و رفتم تو
و رفتم تو
(سه روز بعد)
خیلی حالم بد بود همه جوز بادیگارد ها رو فرستادم مرخصی تا یکم تنها باشم حتی رایا حم فرستادم رفت تو این چند روز بدون شوگا مثل جهنم بود ولی حداقل جوجه کوچولوم حالم رو خوب میکنه جوجم رو بغل کردم و شرو کردم به گریه کردن که صدا تیر اندازی اومد جیغ زدم و رفتم سمت پنجره تا ببینم چی شده وای نه بهمون حمله کردن بعضی هاشون خیلی نزدیک در بودن و هر لحظه ممکن بود بیان تو سریع رفتم تو اتاق کار شوگا و وارد اتاق مخفی شدم درسته تیراندازی بلدم ولی از پس این همه آدم بر نمیام پس تصمیم گرفتم بشینم ی گوشه و کاری نکنم چون واقعا میترسیدم یکی از تفنگ ها رو برداشتم و گزاشتم تو جیبم و یکی دیگه هم تو دستم گرفتم تا اگر خواستم فرار کنم ی صلاحی برای محافظت از خودم داشته باشم صدا ها دور تر میشد یعنی دارن از خونه دور میشن بهترین فرصت بود که در برم از اتاق مخفی زدم بیرون و در اتاق کار شوگا رو آروم باز کردم و رفتم بیرون بعد از چند دقیقه بالاخره از عمارت زدم بیرون اما دقیقا همون لحظه یچیزی خورد تو سرم و سیاهی...
(چند ساعت بعد)
وقتی چشماما رو باز کردم تو ی اتاق ترسناک و وحشتناک بودم تقریبا شکل اتاق قرمز شوگا بود یکم که دقت کردم دیدم یکم دورتر یوی وایساده و داره به سمتم میاد
ا.ت:هی تو وی هستی از جون من چی میخوای؟
دختره:نه نه نه اشتباه نکن من کاری با تو ندارم من با عشقت شوگا کار دارم
ا.ت:تو دیگه کی هستی
دختره:کسی که اگر تو نمیپریدی وست الان زن شوگا بود
ا.ت:چی داری میگی تو واسه خودت
دختره: ...
(سه روز بعد)
خیلی حالم بد بود همه جوز بادیگارد ها رو فرستادم مرخصی تا یکم تنها باشم حتی رایا حم فرستادم رفت تو این چند روز بدون شوگا مثل جهنم بود ولی حداقل جوجه کوچولوم حالم رو خوب میکنه جوجم رو بغل کردم و شرو کردم به گریه کردن که صدا تیر اندازی اومد جیغ زدم و رفتم سمت پنجره تا ببینم چی شده وای نه بهمون حمله کردن بعضی هاشون خیلی نزدیک در بودن و هر لحظه ممکن بود بیان تو سریع رفتم تو اتاق کار شوگا و وارد اتاق مخفی شدم درسته تیراندازی بلدم ولی از پس این همه آدم بر نمیام پس تصمیم گرفتم بشینم ی گوشه و کاری نکنم چون واقعا میترسیدم یکی از تفنگ ها رو برداشتم و گزاشتم تو جیبم و یکی دیگه هم تو دستم گرفتم تا اگر خواستم فرار کنم ی صلاحی برای محافظت از خودم داشته باشم صدا ها دور تر میشد یعنی دارن از خونه دور میشن بهترین فرصت بود که در برم از اتاق مخفی زدم بیرون و در اتاق کار شوگا رو آروم باز کردم و رفتم بیرون بعد از چند دقیقه بالاخره از عمارت زدم بیرون اما دقیقا همون لحظه یچیزی خورد تو سرم و سیاهی...
(چند ساعت بعد)
وقتی چشماما رو باز کردم تو ی اتاق ترسناک و وحشتناک بودم تقریبا شکل اتاق قرمز شوگا بود یکم که دقت کردم دیدم یکم دورتر یوی وایساده و داره به سمتم میاد
ا.ت:هی تو وی هستی از جون من چی میخوای؟
دختره:نه نه نه اشتباه نکن من کاری با تو ندارم من با عشقت شوگا کار دارم
ا.ت:تو دیگه کی هستی
دختره:کسی که اگر تو نمیپریدی وست الان زن شوگا بود
ا.ت:چی داری میگی تو واسه خودت
دختره: ...
۶.۳k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.