بهاره
بهاره
************
آروم توی جام تکون خوردم ... بابه یادآوردن دیشب باتعجب ازروی تخت بلند شدم...ی..یعنی من بازم پیش این هرکول توهمی خوابیدم...
ازروی تخت بلندشدمو بابالشنم اطاتاقش بیرون زدم...خودمونیما..عجب خوابی بوداا....
یکی زدم توی سرم..باخودم گفتم تو چقدزرهیزشدی وخبرنداشتی....
سمیرا اومدتو....
+پخخخخخخخخ
_وای خداقلللللللبم..چقدددددررررترسیدم به خدااا.
سمیرا خندون گفت
+بیابریم بزغاله جون..صبحونه بهت علف بدم...
_صبحونه نمیخوام
+توبااون پندارنیک قهری.چرا سرمن خالی مینمایی...
بیاوصبحانه ات خورده کن...مرا ازبند غرغزهای پروانه.خانم راحت نما...
_الان مثلا افغانی حرفیدی؟!
+نه این یکی پاکستانی بود...
_برو بیرون حال ندارم؟!
+کیسته که دیل تورا سوخته کرده....تورا غم زده ی دردو حیرانت کرده...
_برو سمیرا..حال ندارم....
+بیا دیگه...
بزور منو سمت آشپزخونه کشوند...حال و حوصله ی مقومت نداشتم...
یه استکان چای و یه مقدار نون و مربا کافی بود....
وقتی تموم شد...خواستم ازجام پاشم که سمیرا گفت
سمیرا+هرکی ازسرمیز ننشسته خره...
یهو دستی محکم توی سر سمیرا فرود اومد...
پروانه جون_دستت درد نکنه جوجه ی بزغاله...آخه گوساله...خجالت نمیکشی تو؟!
سمیرا+اخ اخ..گوشم...عمه جون..من ازکجا مسدونستم شما داری ظرف میشوری....
اصن بابا هرکی سرمیزنیست خره جز عمم...
سعید زد زیرخنده...
سعید_میبینی پروانه خانوم...اینجوری آبرومو میبره...
اون روزی اومده اداره....منشی ماهم ایشونو نمیشناختن...گیردادن که بابا وقت قبلی ندارین بفرمایید بیرون..خلاصه باهم گلاویزشدن بدجور...دیدم صدای سرو صدا میاد..جلسه رو ترک کردم اومدم بیرون..دیوم به به خانوم بنده بامنشیم دست به یقه شده خوله دیگه نمیگه من زن رییسم..حتما باید دعواکنه.
سمیرا که انگارچیزی یادش اومده باشه. گفت
سمیرا+بگو ببینم...اون دختره ی چشم سفیدو که عوض نکردی؟!
سعید ادمه داد_بعدکه فهمسد که منشی بنده یکی ازهمکلاسیای دبستانشه...کلی باهم حرف زدن!!!!خیلی هم خندیدن..به ریش من که آبروم جلو همکارارفت..
پندار_ببینم سمیرا..این سعیدآقا که اذیتت نمیکنه؟!
سمیرا ابرو هاشو بالاانداختو مظلوم سرشو انداخت پایین گفت..
سمیرا+نه خان داداش...کتک زدن که وظیفه هرمردیه...کتک خوردنم که حق هرزنی...اصن من هرروز به جا صبحونه یه وعده کتک میل میکنم..نمیبینی پقدرلاغرشدم..یه شب رد کمربند روی کمرم نیوفته خوابم نمیبره...
شما بگو خان داداش...اگرزنی غذارو بسونه حقش نیس که کتک بخوره گخوب حقشه دیگه...
سعید شکمشو گرفته بودو میخندید....
وقتی خنده اش تموم شدروبه پندار کردو گفت
+میبینی چه جوکیه...
ولی وقتی باجهره ی فوق جدیه پندارروبه رو شد قالب تهی کرد....
سعید+پندارداداش..توکه شوخیای این ضعیفه ی مارو جدی نگرفتی؟!
دیگه داشت سکته میکرد که پندارو سمیرا باهم زدن زیرخنده...هیچ حوصله نداشتم خواستم ازجام پاشم که دوباره سمیرا گفت.
+هرکی ازسرمیز بلندشه...خره...
سرجام نشستم..
سمیرا_میاین بازی؟!
سعید+پایه ام خانومم ...
پندار_من حال ندارم..
سمیرا+نگو حال ندارم....یگو توانشو ندارم...بزدل ترسو...
پندار_والا فقط یه بزدل توی این جمع هس...که همش پاشو پس میکشه....پاروی پا نداخت و ادامه داد
_به هرحال...روی منم حساب کنید...
سمیرا یه کف زدو گفت.
سمیرا+خوب دیگه...شدیم سه پایه...
رو کرد سمت من.
+آهای چهارمین پایه...پایه ای؟!
_نه..متشکر..
+مسخرشو دراوردی سوسول..ترسو...پیرزن...
_من پیرزن نیستم.
+هستی...
_نیستم
+هستی
_نیستم..
+هستس یا نیستی؟!
_اره هستم...به توچه...؟!
+خوبه...که هستی...البته این هستم تورو میذارم پای بازی کردنت...
_اونقدرقوی هستم که حالتو بگیرم...
+ثابت کن...وسطی بازکنیم....هرکی بیشترزد..اوکی؟!
پارو ی غرورم گذاشتی...حالا ببین..
_قبوله ..هرکی بیشترزد...
ازپای میز بی حوصله به اتاقم فرارکردم...هممه از زندون میترسن...من خودم...خودمو زندونی کردم...
اتاقم این روزا واسم حکم انفرادیو داره...اینقدرتوی رویاهام غرق میشم تا که جون بدم...
طبق گفته های عمه پروانه صدقه ای رو کنا گذاشتم...نمازمو سروقت خوندمو دعا کردم...بعدازنماز یه سجده کردم....
شروع کردم به دعاکردن...
+خدایا..رسمی دعا نمیکنم..چون تو صمیمی ترین کسی هستی که دارمش...عربی باهات حرف نمیزنم..چون بلدنیستم....خدایا...کمکم کن..خودت بهترمیدونی چی میخوام...اگه این وصل..این رسیدن حقمه بهم بده...اگرم نه..صبرشو بهم بده...خدایا...من که نادونم..صلاحمو نمیدونم...خودت راهو بم نشون بده...نزار بشکنم...خدایا دستمو بگیرو هیچ وقت رهانکن...همه بنده هات باهام بدبووم..توبام خوب باش...هروقت زمین خوردم..توکمکم.کردی.اینبارم به دادم برس...همه بنده هات دلمو شکستن..مرهم میفرستی؟!.
تاکی منه روسیاه توی لاک غرورم خودمو پنهون کنم...تاکی...
دیگه داشتم زارمیزدم..گ
************
آروم توی جام تکون خوردم ... بابه یادآوردن دیشب باتعجب ازروی تخت بلند شدم...ی..یعنی من بازم پیش این هرکول توهمی خوابیدم...
ازروی تخت بلندشدمو بابالشنم اطاتاقش بیرون زدم...خودمونیما..عجب خوابی بوداا....
یکی زدم توی سرم..باخودم گفتم تو چقدزرهیزشدی وخبرنداشتی....
سمیرا اومدتو....
+پخخخخخخخخ
_وای خداقلللللللبم..چقدددددررررترسیدم به خدااا.
سمیرا خندون گفت
+بیابریم بزغاله جون..صبحونه بهت علف بدم...
_صبحونه نمیخوام
+توبااون پندارنیک قهری.چرا سرمن خالی مینمایی...
بیاوصبحانه ات خورده کن...مرا ازبند غرغزهای پروانه.خانم راحت نما...
_الان مثلا افغانی حرفیدی؟!
+نه این یکی پاکستانی بود...
_برو بیرون حال ندارم؟!
+کیسته که دیل تورا سوخته کرده....تورا غم زده ی دردو حیرانت کرده...
_برو سمیرا..حال ندارم....
+بیا دیگه...
بزور منو سمت آشپزخونه کشوند...حال و حوصله ی مقومت نداشتم...
یه استکان چای و یه مقدار نون و مربا کافی بود....
وقتی تموم شد...خواستم ازجام پاشم که سمیرا گفت
سمیرا+هرکی ازسرمیز ننشسته خره...
یهو دستی محکم توی سر سمیرا فرود اومد...
پروانه جون_دستت درد نکنه جوجه ی بزغاله...آخه گوساله...خجالت نمیکشی تو؟!
سمیرا+اخ اخ..گوشم...عمه جون..من ازکجا مسدونستم شما داری ظرف میشوری....
اصن بابا هرکی سرمیزنیست خره جز عمم...
سعید زد زیرخنده...
سعید_میبینی پروانه خانوم...اینجوری آبرومو میبره...
اون روزی اومده اداره....منشی ماهم ایشونو نمیشناختن...گیردادن که بابا وقت قبلی ندارین بفرمایید بیرون..خلاصه باهم گلاویزشدن بدجور...دیدم صدای سرو صدا میاد..جلسه رو ترک کردم اومدم بیرون..دیوم به به خانوم بنده بامنشیم دست به یقه شده خوله دیگه نمیگه من زن رییسم..حتما باید دعواکنه.
سمیرا که انگارچیزی یادش اومده باشه. گفت
سمیرا+بگو ببینم...اون دختره ی چشم سفیدو که عوض نکردی؟!
سعید ادمه داد_بعدکه فهمسد که منشی بنده یکی ازهمکلاسیای دبستانشه...کلی باهم حرف زدن!!!!خیلی هم خندیدن..به ریش من که آبروم جلو همکارارفت..
پندار_ببینم سمیرا..این سعیدآقا که اذیتت نمیکنه؟!
سمیرا ابرو هاشو بالاانداختو مظلوم سرشو انداخت پایین گفت..
سمیرا+نه خان داداش...کتک زدن که وظیفه هرمردیه...کتک خوردنم که حق هرزنی...اصن من هرروز به جا صبحونه یه وعده کتک میل میکنم..نمیبینی پقدرلاغرشدم..یه شب رد کمربند روی کمرم نیوفته خوابم نمیبره...
شما بگو خان داداش...اگرزنی غذارو بسونه حقش نیس که کتک بخوره گخوب حقشه دیگه...
سعید شکمشو گرفته بودو میخندید....
وقتی خنده اش تموم شدروبه پندار کردو گفت
+میبینی چه جوکیه...
ولی وقتی باجهره ی فوق جدیه پندارروبه رو شد قالب تهی کرد....
سعید+پندارداداش..توکه شوخیای این ضعیفه ی مارو جدی نگرفتی؟!
دیگه داشت سکته میکرد که پندارو سمیرا باهم زدن زیرخنده...هیچ حوصله نداشتم خواستم ازجام پاشم که دوباره سمیرا گفت.
+هرکی ازسرمیز بلندشه...خره...
سرجام نشستم..
سمیرا_میاین بازی؟!
سعید+پایه ام خانومم ...
پندار_من حال ندارم..
سمیرا+نگو حال ندارم....یگو توانشو ندارم...بزدل ترسو...
پندار_والا فقط یه بزدل توی این جمع هس...که همش پاشو پس میکشه....پاروی پا نداخت و ادامه داد
_به هرحال...روی منم حساب کنید...
سمیرا یه کف زدو گفت.
سمیرا+خوب دیگه...شدیم سه پایه...
رو کرد سمت من.
+آهای چهارمین پایه...پایه ای؟!
_نه..متشکر..
+مسخرشو دراوردی سوسول..ترسو...پیرزن...
_من پیرزن نیستم.
+هستی...
_نیستم
+هستی
_نیستم..
+هستس یا نیستی؟!
_اره هستم...به توچه...؟!
+خوبه...که هستی...البته این هستم تورو میذارم پای بازی کردنت...
_اونقدرقوی هستم که حالتو بگیرم...
+ثابت کن...وسطی بازکنیم....هرکی بیشترزد..اوکی؟!
پارو ی غرورم گذاشتی...حالا ببین..
_قبوله ..هرکی بیشترزد...
ازپای میز بی حوصله به اتاقم فرارکردم...هممه از زندون میترسن...من خودم...خودمو زندونی کردم...
اتاقم این روزا واسم حکم انفرادیو داره...اینقدرتوی رویاهام غرق میشم تا که جون بدم...
طبق گفته های عمه پروانه صدقه ای رو کنا گذاشتم...نمازمو سروقت خوندمو دعا کردم...بعدازنماز یه سجده کردم....
شروع کردم به دعاکردن...
+خدایا..رسمی دعا نمیکنم..چون تو صمیمی ترین کسی هستی که دارمش...عربی باهات حرف نمیزنم..چون بلدنیستم....خدایا...کمکم کن..خودت بهترمیدونی چی میخوام...اگه این وصل..این رسیدن حقمه بهم بده...اگرم نه..صبرشو بهم بده...خدایا...من که نادونم..صلاحمو نمیدونم...خودت راهو بم نشون بده...نزار بشکنم...خدایا دستمو بگیرو هیچ وقت رهانکن...همه بنده هات باهام بدبووم..توبام خوب باش...هروقت زمین خوردم..توکمکم.کردی.اینبارم به دادم برس...همه بنده هات دلمو شکستن..مرهم میفرستی؟!.
تاکی منه روسیاه توی لاک غرورم خودمو پنهون کنم...تاکی...
دیگه داشتم زارمیزدم..گ
۱۴.۱k
۰۵ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.