگ: ولی من امشب با ا/ت قرار دارم خودت که دیدی میخوام اون گردنبند رو بهش بدم
کیونگ می: گردنبند که خراب نمیشه ا/ت هم که باهات کات نمیکنه فردا شب بهش بده من امشب اصلا حالم خوب نیست
تهیونگ: خب زنگ میزنم کیجون بیاد
کیونگ می: باشه مزاحم قرارت نمیشم
خواستم زنگ بزنم کیجون کیونگ می بالا اورد(چیزی که فکر میکنید نیست کیونگ می حاملههه نیستتت)
تهیونگ: خوبی؟
کیونگ می: نه
تهیونگ: بیا آب بخور
کیونگ می: برو ا/ت منتظرته نمیخوام قرارت رو خراب کنم
تهیونگ: من نمیتونم تورو اینجا تنها بزارم با ا/ت فردا شب قرار میزارم بلند شو بریم دکتر
کیونگ می: باشه
تهیونگ: الان زنگ میزنم به ا/ت همه چیز رو میگم
کیونگ می: نه این کارو نکن بین خودمون بمونه
تهیونگ: ا/ت به کسی نمیگه
کیونگ می: شاید بگه بگو جلسه داشتی
تهیونگ: نمیتونم دروغ بگم
کیونگ می: من الان حالم خوب نیست تهیونگ ازت خواهش میکنم به کسی نگو
کیونگ می: باشه
ا/ت
لباس خوشگلمو پوشیده بودم موهام هم صاف کرده بودم آرایش کیوتی هم کرده بودم منتظر بودم تهیونگ بیاد
صدای گوشیمو شنیدم
ا/ت: الو جانم اومدی؟
تهیونگ: ا/ت ببخشید امشب نمیتونم جلسه دارم
ا/ت: اها باشه
تهیونگ: فرداشب قرار میزاریم ببخشید مجبور شدم
ا/ت: نه فدای یه تار موت قربونت بشم بای
تهیونگ: بای
نمیدونم چرا حس بدی داشتم رفتم جلوی آینه آرایشم رو پاک کردم و لباسمو عوض کردم و با ناراحتی روی تختم دراز کشیدم
چند ساعت بعد
تهیونگ
تهیونگ: من اول میرم بعد تو بیا دوست ندارم ا/ت مارو باهم ببینه
کیونگ می: میفهمم چی میگی باشه ممنون که امشب باهام بودی
تهیونگ: خواهش میکنم ولی دیگه روی من حساب نکن
رفتم طبقه بالا و تو اتاق ا/ت رو تختش خواب بود موهاشو از جلوی صورتش کنار زدم گونشو بوسیدم و رفتم
فردا
ا/ت
از خواب بیدار شدم نگاه به گوشیم کردم
دیدم آقاجون بهم پیام داده گفته امروز نرم شرکت کاری ندارم خیلی خوشحال شدم چون واقعا حوصله رفتن به شرکت رو نداشتم فکر میکردم امروز روز خوبیه رفتم دوش گرفتم و روتین پوستیمو انجام دادم نگاه به گوشیم کردم یه نفر عکس دو نفر فرستاده بود و پایینش نوشته بود (دوست پسرت با عشق جدیدش دیشب) این دیوونه کیه این هارو فرستاده نگاه به عکس ها کردم این که تهیونگه چرا دختره صورتش تاره نمیتونم ببینم ولی انگار آشناست تهیونگ هیچوقت به من دروغ نمیگه دیشب جلسه بوده شاید این یکی از ادم های هیون باشه دوست داشته باشه منو عصبانی منه ولی من به عشقم اعتماد دارم
رفتم طبقه پایین
کیونگ می: اومدی خودم و خودت تنهاییم
ا/ت: خیلی خوشحال به نظر میرسی
کیونگ می: این گردنبند رو ببین عشقم دیشب بهم داده
ا/ت: این گردنبند؟
این که همون گردنبنده که تهیونگ قرار بود به من بده چرا به کیونگ می داده؟
#فیک
#سناریو
کیونگ می: گردنبند که خراب نمیشه ا/ت هم که باهات کات نمیکنه فردا شب بهش بده من امشب اصلا حالم خوب نیست
تهیونگ: خب زنگ میزنم کیجون بیاد
کیونگ می: باشه مزاحم قرارت نمیشم
خواستم زنگ بزنم کیجون کیونگ می بالا اورد(چیزی که فکر میکنید نیست کیونگ می حاملههه نیستتت)
تهیونگ: خوبی؟
کیونگ می: نه
تهیونگ: بیا آب بخور
کیونگ می: برو ا/ت منتظرته نمیخوام قرارت رو خراب کنم
تهیونگ: من نمیتونم تورو اینجا تنها بزارم با ا/ت فردا شب قرار میزارم بلند شو بریم دکتر
کیونگ می: باشه
تهیونگ: الان زنگ میزنم به ا/ت همه چیز رو میگم
کیونگ می: نه این کارو نکن بین خودمون بمونه
تهیونگ: ا/ت به کسی نمیگه
کیونگ می: شاید بگه بگو جلسه داشتی
تهیونگ: نمیتونم دروغ بگم
کیونگ می: من الان حالم خوب نیست تهیونگ ازت خواهش میکنم به کسی نگو
کیونگ می: باشه
ا/ت
لباس خوشگلمو پوشیده بودم موهام هم صاف کرده بودم آرایش کیوتی هم کرده بودم منتظر بودم تهیونگ بیاد
صدای گوشیمو شنیدم
ا/ت: الو جانم اومدی؟
تهیونگ: ا/ت ببخشید امشب نمیتونم جلسه دارم
ا/ت: اها باشه
تهیونگ: فرداشب قرار میزاریم ببخشید مجبور شدم
ا/ت: نه فدای یه تار موت قربونت بشم بای
تهیونگ: بای
نمیدونم چرا حس بدی داشتم رفتم جلوی آینه آرایشم رو پاک کردم و لباسمو عوض کردم و با ناراحتی روی تختم دراز کشیدم
چند ساعت بعد
تهیونگ
تهیونگ: من اول میرم بعد تو بیا دوست ندارم ا/ت مارو باهم ببینه
کیونگ می: میفهمم چی میگی باشه ممنون که امشب باهام بودی
تهیونگ: خواهش میکنم ولی دیگه روی من حساب نکن
رفتم طبقه بالا و تو اتاق ا/ت رو تختش خواب بود موهاشو از جلوی صورتش کنار زدم گونشو بوسیدم و رفتم
فردا
ا/ت
از خواب بیدار شدم نگاه به گوشیم کردم
دیدم آقاجون بهم پیام داده گفته امروز نرم شرکت کاری ندارم خیلی خوشحال شدم چون واقعا حوصله رفتن به شرکت رو نداشتم فکر میکردم امروز روز خوبیه رفتم دوش گرفتم و روتین پوستیمو انجام دادم نگاه به گوشیم کردم یه نفر عکس دو نفر فرستاده بود و پایینش نوشته بود (دوست پسرت با عشق جدیدش دیشب) این دیوونه کیه این هارو فرستاده نگاه به عکس ها کردم این که تهیونگه چرا دختره صورتش تاره نمیتونم ببینم ولی انگار آشناست تهیونگ هیچوقت به من دروغ نمیگه دیشب جلسه بوده شاید این یکی از ادم های هیون باشه دوست داشته باشه منو عصبانی منه ولی من به عشقم اعتماد دارم
رفتم طبقه پایین
کیونگ می: اومدی خودم و خودت تنهاییم
ا/ت: خیلی خوشحال به نظر میرسی
کیونگ می: این گردنبند رو ببین عشقم دیشب بهم داده
ا/ت: این گردنبند؟
این که همون گردنبنده که تهیونگ قرار بود به من بده چرا به کیونگ می داده؟
#فیک
#سناریو
- ۲۵.۰k
- ۰۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط