رمان ماهک پارت 175
#رمان_ماهک #پارت_175
طبق معمول همیشه که قبلا عیدا رو می رفتیم خرید امسال هم قرار شد که با ترانه و امیرعلی بریم مرکز خرید اونجا و همه خرید هامون رو انجام بدیم.
وقتی رسیدیم ترانه درست مثل بچه ها مدام جیغ جیغ می کرد و با ذوق هرچی که میدید رو میخرید.
من هم مانتو آبی کاربنی بلندی چشممو گرفت و خریدمش و یه شال و شلوار سفید هم واسش گرفتم و به اصرار ارش کیف و کفش ستی هم برداشتم.
ارش مدام اصرار میکرد که همچی بردار اما من میگفتم که همینقدر کافیه واسه همین خودش دست به کار شد و دستمو گرفته بود و می کشوندم توی مغازه های مختلف.
از مغازه ی لوازم ارایش گرفته تا لوازم تزیینی واسه سفره هفت سین و خلاصه از هیچ مغازه ای نمیگذشت.
هرلباسی که بنظرش قشنگ میومد رو برمیداشت حالا چه لباس واسه توی خونه چه واسه بیرون رفتن هیچ فرقی واسش نداشت.
ارش هم کت و شلوار کاربنی رنگی انتخاب کرد همراه با لباس سفید و با تیپ من ست بود.
بعد از اینکه خریدامون تموم شد همگی رفتیم به رستورانی و بعد از اوردن شفارشامون مشغول خوردن شدیم.
رومو برگردوندم سمت آرش و ازش پرسیدم که برنامش واسه ی روز سال تحویل چیه چون چندین بار گفته بود که برنامه ی خاصی داره.
اون هم که انگار تازه یادش اومد سریع غذاشو خورد و خطاب به من و ترانه شروع کرد به توضیح دادن و انگار قضیه ازین قرار بود که امیرعلی از برنامه های ارش خبر داره.
حسابی از برنامه شون خوشمون اومد و استقبال کردیم ازشون.
ارش گفت که چند روز پیش با چند تا از دوستا و همکاراشون رفته بودن به یکی از خیریه هایی که از بچها و نوجوونای بی سرپرست نگهداری میکردن.
و ازشون دعوت کرده بودن که روز سال تحویل رو بیان به باغی که از قبل رزروش کرده بودن تا اون روز رو کنار هم جشن بگیریم.
و همچنین قرار شد که چندتایی بریم توی باغ و سفره ی بزرگی بچینیم و توی اون روز هم ناهار و شام رو کنار اون بچها بخوریم و برنامه های شاد مثل عکاسی و اهنگ و اینجور چیزا هم داشته باشیم.
بعد از خوردن شام برگشتیم خونه و یک راست رفتیم توی اتاق خواب و ارش رو مجبور کردم که بره لباساشو تنش کنه چون توی مغازه درست نتونسم ببینمش.
لباسشو تنش کرد خیلی بهش میومد کلی ذوق کردم و توی دلم قربون صدقه ش رفتم.
هردومون نشستیم روی تخت و خریدارو ریختیم وسط تا دقیق ببینیمشون.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
طبق معمول همیشه که قبلا عیدا رو می رفتیم خرید امسال هم قرار شد که با ترانه و امیرعلی بریم مرکز خرید اونجا و همه خرید هامون رو انجام بدیم.
وقتی رسیدیم ترانه درست مثل بچه ها مدام جیغ جیغ می کرد و با ذوق هرچی که میدید رو میخرید.
من هم مانتو آبی کاربنی بلندی چشممو گرفت و خریدمش و یه شال و شلوار سفید هم واسش گرفتم و به اصرار ارش کیف و کفش ستی هم برداشتم.
ارش مدام اصرار میکرد که همچی بردار اما من میگفتم که همینقدر کافیه واسه همین خودش دست به کار شد و دستمو گرفته بود و می کشوندم توی مغازه های مختلف.
از مغازه ی لوازم ارایش گرفته تا لوازم تزیینی واسه سفره هفت سین و خلاصه از هیچ مغازه ای نمیگذشت.
هرلباسی که بنظرش قشنگ میومد رو برمیداشت حالا چه لباس واسه توی خونه چه واسه بیرون رفتن هیچ فرقی واسش نداشت.
ارش هم کت و شلوار کاربنی رنگی انتخاب کرد همراه با لباس سفید و با تیپ من ست بود.
بعد از اینکه خریدامون تموم شد همگی رفتیم به رستورانی و بعد از اوردن شفارشامون مشغول خوردن شدیم.
رومو برگردوندم سمت آرش و ازش پرسیدم که برنامش واسه ی روز سال تحویل چیه چون چندین بار گفته بود که برنامه ی خاصی داره.
اون هم که انگار تازه یادش اومد سریع غذاشو خورد و خطاب به من و ترانه شروع کرد به توضیح دادن و انگار قضیه ازین قرار بود که امیرعلی از برنامه های ارش خبر داره.
حسابی از برنامه شون خوشمون اومد و استقبال کردیم ازشون.
ارش گفت که چند روز پیش با چند تا از دوستا و همکاراشون رفته بودن به یکی از خیریه هایی که از بچها و نوجوونای بی سرپرست نگهداری میکردن.
و ازشون دعوت کرده بودن که روز سال تحویل رو بیان به باغی که از قبل رزروش کرده بودن تا اون روز رو کنار هم جشن بگیریم.
و همچنین قرار شد که چندتایی بریم توی باغ و سفره ی بزرگی بچینیم و توی اون روز هم ناهار و شام رو کنار اون بچها بخوریم و برنامه های شاد مثل عکاسی و اهنگ و اینجور چیزا هم داشته باشیم.
بعد از خوردن شام برگشتیم خونه و یک راست رفتیم توی اتاق خواب و ارش رو مجبور کردم که بره لباساشو تنش کنه چون توی مغازه درست نتونسم ببینمش.
لباسشو تنش کرد خیلی بهش میومد کلی ذوق کردم و توی دلم قربون صدقه ش رفتم.
هردومون نشستیم روی تخت و خریدارو ریختیم وسط تا دقیق ببینیمشون.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۶۱.۹k
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.