part87
تهیونگ:هرروز به من میگه از ا/ت جدا شم و با کیونگ می ازدواج کنم
رانا: من کی گفتم؟
تهیونگ: پس چی گفتی که ا/ت الان تو اتاقشه؟
جونسو: رانا تهیونگ راست میگه؟
رانا: من فقط گفتم شاید..
جونسو: شاید چی؟ بگو
رانا: ببخشید...
تهیونگ: شما بودید عصبانی نمیشدید مامان ا/ت ی من خیلی خوشگله چرا فقط سعی دارید ا/ت و کیونگ می باهم مقایسه کنید
کیونگ می: چرا اینجا کسی به من فکر نمیکنه چرا احساس منو نمیپرسید فقط الکی تصمیم میگیرید
تهیونگ: نه اینکه تو ناراحت شدی شنیدی با من ازدواج کنی
پدربزرگ: تهیونگ بسه من میرم با ا/ت صحبت کنم
جونسو: پدر اگر اجازه میدی من برم
پدربزرگ: برو ولی رانا جان عروس قشنگم این فکر هارو از ذهنت بیرون بیار تا وقتی که نوه های من خودشون تصمیم نگرفتند هیچ کس حق دخالت نداره هیچکس
ا/ت
تق تق تق
ا/ت: تهیونگ ازت خواهش کردم نیای
جونسو: من تهیونگ نیستم پدرشم منم نیام
درو باز کردم
ا/ت: ببخشید عمو جان بفرمایید داخل
جونسو: حوصله داری یکم باهم حرف بزنیم
ا/ت: اره
جونسو: میدونم چقدر برات سخت بوده
ا/ت: فکر میکردم فقط این ها تو سریالاست
جونسو: فدات بشم سریال ها هم براساس واقعیت هستند
ا/ت: هیچوقت فکر نمیکردم زن عمو اینکارو بکنه فکر میکردم خوشحاله که من عروسشم جون مامانجون گفت که یه روز از خوشحالی گریه میکرد
جونسو: رانا خیلی مودیه الان هم دیده که دختر خواهرشه بخاطر همین بین تو و دختر خواهرش او رو انتخاب کرد ولی مهم این که تهیونگ تورو انتخاب کرده پسرم خیلی دوست داره برای یک لحظه هم که شده نمیتونه ناراحتیت رو ببینه خودم دیدم چقدر بی قراری میکرد تهیونگ عاشق مامانشه ولی ندیدی که چطور بخاطر تو به مامانش همه چیز گفت خوش به حالت کاش منم دختر بودم یه نفر به اندازه ای که تهیونگ تورو دوست داره دوسم داشت
ا/ت: 😊منم خیلی دوسش دارم
جونسو: نظرت چیه باهم بیرون
ا/ت: الان دیروقت نیست؟
جونسو: نه دیدم که شام نخوردی پس بیا بریم بیرون باهم یه شام خوشمزه بخوریم
ا/ت: باشه
جونسو: من بیرون منتظرتم
چند دقیقه بعد
تهیونگ: بابا کجا؟
جونسو: منو ا/ت میخوایم بریم بیرون
تهیونگ: منم میام
جونسو: نه منو ا/ت تنها میخوایم بریم
ا/ت: عمو جان من امادم
جونسو: بریم
تهیونگ:ا/ت
ا/ت: جانم
تهیونگ: هیچی همینکه جانم رو گفتی کافیه برو خوشبگذره
ا/ت:😊
رانا: من کی گفتم؟
تهیونگ: پس چی گفتی که ا/ت الان تو اتاقشه؟
جونسو: رانا تهیونگ راست میگه؟
رانا: من فقط گفتم شاید..
جونسو: شاید چی؟ بگو
رانا: ببخشید...
تهیونگ: شما بودید عصبانی نمیشدید مامان ا/ت ی من خیلی خوشگله چرا فقط سعی دارید ا/ت و کیونگ می باهم مقایسه کنید
کیونگ می: چرا اینجا کسی به من فکر نمیکنه چرا احساس منو نمیپرسید فقط الکی تصمیم میگیرید
تهیونگ: نه اینکه تو ناراحت شدی شنیدی با من ازدواج کنی
پدربزرگ: تهیونگ بسه من میرم با ا/ت صحبت کنم
جونسو: پدر اگر اجازه میدی من برم
پدربزرگ: برو ولی رانا جان عروس قشنگم این فکر هارو از ذهنت بیرون بیار تا وقتی که نوه های من خودشون تصمیم نگرفتند هیچ کس حق دخالت نداره هیچکس
ا/ت
تق تق تق
ا/ت: تهیونگ ازت خواهش کردم نیای
جونسو: من تهیونگ نیستم پدرشم منم نیام
درو باز کردم
ا/ت: ببخشید عمو جان بفرمایید داخل
جونسو: حوصله داری یکم باهم حرف بزنیم
ا/ت: اره
جونسو: میدونم چقدر برات سخت بوده
ا/ت: فکر میکردم فقط این ها تو سریالاست
جونسو: فدات بشم سریال ها هم براساس واقعیت هستند
ا/ت: هیچوقت فکر نمیکردم زن عمو اینکارو بکنه فکر میکردم خوشحاله که من عروسشم جون مامانجون گفت که یه روز از خوشحالی گریه میکرد
جونسو: رانا خیلی مودیه الان هم دیده که دختر خواهرشه بخاطر همین بین تو و دختر خواهرش او رو انتخاب کرد ولی مهم این که تهیونگ تورو انتخاب کرده پسرم خیلی دوست داره برای یک لحظه هم که شده نمیتونه ناراحتیت رو ببینه خودم دیدم چقدر بی قراری میکرد تهیونگ عاشق مامانشه ولی ندیدی که چطور بخاطر تو به مامانش همه چیز گفت خوش به حالت کاش منم دختر بودم یه نفر به اندازه ای که تهیونگ تورو دوست داره دوسم داشت
ا/ت: 😊منم خیلی دوسش دارم
جونسو: نظرت چیه باهم بیرون
ا/ت: الان دیروقت نیست؟
جونسو: نه دیدم که شام نخوردی پس بیا بریم بیرون باهم یه شام خوشمزه بخوریم
ا/ت: باشه
جونسو: من بیرون منتظرتم
چند دقیقه بعد
تهیونگ: بابا کجا؟
جونسو: منو ا/ت میخوایم بریم بیرون
تهیونگ: منم میام
جونسو: نه منو ا/ت تنها میخوایم بریم
ا/ت: عمو جان من امادم
جونسو: بریم
تهیونگ:ا/ت
ا/ت: جانم
تهیونگ: هیچی همینکه جانم رو گفتی کافیه برو خوشبگذره
ا/ت:😊
- ۲۵.۹k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط