فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت: ۱۹
که کوک با دیدن چیزی که اونجا دید سرجاش میخکوب شد ... هیچ دختری از افراد قفس ا.ت نبود !
بجز خود ا.ت ... ا.ت روی زمین میشینه و به گریه میوفته ... که کوک میره سمتش با صدای قدم هاش ا.ت آروم سرش رو بالا میاره و کوک رو میبینهاز کنار میله ها کنار میره و میره توی اعماق اون قفس که کوک میگه : حالت خوبه ؟
ا.ت : گورت رو گم کن نمیخوام ببینمت !
کوک : خفه شو !
اینجا من فقط میتونم این طوری حرف بزنم !!
ا.ت : منم این طوری حرف میزنم ... میخوای چیکار کنی؟!
کوک : میتونم ...
ا.ت میپره وسط حرفش و با داد و گریه میگه : اصلا نمیخوام بدونم چه غلطی میتونی بکنی !
اونا همه اشون رفتن ... رفتنننن بخاطر ممننننن اون عوضی گفت یا من یا همه ی اونا ... خواستم برم اما اونا جلومو گرفتن ...
کوک خشکش میزنه و آروم میگه : الان حالشون خوبه ؟
ا.ت سرشو بالا میاره و با گریه شدید میگه : بسهععع ... نمیخوام حرفاتو بشنوم ... هیچی رو نمیخوام بشنوم ... توعه عوضی همه چیم رو ازم گرفتی اونا فقط مونده بودن اونا دوستامنننن ... اما ببین حتی اونا رو هم گرفتی ... باکره گیم رو به زور گرفتی ... خانواده ام رو کشتی ... دوستامو ازم گرفتی و کاری کردی که بیان دیگه بهم نگاهم نکنننن و اونوقت میگی من میتونم ... تو غلط میکنی میتونییییی
کوک : ا.ت من ... فقط میخواستم از تو محافظت کنم
ا.ت : با گرفتن همه چی ازم ؟!
کوک : نه ... من عاشقتم ... من دیوانه اتم ... میفهمی؟
حتما تو خطری که اینکار ها رو میکنم !
ا.ت : خطر ؟!
کوک : اوهوم ... ولی نگران نباش بیب به زودی خبر های خوب میشنوی ...منم عاشقتم ... یادت نره
ا.ت : قول .. میدی ...؟!
کوک : قول میدم ... من دیوانه اتم لعنتی نمیتونم ... بیشتر از این خودمو نگه دارم تا لباتو و وجودتو مال خودم نکنم ... ولی صبر کن ... باشه؟!
ا.ت در حالی که لبخند میزد و آروم با دستش اشک هاش رو پاک میکرد میاد کنار میله و کوک اونو در عرض چند ثانیه خیلی سریع و سطحی میبوسه... و آروم با دست هاش اشک های ا.ت رو پاک میکنه
کوک : دیگه گریه نکن بیب ... فعلا
ا.ت : اوهوم ... فعلا ...
کوک داشت میرفت که ا.ت گفت : کوک ...
کوک : بله ؟
ا.ت : من ... منتظرت میمونم!
کوک : عااححح بیب الان میخوام بیام لباتو بخورم ولی حیف ... فعلا
ا.ت لبخند میزنه و میگه : فعلا کوک
کوک از اون جا خارج میشه حالت چهره اش عوض میشه دیگه نمیخنده و اون روی شیطانیش نمایان میشه یکی از فرماندهان ارشد کوک میگه : قربان چی شد؟
کوک : طبق نقشه پیش رفت ... اون داشت میفهمید... ولی حرفمو باور کرد !
فرمانده ارشد : با اون دوستاش و ... چیکار کنیم ؟
کوک : باکره ان؟
فرمانده ارشد : بله ...
کوک : بهشون تج.اوز کنید ...
فرمانده ارشد: کیا؟
کوک: هر کی که دلش میخواد !
فرمانده ارشد: اما این طوری ا.ت داغون میشه قربان !
کوک : هدفم همینه ....
مایل به حمایت بیب ¿
پارت: ۱۹
که کوک با دیدن چیزی که اونجا دید سرجاش میخکوب شد ... هیچ دختری از افراد قفس ا.ت نبود !
بجز خود ا.ت ... ا.ت روی زمین میشینه و به گریه میوفته ... که کوک میره سمتش با صدای قدم هاش ا.ت آروم سرش رو بالا میاره و کوک رو میبینهاز کنار میله ها کنار میره و میره توی اعماق اون قفس که کوک میگه : حالت خوبه ؟
ا.ت : گورت رو گم کن نمیخوام ببینمت !
کوک : خفه شو !
اینجا من فقط میتونم این طوری حرف بزنم !!
ا.ت : منم این طوری حرف میزنم ... میخوای چیکار کنی؟!
کوک : میتونم ...
ا.ت میپره وسط حرفش و با داد و گریه میگه : اصلا نمیخوام بدونم چه غلطی میتونی بکنی !
اونا همه اشون رفتن ... رفتنننن بخاطر ممننننن اون عوضی گفت یا من یا همه ی اونا ... خواستم برم اما اونا جلومو گرفتن ...
کوک خشکش میزنه و آروم میگه : الان حالشون خوبه ؟
ا.ت سرشو بالا میاره و با گریه شدید میگه : بسهععع ... نمیخوام حرفاتو بشنوم ... هیچی رو نمیخوام بشنوم ... توعه عوضی همه چیم رو ازم گرفتی اونا فقط مونده بودن اونا دوستامنننن ... اما ببین حتی اونا رو هم گرفتی ... باکره گیم رو به زور گرفتی ... خانواده ام رو کشتی ... دوستامو ازم گرفتی و کاری کردی که بیان دیگه بهم نگاهم نکنننن و اونوقت میگی من میتونم ... تو غلط میکنی میتونییییی
کوک : ا.ت من ... فقط میخواستم از تو محافظت کنم
ا.ت : با گرفتن همه چی ازم ؟!
کوک : نه ... من عاشقتم ... من دیوانه اتم ... میفهمی؟
حتما تو خطری که اینکار ها رو میکنم !
ا.ت : خطر ؟!
کوک : اوهوم ... ولی نگران نباش بیب به زودی خبر های خوب میشنوی ...منم عاشقتم ... یادت نره
ا.ت : قول .. میدی ...؟!
کوک : قول میدم ... من دیوانه اتم لعنتی نمیتونم ... بیشتر از این خودمو نگه دارم تا لباتو و وجودتو مال خودم نکنم ... ولی صبر کن ... باشه؟!
ا.ت در حالی که لبخند میزد و آروم با دستش اشک هاش رو پاک میکرد میاد کنار میله و کوک اونو در عرض چند ثانیه خیلی سریع و سطحی میبوسه... و آروم با دست هاش اشک های ا.ت رو پاک میکنه
کوک : دیگه گریه نکن بیب ... فعلا
ا.ت : اوهوم ... فعلا ...
کوک داشت میرفت که ا.ت گفت : کوک ...
کوک : بله ؟
ا.ت : من ... منتظرت میمونم!
کوک : عااححح بیب الان میخوام بیام لباتو بخورم ولی حیف ... فعلا
ا.ت لبخند میزنه و میگه : فعلا کوک
کوک از اون جا خارج میشه حالت چهره اش عوض میشه دیگه نمیخنده و اون روی شیطانیش نمایان میشه یکی از فرماندهان ارشد کوک میگه : قربان چی شد؟
کوک : طبق نقشه پیش رفت ... اون داشت میفهمید... ولی حرفمو باور کرد !
فرمانده ارشد : با اون دوستاش و ... چیکار کنیم ؟
کوک : باکره ان؟
فرمانده ارشد : بله ...
کوک : بهشون تج.اوز کنید ...
فرمانده ارشد: کیا؟
کوک: هر کی که دلش میخواد !
فرمانده ارشد: اما این طوری ا.ت داغون میشه قربان !
کوک : هدفم همینه ....
مایل به حمایت بیب ¿
۲۴.۶k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.