فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : ۱۸
ویو ا.ت :
توی افکارم غرق شده بودم که ...صدای سربازی اومد...
سرباز : اومممم من ... برنده شدممم
یه دختر : مبارکه !
ا.ت : دقیقا چی رو؟
سرباز : اوممممم چه دخترای سک.سی 😈
یه دختر : خفه !
ا.ت : تو چجوری ... یه دختر باکره برنده شدی؟!
سرباز: آها... این شد یه چیزی از دختر... باهوش .... خوشم میاد!
زمان حال ... ویو کوک:
از وقتی که ا.ت رو انداختم اونجا... چند ساعتی میگذره !
عایششش لعنتی .... نگرانشم بی دلیل نمیدونم چرا !
توی فکر بودم که با صدای خدمتکار به خودم اومدم...
خدمتکار: آقای کوک ؟
کوک : ها؟ بله ؟
خدمتکار : اتفاقی افتاده آقا؟
کوک : خیر !
خدمتکار: مطمئن اید؟
کوک : بله ... راستی اطلاع دارید جدیدا اون سرباز جایزه اش رو برداشته یا نه؟!
خدمتکار: آها...بعد جسارتا دقیقا کی رو میفرمایید؟
کوک : همون سربازی که امشب یه باکره برنده شد !
خدمتکار: آها... چیزه ... بله ...
کوک: خوبه ... میدونی کی رو برداشت ؟
خدمتکار:من بدونم اقا؟
کوک : بله !
خدمتکار: بله ... میدونم آقا...
کوک : خب بگو کی رو برداشته؟
خدمتکار: چجوری بگم اخع ... چیزه ...
کوک : هی
کوک بلند میشه و با دستاش شونه های اون خدمتکار رو محکم نگه میداره !
کوک : بهم بگو ... کی رو برداشته ؟!
یا میکشمش؟
خدمتکار: اما ...
که کوک تفنگش رو برداشت و داشت میرفت که زن حرف زد
خدمتکار: نمیدونم...دقیقا کی رو برداشته ... ولی میدونم از چه قفسی عه !
کوک رفت و روبه روش ایستاد و گفت : از چه قفسی؟ ها؟
زن آروم لب پایینش رو گاز گرفت و آروم گفت : از ... از ... قفسه ی ا.ت هس !
کوک : چیییییییی ( داد)
خدمتکار: میگم آقا... ممکنه ... ا.ت رو ...
کوک پرید وسط حرفش : هیسسس هیچی نگو ... میدونم چقدر احتمالش بالاس اون هم زیباست هم کوچولو هم ... بدن سفیدی داره اون کاملا بی نقص عه ... میدونم .... فقط دعا کن اون نباشه !
کوک سریع با تفنگش میره طبقه پایین که با چیزی که میبینیه شوکه سر جاش میخکوب میشه ....
مايل به حمایت بیب ¿
پارت : ۱۸
ویو ا.ت :
توی افکارم غرق شده بودم که ...صدای سربازی اومد...
سرباز : اومممم من ... برنده شدممم
یه دختر : مبارکه !
ا.ت : دقیقا چی رو؟
سرباز : اوممممم چه دخترای سک.سی 😈
یه دختر : خفه !
ا.ت : تو چجوری ... یه دختر باکره برنده شدی؟!
سرباز: آها... این شد یه چیزی از دختر... باهوش .... خوشم میاد!
زمان حال ... ویو کوک:
از وقتی که ا.ت رو انداختم اونجا... چند ساعتی میگذره !
عایششش لعنتی .... نگرانشم بی دلیل نمیدونم چرا !
توی فکر بودم که با صدای خدمتکار به خودم اومدم...
خدمتکار: آقای کوک ؟
کوک : ها؟ بله ؟
خدمتکار : اتفاقی افتاده آقا؟
کوک : خیر !
خدمتکار: مطمئن اید؟
کوک : بله ... راستی اطلاع دارید جدیدا اون سرباز جایزه اش رو برداشته یا نه؟!
خدمتکار: آها...بعد جسارتا دقیقا کی رو میفرمایید؟
کوک : همون سربازی که امشب یه باکره برنده شد !
خدمتکار: آها... چیزه ... بله ...
کوک: خوبه ... میدونی کی رو برداشت ؟
خدمتکار:من بدونم اقا؟
کوک : بله !
خدمتکار: بله ... میدونم آقا...
کوک : خب بگو کی رو برداشته؟
خدمتکار: چجوری بگم اخع ... چیزه ...
کوک : هی
کوک بلند میشه و با دستاش شونه های اون خدمتکار رو محکم نگه میداره !
کوک : بهم بگو ... کی رو برداشته ؟!
یا میکشمش؟
خدمتکار: اما ...
که کوک تفنگش رو برداشت و داشت میرفت که زن حرف زد
خدمتکار: نمیدونم...دقیقا کی رو برداشته ... ولی میدونم از چه قفسی عه !
کوک رفت و روبه روش ایستاد و گفت : از چه قفسی؟ ها؟
زن آروم لب پایینش رو گاز گرفت و آروم گفت : از ... از ... قفسه ی ا.ت هس !
کوک : چیییییییی ( داد)
خدمتکار: میگم آقا... ممکنه ... ا.ت رو ...
کوک پرید وسط حرفش : هیسسس هیچی نگو ... میدونم چقدر احتمالش بالاس اون هم زیباست هم کوچولو هم ... بدن سفیدی داره اون کاملا بی نقص عه ... میدونم .... فقط دعا کن اون نباشه !
کوک سریع با تفنگش میره طبقه پایین که با چیزی که میبینیه شوکه سر جاش میخکوب میشه ....
مايل به حمایت بیب ¿
۱۷.۵k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.