اشک حسرت پارت ۷۰
#اشک حسرت #پارت ۷۰
سعید:
ناراحت از کار آسمان سوار ماشین شدم برام خنده داربود قیمت این ماشین دو برابرپولی بود که باید با دایی تسویه می کردم واون ماشین رو زده بود به نام من وقتی برگشتم سر کار زود به کارام رسیدم ولی تا اونجا که می تونستم حرفای دایی رو نادیده گرفتم وخودم کاری که می دونستم درسته رو انجام می دادم بخاطر مشغله فکریم رویکی ازپرونده ها هنگ بودم یه پرونده ای ناقص که کم کم داشت عصبیم می کرد واسه آروم شدنم سفارش قهوه دادم وبلند شدم رفتم یکم آب زدم به صورتم وبرگشتم دیدم دایی نشسته رو مبل راحتی
- سلام دایی
دایی بهمن : سلام حالت خوبه
- خوبم ولی این پرونده مربوت به شرکت ...
دیدم پرونده تو دستشه
دایی بهمن : این پرونده ناقص سعید باید برام کاملش کنی کلید اتاق پرونده ها رو میگم برات بیارن هر پرونده ای که مربوت به این شرکته روبیار وبرسی کن اون پسره وحدانی حسابدار قبلیم خیلی خرابکاری کرد مجبور شدم اخراجش کنم پولامم بالا کشیده بود ومن متوجه نمی شدم
- چطور متوجه شدید ؟
دایی بهمن : یهو ملیاردر شد چون بهش اعتماد داشتم اونم حسابی ریخت پاش کرد وحدانی چیزی نداشت دیدم ماشین خونه ویلا زن های رنگارنگ مجبور شدم یه تحقیق کلی انجام بدم تا فهمیدم بله آقا حسابی مال خوری کرده
پوزخندی بهش زدم خود دایی که داشت بدترش رو می کرد
- پس اینجوری که معلومه پرونده هاشم ناقص گذاشته ورفته
دایی بهمن : درسته ولی فکر نکنم زیرخاک اون پولا به دردش بخوره
متعجب دایی رو نگاه کردم لبخندی زدوگفت : بگذریم مادرت چطوره
- خوبه
دایی بهمن : سهیل چی کاراش رو انجام دادی
- بله دو روز دیگه میره
دایی از جیبش دسته چکش رو در آورد وگفت : می دونم دستت خالیه مادرت سهیل خواهرت ...می دونی سعید تو رو که می بینم یاد جونی های خودم می افتم خیلی سختی کشیدم
چک رو امضا کرد وگفت : بخوابونش به حسابت دیگه هر کاری خودت کردی عصر میرم مادرت رو می بینم
- ممنون دایی
دایی بهمن : پانیذ خیلی دوست داره تو رو ببینه
- متسفانه سرم خیلی شلوغ بود نتونستم بیام ببینمش می خواست آلبوم بچگیامون رو نشون بده
دایی بهمن : پانیذ خیلی دوست داره
چقدر همه منو دوست داشتن وخبر نداشتم
- پانیذ خانم لطف دارن
دایی بهمن : بعدا حرف می زنیم می تونی به پرونده برسی
بلند شد ورفت چک رو برداشتم ابروهام پرید بالا چرا دایی انقدر مهربون شده بود از این محبتش می ترسیدم اگه سرمنم مثله وحدانی زیر آب کنه چی ؟!.
سعید:
ناراحت از کار آسمان سوار ماشین شدم برام خنده داربود قیمت این ماشین دو برابرپولی بود که باید با دایی تسویه می کردم واون ماشین رو زده بود به نام من وقتی برگشتم سر کار زود به کارام رسیدم ولی تا اونجا که می تونستم حرفای دایی رو نادیده گرفتم وخودم کاری که می دونستم درسته رو انجام می دادم بخاطر مشغله فکریم رویکی ازپرونده ها هنگ بودم یه پرونده ای ناقص که کم کم داشت عصبیم می کرد واسه آروم شدنم سفارش قهوه دادم وبلند شدم رفتم یکم آب زدم به صورتم وبرگشتم دیدم دایی نشسته رو مبل راحتی
- سلام دایی
دایی بهمن : سلام حالت خوبه
- خوبم ولی این پرونده مربوت به شرکت ...
دیدم پرونده تو دستشه
دایی بهمن : این پرونده ناقص سعید باید برام کاملش کنی کلید اتاق پرونده ها رو میگم برات بیارن هر پرونده ای که مربوت به این شرکته روبیار وبرسی کن اون پسره وحدانی حسابدار قبلیم خیلی خرابکاری کرد مجبور شدم اخراجش کنم پولامم بالا کشیده بود ومن متوجه نمی شدم
- چطور متوجه شدید ؟
دایی بهمن : یهو ملیاردر شد چون بهش اعتماد داشتم اونم حسابی ریخت پاش کرد وحدانی چیزی نداشت دیدم ماشین خونه ویلا زن های رنگارنگ مجبور شدم یه تحقیق کلی انجام بدم تا فهمیدم بله آقا حسابی مال خوری کرده
پوزخندی بهش زدم خود دایی که داشت بدترش رو می کرد
- پس اینجوری که معلومه پرونده هاشم ناقص گذاشته ورفته
دایی بهمن : درسته ولی فکر نکنم زیرخاک اون پولا به دردش بخوره
متعجب دایی رو نگاه کردم لبخندی زدوگفت : بگذریم مادرت چطوره
- خوبه
دایی بهمن : سهیل چی کاراش رو انجام دادی
- بله دو روز دیگه میره
دایی از جیبش دسته چکش رو در آورد وگفت : می دونم دستت خالیه مادرت سهیل خواهرت ...می دونی سعید تو رو که می بینم یاد جونی های خودم می افتم خیلی سختی کشیدم
چک رو امضا کرد وگفت : بخوابونش به حسابت دیگه هر کاری خودت کردی عصر میرم مادرت رو می بینم
- ممنون دایی
دایی بهمن : پانیذ خیلی دوست داره تو رو ببینه
- متسفانه سرم خیلی شلوغ بود نتونستم بیام ببینمش می خواست آلبوم بچگیامون رو نشون بده
دایی بهمن : پانیذ خیلی دوست داره
چقدر همه منو دوست داشتن وخبر نداشتم
- پانیذ خانم لطف دارن
دایی بهمن : بعدا حرف می زنیم می تونی به پرونده برسی
بلند شد ورفت چک رو برداشتم ابروهام پرید بالا چرا دایی انقدر مهربون شده بود از این محبتش می ترسیدم اگه سرمنم مثله وحدانی زیر آب کنه چی ؟!.
۱۱.۲k
۱۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.