BTS, Roman

#زندگی_من
#ادامه_پارت_سی_و_ششم

من- خواهش...
(فریاد گوش خراش)تهیونگ- خفه شووووووو

کنترل بدنمو از دست داده بودم. دستام و پاهام به شدت میلرزیدن و سرد شده بودن.
بالاخره رسیدم. سریع از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه دویدم. اما اون بهم رسید و اومد خونه.
روی پله ها بودم که دوباره شروع کردن به سر و صدا

(فریاد)تهیونگ- کجا؟! تو خیلی گو*ه خوردی همچون غلطی کردی!
میخواستم چیزی بهت نگم، ولی دیدم بیش از حد داری پیش میری!
بهزیستی! هه! واقعا خیلی قدر نشناس و بدبختی یوشی.. اصلا فکر شو نمیکردم همچین آدم بی ارزشی باشی! تو همونی هستی که بقیه میگن، قاتتتتتل. نباید اجازه میدادم که یک قاتل توی زندگیم بیاد و برینه به آرامشم!
(اروم، گریه)من- چی!.. حق... اره، من یک قاتلم.. این یک حقیقتیه که نمیتونم روش و بپوشونم!

سکوت. بینمون سکوت وحشتناکی موج زد.
[این چه داستان تلخی بود که دامن گیر من شد! واقعا حق من اینه؟! واقعا باید اینقدر اذیت بشم!؟]

تهیونگ- اره.. البته متاسفانه، من فکر میکردم تو فقط یک دختر بچه مظلوم ۱۵ ساله ای که بخاطر نجات خودش آدم کشته، اما فهمیدم هرزه هم هستی!
(فریاد گوش خراش)من- من هرزه نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم. من توی خانواده درستی بزرگ شدم، پس حقی نداری بهم بگی هرزههههه.

به سرعت به بالا دویدم. فکر شو نمیکردم شب تولد ۱۵ سالگیم همچین اتفاقی بیوفته!
دیدگاه ها (۰)

BTS, Roman

BTS, Roman

BTS, Roman

BTS

قاصدک کوچولوی من💔🥀تهیونگ کنار تخت بیمارستان نشسته بود فقط آر...

𝚙𝚊𝚛𝚝7ویو ات سرمو برگردوندم که با صورت درهم ریخته کوک مواجه ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط