پارت 20 :
پارت 20 :
راشل تهیونگ از خودش دور کرد چون یکی از فروشنده ها اومده بود داخل
تهیونگ:زنیکه بلد نیستی در بزنی؟
راشل بازوی تهیونگ گرفت
راشل:اروم باش
راشل ویو : بعد چیزی که تجربه کردیم لباس خریدیم رفتیم تو ماشین دیگه دارم واقعا به این شک میکنم که نکنه عاشقش شده باشم؟
راشل به خودت بیا اگه تهیونگ بفهمه داترو در اصل همون خودتی باهات اینجوری رفتار نمیکنه
تهیونگ:عشقم خوبی؟
راشل:عشقم؟؟؟
تهیونگ لبخندی زد و گفت
:داریم ازدواج میکنیم البته که عشقمی
تهیونگ:
امروز میخواستم راشل سوپرایز کنم اخه تولدش بود چطور میتونست فراموش کنه (ایکاش تولد من بود تهیونگ برام جشن میگرفت😔💔) که به جایه مورد نظر رسیدیم
راشل تعجب کرده بود من پیاده شدم و رفتیم دره راشل رو باز کردم و اوردمش پایین و دستشو گرفتم و اروم به سمت پل رفتیم
راشل:چه خبره؟
تهیونگ : امروز اتیش بازیه به مناسبت تولد یه ادمه مهم
راشل:کی هست؟
اتیش بازی... خیلی قشنگ بود اما راشل هنوز هم مونده بود تولد کیه که یهو تهیونگ غیبش زد
راشل:تهیونگ
و یهو تهیونگ با یه کیک پر از شمع اومد و جلوی راشل وایستاد
تهیونگ:تولدت مبارک کیم راشل
راشل یه لحظه صبر کرد لبخندی زد و روبه تهیونگ کرد
راشل:تهیونگ تولد من اصلا امروز نیست
تهیونگ:چطور ممکنه منو خاله با مامانم میدونیم امروز تولده توعه
راشل:چی.اما .. اما. تولد من تو یه جولای عه
راشل ویو:
اون مامانه لعنتیم حتی مغز منو پر از دروغ کرده که بابامو پیدا نکنم اره؟ بنظر میرسه تهیونگ منو به هدفم نزدیک کرده
تهیونگ:عجیبه! بیخیال
تهیونگ کیک گذاشت رو داشبورد ماشین و سمت راشل رفت و دستاشو گرفت
تهیونگ:راشل، حقیقتش من واقعا از همون بچگی عاشقت بودم. و هستم بهت اعتماد دارم و خواهم بود بعد از اتفاق امروز واقعا میخوام بیشتر تجربش کنیم
(میدونم ادمه بدیم متاسفانه امتحانای ترم میان ترم باهم دیگه برگذار شد و پاره شدم🌹)
#فیک
راشل تهیونگ از خودش دور کرد چون یکی از فروشنده ها اومده بود داخل
تهیونگ:زنیکه بلد نیستی در بزنی؟
راشل بازوی تهیونگ گرفت
راشل:اروم باش
راشل ویو : بعد چیزی که تجربه کردیم لباس خریدیم رفتیم تو ماشین دیگه دارم واقعا به این شک میکنم که نکنه عاشقش شده باشم؟
راشل به خودت بیا اگه تهیونگ بفهمه داترو در اصل همون خودتی باهات اینجوری رفتار نمیکنه
تهیونگ:عشقم خوبی؟
راشل:عشقم؟؟؟
تهیونگ لبخندی زد و گفت
:داریم ازدواج میکنیم البته که عشقمی
تهیونگ:
امروز میخواستم راشل سوپرایز کنم اخه تولدش بود چطور میتونست فراموش کنه (ایکاش تولد من بود تهیونگ برام جشن میگرفت😔💔) که به جایه مورد نظر رسیدیم
راشل تعجب کرده بود من پیاده شدم و رفتیم دره راشل رو باز کردم و اوردمش پایین و دستشو گرفتم و اروم به سمت پل رفتیم
راشل:چه خبره؟
تهیونگ : امروز اتیش بازیه به مناسبت تولد یه ادمه مهم
راشل:کی هست؟
اتیش بازی... خیلی قشنگ بود اما راشل هنوز هم مونده بود تولد کیه که یهو تهیونگ غیبش زد
راشل:تهیونگ
و یهو تهیونگ با یه کیک پر از شمع اومد و جلوی راشل وایستاد
تهیونگ:تولدت مبارک کیم راشل
راشل یه لحظه صبر کرد لبخندی زد و روبه تهیونگ کرد
راشل:تهیونگ تولد من اصلا امروز نیست
تهیونگ:چطور ممکنه منو خاله با مامانم میدونیم امروز تولده توعه
راشل:چی.اما .. اما. تولد من تو یه جولای عه
راشل ویو:
اون مامانه لعنتیم حتی مغز منو پر از دروغ کرده که بابامو پیدا نکنم اره؟ بنظر میرسه تهیونگ منو به هدفم نزدیک کرده
تهیونگ:عجیبه! بیخیال
تهیونگ کیک گذاشت رو داشبورد ماشین و سمت راشل رفت و دستاشو گرفت
تهیونگ:راشل، حقیقتش من واقعا از همون بچگی عاشقت بودم. و هستم بهت اعتماد دارم و خواهم بود بعد از اتفاق امروز واقعا میخوام بیشتر تجربش کنیم
(میدونم ادمه بدیم متاسفانه امتحانای ترم میان ترم باهم دیگه برگذار شد و پاره شدم🌹)
#فیک
۶.۶k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.