دیانا

دیانا🤍
مامانش بغل مبلی که من نشسته بودم نشست و گفت
+خوبی عزیزم
_مرسی ممنون
+پدر مادرت کجا رفتن؟
_بابام ماموریت داشته مثل اینکه به شهرستان بعد با مامانم رفتن
+آها...... ببخشید فضولی نباشه ولی چند سالته
_من ٢٠ سالم تموم میشه
+تک فرزندی؟
_بله
تلفن خونشون زنگ خورد
+کیه اینوقت شب(تو رمان ساعت ۱۱ شب)
خاله رفت تا تلفن رو جواب بده ارسلان با چشاش به گوشی اشاره کردم منم گوشی ورداشتم پیام داد
+ خسته شدی
_نه چطور
+ انقدر مامانم سوال پیچت کرده
_ نه بابا من خودم خیلی دوست دارم کسی ازم سوال بپرسه
+خوابت نمیاد؟
_ یکمی
+ پاشو برو بخواب
_ تو خودت خوابت نمیاد تو ماشین ٣ بار خمیازه کشیدی
+ من از یکمی یکمی بیشتر
_😁(این ایموجی رو فرستاد براش)
+ یه چی بگم
_بگو
+میدونی اگه طوطی و قورباغه باهم ازدواج کنن بچشون چی میشه؟
_نه چی میشه؟
+قوطی🥫😂
_پاشو برو بخواب خیلی داری چرت و پرت میگی😂
از گوشی اومد بیرون و گفت
ارسلان: شب بخیر
_ شب بخیر
مامانش: شب خوش
منم شب بخیر گفتم و رفتم بخوابم لباسمو عوض کردم و نشستم رو تخت به گوشی نگاه کردم برام پیام اومو دیدم ارسلان بازش کردم: شب خو‌ش خانم رحیمی
منم نوشتم: شب بخیر آقای کاشی
خندید و خندیدم و بعد آفلاین شد یه ذره تو گوشی چرخیدم دیدم تو کانال دانشگاهمون نوشتن فردا کلاس نداریم چون ارسلان تو اون کانال نبود رفتم پیویش که بهش بگم دیدم آفلاینه شالمو انداختم رو سرم و رفتم دم در اتاقش دیدم چراغش روشنه در زدم

ارسلان💜
بعد چند دیقه گوشیرو گذاشتم کنار
رفته بودم تو فکر که یکی در زد
_ بله
+منم میشه بیام تو
_بیا تو
دیانا اومد تو همون دم در وایساد
_جانم
+امممم.... چیزه..... تو کانال دانشگاه نوشتن فردا کلاس نیست آخه تو تو کانال دانشگاه نیستی گفتم بیام بهت بگم
_جدا
+اوهوم ببین
نشست بغلم رو تخت گوشیشو روشن کردن و نشونم داد و داشت توضیح می‌داد منم همینجور بهش خیره شده بودم که یه پیام دیگه براش اومد دید از کانال دانشگاهه بازش کرد و دیدیم نوشتن:
با سلام خدمت دانشجو های عزیز اشتباه شد فردا کلاس ها تشکیل میشه
به هم نگاه کردیم و دیانا یه نگا به من کرد یه نگا به گوشی و گفت
+خوشحال بودمااا اه
_😂 زد تو ذوقمون
خندید و تو دلم گفتم: قربون خنده هات بشم...... هاا چی شد چرا من اینو گفتم چرا اینجوری شدم نکنه عاشق شدم.... نه بابا بیخیال شب بخیر گفت رفت بخوابه تو همین فکرا بودم که به دو نرسیده خوابم برد...

ادامه دارد.......

کامنت +25 بدون ایموجی و
کپی کردن متن💜

اصکی=اتحاد💚
دیدگاه ها (۲۶)

#هفت_آسمون🤍#پارت_نهم💜دیانا🌱از خواب بیدار شدم چشامو مالیدن به...

(+ارسلان *داریوش)* شما میرید کدوم طبقه+طبقه سوم*عه منم میریم...

#هفت_آسمون💜#پارت_هشتم🤍دیانا💕از ماشین پیاده شدم درو با کلید ب...

#هفت_آسمون🤍#ادامه_پارت۷دیانا🤍یه دستمال تو کیفم داشتم آوردمش ...

رمان بغلی من پارت ۴۷ارسلان: حله دیانا: آه آه فردا میخوای زن...

رمان بغلی من پارت ۶۲ارسلان: رفتم به یکی از کافه های نزدیک شر...

رمان بغلی من پارت ۵۸دیانا: آقا ارسلان اگر چیزی لازم داشتید ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط