رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁸²
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
#جیسو
با حس تنگی نفس یهو چشمامو باز کردم..
بیمارستان؟
شکمم تخت تخت بود..
پسسس کوووو بچممممممممممممممم؟
یکی با سر بسته پیشم نشسته بود.
زدم بش که بلند شد.
جین بود؟
یعنی زنده مونده و حالش خوبه؟
خدایا..مرسی..
من: جیننننن..پس رونااا کوووو؟ بچممم کجاستتتتتت؟نکنه چیزیششش شدههههه؟
جین: جیسو..بالاخره به هوش اومدی؟خداروشکر..حالت خوبه..یه هفته اس بیهوشی!
من:اینااا مهمم نیستتت..روناااا..دخترممم کوووووووو؟
جین لبخندی زد و گفت: نترس..حالا فندقی من خوبه..دخترمون صحیح و سالمه!
گریه کردم که جین دستمو گرفت..
جین: خداروشکر..دوتاتون سالمین..
من: تروخدا..بگو رونا رو بیارن پیش من..میخوام ببینمش!
جین: باشه..
رفت و بعد با یه پتو اومد.
من: پس رونااا کوو؟
جین: بهم ندادنش. میگن خوابه.
ناراحت صورتمو کردم یه طرف که جین گفت: ولی تو اینو نگاه کن..
برگشتم که دیدم یه دختر ریز توی بغل جینه..
این..رونای منه؟
اشک شادی توی چشام جمع شد..
این دختر منه؟
دادش بغلم..خیلی ریز بود..
جین با لبخند بهم خیره شد..
تمام صورتش با جین برده بود جز چشماش..
چشماش مثل چشمای من بودن..
اروم مظلوم خواب بود..
خدااا..مرسی..خیلیی ممنونم ازت..
اروم گونشو بوسیدم.
پرستار اومد دنبالش.باید تا موقعه ای که من بیمارستانم توی دستگاه باشه.
من: جین..خودت خوبییی؟
جین: دیگه هیچ دوست ندارم..رونا واست مهمه نه من.
خندیدم.
من: تو به دختر خودتم حسودی میکنییی؟
جین: اره..اصلا اینجوری نگران من نمیشی..
من: راستیییی..اون مرده حرومم زادههههه..اون عموی منه..
چشماش درشت شد.
جین: یعنی چی؟
من: موقعه هایی که بابام منو میزد عموم بهش میگفت..
اون یه اشغاله..
لباسمو از تنم کشیدم که شونه هام مشخص شد..
من: میبینی؟ هنوز اثرش هست..
با ناراحتی بهم خیره شد.
دراز کشیدم که دوباره اشکام راه افتادن.
من: مگه..بهت نگفتم؟خوابام..دارن واقعی میشن..
میترسم از اینکه خوابی ببینم که تو چیزیت بشه..
پیشونیمو بوسید.
جین: من هیچیم نمیشه..نمیبینی؟ سالم و سرحال.
من: پس چرا سرت بسته است؟
جین: خوب..سرم شکست..ولی الان خوبم..
من: اون مرده رو گرفتیننن؟
جین: اره..اما اعتراف نمیکنه.
پارت⁸²
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
#جیسو
با حس تنگی نفس یهو چشمامو باز کردم..
بیمارستان؟
شکمم تخت تخت بود..
پسسس کوووو بچممممممممممممممم؟
یکی با سر بسته پیشم نشسته بود.
زدم بش که بلند شد.
جین بود؟
یعنی زنده مونده و حالش خوبه؟
خدایا..مرسی..
من: جیننننن..پس رونااا کوووو؟ بچممم کجاستتتتتت؟نکنه چیزیششش شدههههه؟
جین: جیسو..بالاخره به هوش اومدی؟خداروشکر..حالت خوبه..یه هفته اس بیهوشی!
من:اینااا مهمم نیستتت..روناااا..دخترممم کوووووووو؟
جین لبخندی زد و گفت: نترس..حالا فندقی من خوبه..دخترمون صحیح و سالمه!
گریه کردم که جین دستمو گرفت..
جین: خداروشکر..دوتاتون سالمین..
من: تروخدا..بگو رونا رو بیارن پیش من..میخوام ببینمش!
جین: باشه..
رفت و بعد با یه پتو اومد.
من: پس رونااا کوو؟
جین: بهم ندادنش. میگن خوابه.
ناراحت صورتمو کردم یه طرف که جین گفت: ولی تو اینو نگاه کن..
برگشتم که دیدم یه دختر ریز توی بغل جینه..
این..رونای منه؟
اشک شادی توی چشام جمع شد..
این دختر منه؟
دادش بغلم..خیلی ریز بود..
جین با لبخند بهم خیره شد..
تمام صورتش با جین برده بود جز چشماش..
چشماش مثل چشمای من بودن..
اروم مظلوم خواب بود..
خدااا..مرسی..خیلیی ممنونم ازت..
اروم گونشو بوسیدم.
پرستار اومد دنبالش.باید تا موقعه ای که من بیمارستانم توی دستگاه باشه.
من: جین..خودت خوبییی؟
جین: دیگه هیچ دوست ندارم..رونا واست مهمه نه من.
خندیدم.
من: تو به دختر خودتم حسودی میکنییی؟
جین: اره..اصلا اینجوری نگران من نمیشی..
من: راستیییی..اون مرده حرومم زادههههه..اون عموی منه..
چشماش درشت شد.
جین: یعنی چی؟
من: موقعه هایی که بابام منو میزد عموم بهش میگفت..
اون یه اشغاله..
لباسمو از تنم کشیدم که شونه هام مشخص شد..
من: میبینی؟ هنوز اثرش هست..
با ناراحتی بهم خیره شد.
دراز کشیدم که دوباره اشکام راه افتادن.
من: مگه..بهت نگفتم؟خوابام..دارن واقعی میشن..
میترسم از اینکه خوابی ببینم که تو چیزیت بشه..
پیشونیمو بوسید.
جین: من هیچیم نمیشه..نمیبینی؟ سالم و سرحال.
من: پس چرا سرت بسته است؟
جین: خوب..سرم شکست..ولی الان خوبم..
من: اون مرده رو گرفتیننن؟
جین: اره..اما اعتراف نمیکنه.
۲.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.