*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
- کوفت میدم بخوری تو که حلقه برام نخریدی
هیرسا نگاهی بهم انداخت وگفت : ببین زردک اگه اینجایی به خواست باباست وبخاطر اشک های مامان گذاشتم بیای اینجا راضی هم نمی شدم صیغه خونده بشه بینمون ولی چون تو رعایت نمی کنی مجبور شدم پس الکی فاز نگیرت
با اخم نگاش کردم وگفتم : من مثله آویزونای دور ورت نیستم اصلا بروگمشو
کف گیر پرت کردم وگفتم : انقدر دارم یه خونه کرایه کنم
از سمت مخالفش از آشپزخونه اومدم بیرون ورفتم اتاقم ووسایلمو جم می کردم در زد جوابشو ندادم در رو باز کردوبا دیدنم که داشتم لباس هام رو جم می کردم گفت : دیونه شدی شیلان ...کجامیری چرا یهو رم کردی
با خشم گفتم : درست حرف بزن شعور حرف زدن نداری بعد جوابتو میدم طلبکارم میشی
هیرسا : ببین هر ج....
یهو رنگش پریدبرگشت واز اتاق رفت بیرون نمی دونم چرا پشت سرش رفتم
- چت شد هیرسا ...هیرسا
هیرسا خم شده بود حالش داشت بهم می خورد دستامو گذاشتم رو شونش وماساژ دادم زد زیر دستام
- هیرسا ...
دقت کردم دیدم یکم خون ریخته تو سنگ از ترس تموم بدنم لرزید
- هیرسا چت شد ...هیرسا...
برگشت نگام کرد بعد دوباره برگشت وآب زد به صورتش
- هیرسا چرا اینجوری شدی ؟!
هیرسا : چیزی نیست
گوشیشو دراورد وگفت : انقدر عصبیم کردی معدم ریخت بهم
- چرا ااینجوری شد
جوابمو ندادوشماره گرفت
هیرسا : سلام نگین ....اره خودمم می تونی بیای اینجا فقط از اون سروم وآمپول همیشگی بیار...چیزی نیست منتظرم
- هیرسا ...
نگاهی بهم انداخت ورفت اتاقش
باید یه چیزی براش درست می کردم مشغول کار شدم وبیست دیقه بعد سینی غذا رو برداشتم ورفتم اتاقش نشسته بود رو زمین کنار تخت
- هیرسا بهتری
نگاهی بهم انداختوچیزی نگفت
- یکم باید بخوری طبیعیه از این سوپ آماده ها نیست
جوابمو نداد بدجور تو خودش بود
- هیرسا ...
نگاهی بهم انداخت قاشق رو گرفتم جلو دهنش
هیرسا : نمی خورم برو بیرون
- هیرسا ...ببخشید بخدا عصبی شدم تو هم کلی حرف بهم زدی ....
- هیرسا چت شده
برگشتم نگین بود
نگین : مامان برات شوروا درست کرده یکم بخور تا سرومتو بزنم
- هیرسا میشه بگی چی شده ؟!
نگین : تو که دختر عموشی نباید بدونی چشه
- نمی دونم تو بگو
نگین کمک کرد هیرسا بلند شد رو تخت دراز کشید بعدم از یه کیسه نایلون یه سروم وچندتا آمپول در اورد
- بگو دیگه
نگین دوتا از آمپولها رو آماده کرد وگفت : می خوام آمپول های هیرسا رو بزنم
برگشتم برم ولی من که محرمش بودم ولی این لاغر مردنی هیچ کارش می خواستم بگم صیغه اشم دیدم خیلی بدتره پس سکوت کردم
شیلان:
- کوفت میدم بخوری تو که حلقه برام نخریدی
هیرسا نگاهی بهم انداخت وگفت : ببین زردک اگه اینجایی به خواست باباست وبخاطر اشک های مامان گذاشتم بیای اینجا راضی هم نمی شدم صیغه خونده بشه بینمون ولی چون تو رعایت نمی کنی مجبور شدم پس الکی فاز نگیرت
با اخم نگاش کردم وگفتم : من مثله آویزونای دور ورت نیستم اصلا بروگمشو
کف گیر پرت کردم وگفتم : انقدر دارم یه خونه کرایه کنم
از سمت مخالفش از آشپزخونه اومدم بیرون ورفتم اتاقم ووسایلمو جم می کردم در زد جوابشو ندادم در رو باز کردوبا دیدنم که داشتم لباس هام رو جم می کردم گفت : دیونه شدی شیلان ...کجامیری چرا یهو رم کردی
با خشم گفتم : درست حرف بزن شعور حرف زدن نداری بعد جوابتو میدم طلبکارم میشی
هیرسا : ببین هر ج....
یهو رنگش پریدبرگشت واز اتاق رفت بیرون نمی دونم چرا پشت سرش رفتم
- چت شد هیرسا ...هیرسا
هیرسا خم شده بود حالش داشت بهم می خورد دستامو گذاشتم رو شونش وماساژ دادم زد زیر دستام
- هیرسا ...
دقت کردم دیدم یکم خون ریخته تو سنگ از ترس تموم بدنم لرزید
- هیرسا چت شد ...هیرسا...
برگشت نگام کرد بعد دوباره برگشت وآب زد به صورتش
- هیرسا چرا اینجوری شدی ؟!
هیرسا : چیزی نیست
گوشیشو دراورد وگفت : انقدر عصبیم کردی معدم ریخت بهم
- چرا ااینجوری شد
جوابمو ندادوشماره گرفت
هیرسا : سلام نگین ....اره خودمم می تونی بیای اینجا فقط از اون سروم وآمپول همیشگی بیار...چیزی نیست منتظرم
- هیرسا ...
نگاهی بهم انداخت ورفت اتاقش
باید یه چیزی براش درست می کردم مشغول کار شدم وبیست دیقه بعد سینی غذا رو برداشتم ورفتم اتاقش نشسته بود رو زمین کنار تخت
- هیرسا بهتری
نگاهی بهم انداختوچیزی نگفت
- یکم باید بخوری طبیعیه از این سوپ آماده ها نیست
جوابمو نداد بدجور تو خودش بود
- هیرسا ...
نگاهی بهم انداخت قاشق رو گرفتم جلو دهنش
هیرسا : نمی خورم برو بیرون
- هیرسا ...ببخشید بخدا عصبی شدم تو هم کلی حرف بهم زدی ....
- هیرسا چت شده
برگشتم نگین بود
نگین : مامان برات شوروا درست کرده یکم بخور تا سرومتو بزنم
- هیرسا میشه بگی چی شده ؟!
نگین : تو که دختر عموشی نباید بدونی چشه
- نمی دونم تو بگو
نگین کمک کرد هیرسا بلند شد رو تخت دراز کشید بعدم از یه کیسه نایلون یه سروم وچندتا آمپول در اورد
- بگو دیگه
نگین دوتا از آمپولها رو آماده کرد وگفت : می خوام آمپول های هیرسا رو بزنم
برگشتم برم ولی من که محرمش بودم ولی این لاغر مردنی هیچ کارش می خواستم بگم صیغه اشم دیدم خیلی بدتره پس سکوت کردم
۸.۵k
۱۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.