شراب سرخ پارت ۱۲🍷
شراب سرخ پارت ۱۲🍷
_بانی؟
مرد خنده رو گفت:اره حداقل از اسم تو عجیب تر نیست.
منم خندهام گرفت :راستش خودم این اسمو انتخاب نکردم، یکی از کسایی که میشناسم این اسم رو روم گذاشت! تو دلیلش رو میتونی حدس بزنی؟
نگاه مرد پایین تر آمد و روی لبانم قفل شد و زیر لب با صدای گیرایش گفت:فکر کنم بتونم حدس بزنم!
خواستم حدسش را بپرسم که صدا کیم از پشت سرم مو به تنم سیخ کرد!!!
تو باید پسر مادام راشل باشی ؟
مرد نقابدار با دیدن کیم از من کمی فاصله گرفت و گفت:به جا نمیارم!
از مرد ناشناس جدا شدم و به عقب برگشتم اما با دیدن چهره خونسرد تهیونگ بجای آنکه دلم ارام گیرد ویران شد..
به خوبی میدانستم این آرامش قبل طوفان است.
مرد نقابدار بدون در نظر گرفتن اینکه فرد روبرویش چه کسی است، دستش را دور کمرم حلقه زد و من را نزدیک خودش کشید، این یعنی کوبیدن مالکیت من به صورت کیم.
کیم نگاه آتشیناش روی کمرم و دست مرد ثابت ماند.
یا مسیح خودت بخیر بگذرون.
با درهم شدن اخم های کیم پشت نقاب ، رسما خون در رگ هایم یخ بست.
من از این خونسردی و آرامش کیم بیشتر از اخم ها و عصبانیتش میترسیدم.
کیم استوار و شمرده شمرده به سوی ما قدم برداشت، همین آرامش اش باعث شد ناخودآگاه تنم را به بدن سفت و محکم مرد ناشناس بچسبانم، و این حرکت نامحسوسم از چشم کیم دور نماند.
یعنی فاتحهاتو خوندم ا.ت...
تهیونگ لبانش را تر کرد و دستان مردانهاش را در جیب شلوارش فرو برد و رو به مرد نقابدار گفت:تو منو نمیشناسی اما بزودی باهم آشنا میشیم، الان هم مادام راشل خواسته کنارش باشی بهتره منتظرش نزاری.
خیلی ضایع داشت میفرستادش دنبال نخود سیاه:)
نگاهی به مرد کردم اوهم اخم به چهره داشت و گفت:ممنون بابت اطلاع رسانیت اما...
به من نگاهی انداخت که تهیونگ پیش دستی کرد و گفت:اگه نگران پارتنرت هستی نگران نباش خودم همراهیش میکنم.
اشوبی در دلم به پا شد که گفتن نداشت..
تمام التماسم را در چشمانم ریختم و به مرد ناشناس نگاه کردم و با چشمام ازش خواهش کردم که منو با این دیو تنها نزاره اما گویا معصومیت چشمانم کاری از پیش نبرد و او به نرمی مرا به آغوش خشمگین کیم سپرد.
وقتی مرد از ما دور شد کیم به سختی کمر ظریفم را به چنگش گرفت و بی رحمانه فشرد..
از دردش لبم را گازی گرفتم و تلاش کردم بدون آنکه توجه کسی را سمت خودمان بکشم از چنگش آزاد شوم اما زور من کجا و زور مردانه او کجا..
_بانی؟
مرد خنده رو گفت:اره حداقل از اسم تو عجیب تر نیست.
منم خندهام گرفت :راستش خودم این اسمو انتخاب نکردم، یکی از کسایی که میشناسم این اسم رو روم گذاشت! تو دلیلش رو میتونی حدس بزنی؟
نگاه مرد پایین تر آمد و روی لبانم قفل شد و زیر لب با صدای گیرایش گفت:فکر کنم بتونم حدس بزنم!
خواستم حدسش را بپرسم که صدا کیم از پشت سرم مو به تنم سیخ کرد!!!
تو باید پسر مادام راشل باشی ؟
مرد نقابدار با دیدن کیم از من کمی فاصله گرفت و گفت:به جا نمیارم!
از مرد ناشناس جدا شدم و به عقب برگشتم اما با دیدن چهره خونسرد تهیونگ بجای آنکه دلم ارام گیرد ویران شد..
به خوبی میدانستم این آرامش قبل طوفان است.
مرد نقابدار بدون در نظر گرفتن اینکه فرد روبرویش چه کسی است، دستش را دور کمرم حلقه زد و من را نزدیک خودش کشید، این یعنی کوبیدن مالکیت من به صورت کیم.
کیم نگاه آتشیناش روی کمرم و دست مرد ثابت ماند.
یا مسیح خودت بخیر بگذرون.
با درهم شدن اخم های کیم پشت نقاب ، رسما خون در رگ هایم یخ بست.
من از این خونسردی و آرامش کیم بیشتر از اخم ها و عصبانیتش میترسیدم.
کیم استوار و شمرده شمرده به سوی ما قدم برداشت، همین آرامش اش باعث شد ناخودآگاه تنم را به بدن سفت و محکم مرد ناشناس بچسبانم، و این حرکت نامحسوسم از چشم کیم دور نماند.
یعنی فاتحهاتو خوندم ا.ت...
تهیونگ لبانش را تر کرد و دستان مردانهاش را در جیب شلوارش فرو برد و رو به مرد نقابدار گفت:تو منو نمیشناسی اما بزودی باهم آشنا میشیم، الان هم مادام راشل خواسته کنارش باشی بهتره منتظرش نزاری.
خیلی ضایع داشت میفرستادش دنبال نخود سیاه:)
نگاهی به مرد کردم اوهم اخم به چهره داشت و گفت:ممنون بابت اطلاع رسانیت اما...
به من نگاهی انداخت که تهیونگ پیش دستی کرد و گفت:اگه نگران پارتنرت هستی نگران نباش خودم همراهیش میکنم.
اشوبی در دلم به پا شد که گفتن نداشت..
تمام التماسم را در چشمانم ریختم و به مرد ناشناس نگاه کردم و با چشمام ازش خواهش کردم که منو با این دیو تنها نزاره اما گویا معصومیت چشمانم کاری از پیش نبرد و او به نرمی مرا به آغوش خشمگین کیم سپرد.
وقتی مرد از ما دور شد کیم به سختی کمر ظریفم را به چنگش گرفت و بی رحمانه فشرد..
از دردش لبم را گازی گرفتم و تلاش کردم بدون آنکه توجه کسی را سمت خودمان بکشم از چنگش آزاد شوم اما زور من کجا و زور مردانه او کجا..
۱.۳k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.