پارت سی و ششم پارت 36 رمان تمام زندگی من
#پارت_سی_و_ششم#پارت_36#رمان_تمام_زندگی_من
فاصله بین صورتمون فقط یه بند انگشت بود هی نزدیک و نزدیکتر میشد بوی بد مشروب حالمو بهم میزد زیپ سوییشرتمو کشید پایین وحشت زده نگاش کردم چشماش قرمز بود هی تقلا میکردم که ازش جدا بشم ولی نمیشد هی بوسه میزد روی صورتم دیگه حالم بهم خورده بود جیغ میزدم و اسم نیما رو صدا میزدم حسین دست گذاشت رو دهنم و گفت:خفه شو
دستش رفت سمت شلوارم که یهو یکی هلش داد و افتاد روی زمین علی بود بهت زده نگاش میکردم با حرص داشت مشت میزد توی صورتش
فریاد زد:برو بیرون
گنگ نگاش کردم که گفت:مگه نمیگم برو
بلند شدم و رفتم بیرون علی از کجا اومده بود تمام بدنم میلرزید حس میکردم یع سطل اب یخ روم ریختن از پله ها رفتم پایین و از خونه خارج شدم و رفتم سمت ماشین بزور راه میرفتم وسط حیاط بودم که علی بهم رسید دوس نداشتم بهم دست بزنه یا حس کنه بهش احتیاج دارم واسه همین دستشو از روی کمرم برداشتم و گفتم:خودم میتونم راه برم
ولی یهو سرم گیج رفت و افتادم روی زمین علی عصبی بغلم کرد و گفت:خیلی تخسی
هی مشت میزدم بهش که بزارتم زمین ولی اون بیخیال منو گذاشت توی ماشین
خودشم رفت نشست جلو و هی میزد روی فرمون و میگفت بیا دیگه لعنتی
بشدت میلرزیدم هی اون لحظه میومد جلوی چشمم سرمو تکون میدادم
یه دیقه گرمم بود یه دیقه سردم نمیدونم چم شده بود
نیما بالاخره اومد و نگاهی به من کرد و گفت:فاطمه؟فاطمه خوبی؟چط شده چرا میلرزی چرا صورتت کبود شده
علی نگاهی به من کرد و گفت:توچرا میلرزی؟
نیما روبه علی گفت:کار خودته پاشو برو پیشش
-ولی.....
-ولی نداره پاشو برو آتاناز که نیست
با تته پته گفتم:نمیخواد
-لجبازی نکن داری میلرزی
+خوب میشم
علی عصبی پاشد اومد عقب نشست و منو کشید توی بغلش چقدر به اغوشش نیاز داشتم صدای قلبش رو که میشنیدم از خود بی خود میشدم بازم میلرزیدم ولی بعد از چنددقیقه اروم شدم و توی اغوش علی خوابم برد
باز هم همون صحنه رو دیدم ولی اینبار علی بود،علی مست هی بهم نزدیک و نزدیکتر میشد چسپیدم به دیوار علی لبخندی زد و پیشونیمو بوسید اروم گرفتم ولی وقتی صورتشو جلوم گرفت علی نبود؛حسین بود
جیغ زدم و از خواب پریدم
سجاد بالای سرم نشسته بود
-هیش ساکت من اینجام اروم باش.
دست سجادو گرفتم و گفتم:یه مسکن برام میاری؟
-مسکن میخوای چیکار؟
+سرم داره میترکه
-باشه
رفت بیرون منم دراز کشیدم روی تخت چقدر وحشتناک بود باورم نمیشد حسین ایقدر کثیف باشه
درسته ازش متنفر بودم ولی باور داشتم از اینکارا نمیکنه اخه دایی من خیلی روی این چیزا حساس بود
دستمو گذاشتم روی سرم،سرم داشت میترکید
آتاناز با یه قرص و یه لیوان آب توی دستش وارد اتاق شد
-بهتری؟
+بهترم
قرص رو داد دستم و نشست کنار تخت و گفت:فاطمه؟
سرشو انداخت پایین و گفت:هنوزم علی رو دوس داری؟
همراه با آب بغضمم خوردم و گفتم:نه
-پس چرا وقتی توی اغوشش میری اروم میشی چرا وقتی نگاش میکنی حس میکنم یه احساسی توی چشاته
+نترس من دزد نیستم قلب عاشق کسیم نمیتونم بدزدم اگه عاشق باشه هیچوقت بهت خیانت نمیکنه
-فاطمه من نمیخواستم........
دستمو اوردم بالا و گفتم:حرفاتو زدی از حرفات هم حسودی کردنت رو فهمیدم اگه اون رابطه برای علی جدی نبود ولی برای من بود من هرشب با رویای زندگی با اون خوابیدم ولی الان تو جای منو گرفتی نمیتونم نفرینتون کنم چون کار من نیست نفرین کردن .....خوشبخت بشین
آتاناز بلند شد و رفت کنار در ایستاد و گفت:امیدوارم زندگیت دوباره به روال اول برگرده
هه به روال اول؟زندگی من اونه تا اون هم برنگرده زندگی منم برنمیگرده
فاصله بین صورتمون فقط یه بند انگشت بود هی نزدیک و نزدیکتر میشد بوی بد مشروب حالمو بهم میزد زیپ سوییشرتمو کشید پایین وحشت زده نگاش کردم چشماش قرمز بود هی تقلا میکردم که ازش جدا بشم ولی نمیشد هی بوسه میزد روی صورتم دیگه حالم بهم خورده بود جیغ میزدم و اسم نیما رو صدا میزدم حسین دست گذاشت رو دهنم و گفت:خفه شو
دستش رفت سمت شلوارم که یهو یکی هلش داد و افتاد روی زمین علی بود بهت زده نگاش میکردم با حرص داشت مشت میزد توی صورتش
فریاد زد:برو بیرون
گنگ نگاش کردم که گفت:مگه نمیگم برو
بلند شدم و رفتم بیرون علی از کجا اومده بود تمام بدنم میلرزید حس میکردم یع سطل اب یخ روم ریختن از پله ها رفتم پایین و از خونه خارج شدم و رفتم سمت ماشین بزور راه میرفتم وسط حیاط بودم که علی بهم رسید دوس نداشتم بهم دست بزنه یا حس کنه بهش احتیاج دارم واسه همین دستشو از روی کمرم برداشتم و گفتم:خودم میتونم راه برم
ولی یهو سرم گیج رفت و افتادم روی زمین علی عصبی بغلم کرد و گفت:خیلی تخسی
هی مشت میزدم بهش که بزارتم زمین ولی اون بیخیال منو گذاشت توی ماشین
خودشم رفت نشست جلو و هی میزد روی فرمون و میگفت بیا دیگه لعنتی
بشدت میلرزیدم هی اون لحظه میومد جلوی چشمم سرمو تکون میدادم
یه دیقه گرمم بود یه دیقه سردم نمیدونم چم شده بود
نیما بالاخره اومد و نگاهی به من کرد و گفت:فاطمه؟فاطمه خوبی؟چط شده چرا میلرزی چرا صورتت کبود شده
علی نگاهی به من کرد و گفت:توچرا میلرزی؟
نیما روبه علی گفت:کار خودته پاشو برو پیشش
-ولی.....
-ولی نداره پاشو برو آتاناز که نیست
با تته پته گفتم:نمیخواد
-لجبازی نکن داری میلرزی
+خوب میشم
علی عصبی پاشد اومد عقب نشست و منو کشید توی بغلش چقدر به اغوشش نیاز داشتم صدای قلبش رو که میشنیدم از خود بی خود میشدم بازم میلرزیدم ولی بعد از چنددقیقه اروم شدم و توی اغوش علی خوابم برد
باز هم همون صحنه رو دیدم ولی اینبار علی بود،علی مست هی بهم نزدیک و نزدیکتر میشد چسپیدم به دیوار علی لبخندی زد و پیشونیمو بوسید اروم گرفتم ولی وقتی صورتشو جلوم گرفت علی نبود؛حسین بود
جیغ زدم و از خواب پریدم
سجاد بالای سرم نشسته بود
-هیش ساکت من اینجام اروم باش.
دست سجادو گرفتم و گفتم:یه مسکن برام میاری؟
-مسکن میخوای چیکار؟
+سرم داره میترکه
-باشه
رفت بیرون منم دراز کشیدم روی تخت چقدر وحشتناک بود باورم نمیشد حسین ایقدر کثیف باشه
درسته ازش متنفر بودم ولی باور داشتم از اینکارا نمیکنه اخه دایی من خیلی روی این چیزا حساس بود
دستمو گذاشتم روی سرم،سرم داشت میترکید
آتاناز با یه قرص و یه لیوان آب توی دستش وارد اتاق شد
-بهتری؟
+بهترم
قرص رو داد دستم و نشست کنار تخت و گفت:فاطمه؟
سرشو انداخت پایین و گفت:هنوزم علی رو دوس داری؟
همراه با آب بغضمم خوردم و گفتم:نه
-پس چرا وقتی توی اغوشش میری اروم میشی چرا وقتی نگاش میکنی حس میکنم یه احساسی توی چشاته
+نترس من دزد نیستم قلب عاشق کسیم نمیتونم بدزدم اگه عاشق باشه هیچوقت بهت خیانت نمیکنه
-فاطمه من نمیخواستم........
دستمو اوردم بالا و گفتم:حرفاتو زدی از حرفات هم حسودی کردنت رو فهمیدم اگه اون رابطه برای علی جدی نبود ولی برای من بود من هرشب با رویای زندگی با اون خوابیدم ولی الان تو جای منو گرفتی نمیتونم نفرینتون کنم چون کار من نیست نفرین کردن .....خوشبخت بشین
آتاناز بلند شد و رفت کنار در ایستاد و گفت:امیدوارم زندگیت دوباره به روال اول برگرده
هه به روال اول؟زندگی من اونه تا اون هم برنگرده زندگی منم برنمیگرده
۶.۷k
۱۹ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.