فصل دو پارت هجدهم
سوار مترو شدن
لعنتی شلوغ بود
-کجا بشینیم
همونطور که به صندلیای پر شده نگاه میکرد گفت
با دیدن یه صندلی خالی نیشخندی زد
-هیی پیشی یه صندلی خالی پیدا کردم هرکی زود تر برسه برندس
به صندلی اشاره کرد و با زود سمتش رفت و نشست
+اما این نامردیه تو زودتو رفتی..
راشل با لبای اویزون گفت
کارلوس به لبای راشل خیره شد
+هییی با تواما
از فکر بیرون اومد
- یه راهی هست
-بشین رو پای من یا سرپا وایسا
با حرفش راشل سرخ شد
-خب؟
+عوضی
دختر زیر لب گفت و رو پای کارلوس نشست
با نشستن راشل روی پاش نیشخند زد
دستشو روی باسن دختر گذاشت
+نکن
راشل با حرص گفت
-میترسی؟
+نه
کارلوس اروم خندید
-باشه
سر راشلو رو شونش گذاشت
+معذرت میخوام بخاطر اون حرفایی که زدم
+خودمم نمیدونم چرا همچین چیزی گفتم
-اشکال نداره...
راشل زمزمه کرد
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
+پس کی میرسیم
-زود خسته شدی؟
+دوساعته داریم راه میریم
-تازه از مترو پیاده شدیم
-همش ۲۵ دقیقس
+هوففف
کارلوس رو زمین زانو زد
+چرا نشستی؟
-مگه خسته نشدی؟
-بیا بلندت کنم
+هی گفتم خسته شدم ولی پاهام که سالمن
-تا نیای من بلند نمیشم
+لعنتی
راشل سمت کارلوس رفت
+کمرت درد میگیره
-اشکال نداره
کارلوس کلافه گفت
راشل دستشو دور گردن کارلوس حلقه کرد
با بلند شدن پسر پاهاشو دو طرف کالوس گذاشت
+منو نندازیااا
با ترس گفت
کارلوس دستشو زیر باسن راشل برد تا نیفته
باورش نمیشد
از چیزی که فکر میکرد سبک تر بود
سمت بستنی فروشی قدم برداشت
چند بار تو راه خودشو تکون داد تا راشل بترسه و نتیجه گرفت
برای اخرین بار خودشو تکون داد
+نکننننن کارلوس
-غر نزن میندازمتا
دختر سرشو رو شونه پسر گذاشت
+نمیخوام
اروم گفت
کارلوس خندید
-خب رسیدیم
نشست تا راشل پایین بیاد
با پایین اومدن راشل ایستاد
-چی میخوای؟
+بستنی شکلاتی
راشل گفت و با چشمایی که برق میزدن به کارلوس نگا کرد
-خب بیا برات بخرم
+پس تو چی؟
-بستنی دوس ندارم
-تو همینجا وایسا الان میام
گفت و سمت وارد بستنی فروشی شد
چقدر رفتار کارلوس عجیب شده بود...
همونطور که محو فکر کردن بود با قرار گرفتن دستی روی شونش از جا پرید
-نترس
-بستنی نمیخوای
کاسه بستنی رو جلوی دختر گرفت
راشل کاسه ی بستنی رو گرفت
با قاشق یکم از بستنی برداشت و خورد
-خوشمزس؟
+اهوم
+تو هم بخور
-نه من بدم میاد
راشل سری تکون داد و مشغول خوردن بستنیش شد
کارلوسم محو نگا کردن پیشی خودش شد
نگاهی به ساعتش انداخت
فقط ۲ ساعت دیگه وقت داشت
-بیا بریم تو راه بخورش
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
لعنتی شلوغ بود
-کجا بشینیم
همونطور که به صندلیای پر شده نگاه میکرد گفت
با دیدن یه صندلی خالی نیشخندی زد
-هیی پیشی یه صندلی خالی پیدا کردم هرکی زود تر برسه برندس
به صندلی اشاره کرد و با زود سمتش رفت و نشست
+اما این نامردیه تو زودتو رفتی..
راشل با لبای اویزون گفت
کارلوس به لبای راشل خیره شد
+هییی با تواما
از فکر بیرون اومد
- یه راهی هست
-بشین رو پای من یا سرپا وایسا
با حرفش راشل سرخ شد
-خب؟
+عوضی
دختر زیر لب گفت و رو پای کارلوس نشست
با نشستن راشل روی پاش نیشخند زد
دستشو روی باسن دختر گذاشت
+نکن
راشل با حرص گفت
-میترسی؟
+نه
کارلوس اروم خندید
-باشه
سر راشلو رو شونش گذاشت
+معذرت میخوام بخاطر اون حرفایی که زدم
+خودمم نمیدونم چرا همچین چیزی گفتم
-اشکال نداره...
راشل زمزمه کرد
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
+پس کی میرسیم
-زود خسته شدی؟
+دوساعته داریم راه میریم
-تازه از مترو پیاده شدیم
-همش ۲۵ دقیقس
+هوففف
کارلوس رو زمین زانو زد
+چرا نشستی؟
-مگه خسته نشدی؟
-بیا بلندت کنم
+هی گفتم خسته شدم ولی پاهام که سالمن
-تا نیای من بلند نمیشم
+لعنتی
راشل سمت کارلوس رفت
+کمرت درد میگیره
-اشکال نداره
کارلوس کلافه گفت
راشل دستشو دور گردن کارلوس حلقه کرد
با بلند شدن پسر پاهاشو دو طرف کالوس گذاشت
+منو نندازیااا
با ترس گفت
کارلوس دستشو زیر باسن راشل برد تا نیفته
باورش نمیشد
از چیزی که فکر میکرد سبک تر بود
سمت بستنی فروشی قدم برداشت
چند بار تو راه خودشو تکون داد تا راشل بترسه و نتیجه گرفت
برای اخرین بار خودشو تکون داد
+نکننننن کارلوس
-غر نزن میندازمتا
دختر سرشو رو شونه پسر گذاشت
+نمیخوام
اروم گفت
کارلوس خندید
-خب رسیدیم
نشست تا راشل پایین بیاد
با پایین اومدن راشل ایستاد
-چی میخوای؟
+بستنی شکلاتی
راشل گفت و با چشمایی که برق میزدن به کارلوس نگا کرد
-خب بیا برات بخرم
+پس تو چی؟
-بستنی دوس ندارم
-تو همینجا وایسا الان میام
گفت و سمت وارد بستنی فروشی شد
چقدر رفتار کارلوس عجیب شده بود...
همونطور که محو فکر کردن بود با قرار گرفتن دستی روی شونش از جا پرید
-نترس
-بستنی نمیخوای
کاسه بستنی رو جلوی دختر گرفت
راشل کاسه ی بستنی رو گرفت
با قاشق یکم از بستنی برداشت و خورد
-خوشمزس؟
+اهوم
+تو هم بخور
-نه من بدم میاد
راشل سری تکون داد و مشغول خوردن بستنیش شد
کارلوسم محو نگا کردن پیشی خودش شد
نگاهی به ساعتش انداخت
فقط ۲ ساعت دیگه وقت داشت
-بیا بریم تو راه بخورش
†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
۴.۴k
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.