part ۱۵
part ۱۵
دروغ شیرین♡
دیدم اون دختره چایونگ داره با یکی حرف میزنه و پشت در قایم شدم
چایونگ:واییی باورت نمیشه صاحب این خونه که مامانم اینجا کار میکنه چقدر جذابه ولی حیف که زن داره
......:خوب بابا زن داشته باشه من میدونم تو میتونی با ترفندهایی که بلدی مخشو بزنی
چایونگ:نمیدونم امیدوارم که بتونم،خوب دیگه فعلا یکی میاد صدامو میشنوه بدبخت میشم
........:فقط منو نگا مگ این برادر همون پسره نیس که قبلا باهاش رابطه داشتی
چایونگ:آره خودشه
.......:خوب اگه اون پسره بیاد خونه اینا و ترو ببینه چی؟
چایونگ:خوب ببینه من و مامانم قبلا خونه پدر و مادر اونا کار میکردیم درضم من با برادرش رابطه چندانی هم نداشتم فقط ۳.۴بار باهاش سکس کردم
........:باشه دیگه خدافظ ولی تو بازم مراقب باش کاری نکنی خودتو و اون مامان بیچاره بدبخ کنی
چایونگ:نه بابا هواسم هست
.......:اوک پس فعلا خدافظ
چایونگ:خدافظ
ویو ریا
(میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسه این دختره آخه یه دختر چطور میتونه همچین کارهای کثیفی انجام بده دیگه نرفتم تو آشپزخونه و آروم رفتم تو اتاقم و دیدم جونگکوک سرش تو گوشیه با دیدن من گوشیو کنار گذاشت)
جونگکوک:چقد دیر کردی
ریا:خوب داشتم غذا میخوردم
جونگکوک:اوک،بیا بخوابیم
ریا:نه نه نه دیگه نمیشه اینجوری صب پامیشم میبینم تو بغلتم اینجوری دیگه نمیشه باید یروز یکیمون رو تخت و یکیمون رو کاناپه و بعد روز بعدش یکیمون رو کاناپه و یکیمونم رو تخت بخوابه
جونگکوک:باشه،حالا امروز کی رو تخت و کی رو کاناپه میخوابه؟
ریا:خوب بیا سنگ،کاغذ،قیچی
جونگکوک:باش
بلاخره بعد بعد سنگ،کاغذ ،قیچی جونگکوک رو کاناپه خوابید و منم رفتم یه دوش گرفتم و بعد خشک کردن موهام و پوشیدن لباس رو تخت دراز کشیدم و خاطرات امروزمم تو دفترخاطراتم نوشتم و خوابیدم.
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم سریع تا جونگکوک بیدار نشده لباسمو عوض کردم و آرایش ساده ولی شیکی انجام دادم و اومدم بیرون و دیدم جونگکوک بیدار شده
جونگکوک:اخخخخ
ریا:چی شد؟!!
جونگکوک:کمرمممم
ریا:مگه تاحالا رو کاناپه نخوابیدی؟!!
جونگکوک:من تو کل عمرم رو کاناپه فقط نشستم، اصن مگه کاناپه برا خوابیدنع
ریا:من دیگه نمیدونم این قراردادمونه و توهم قبولش کردی
جونگکوک:باشه بابا برو اونور برم لباسگو عوض کنم
ریا:اوک
جونگکوک:اوک(اداشو در اورد)
ریا:زهرمار
جونگوک:تو دلت
ریا: میشنوماااا تو دل خودت
بعد اینکه جونگکوک رفت لباسشو عوض کرد اومد بیرون و رفتیم صبحونه خوردیم و بعد رفتیم شرکت جونگکوک گفت جایی کار داره منو رسوند و رفت تو دفترم نشسته بودم و مشغول کار بودم که یکدفعه.......
کپی ممنوع❌️❌️
دروغ شیرین♡
دیدم اون دختره چایونگ داره با یکی حرف میزنه و پشت در قایم شدم
چایونگ:واییی باورت نمیشه صاحب این خونه که مامانم اینجا کار میکنه چقدر جذابه ولی حیف که زن داره
......:خوب بابا زن داشته باشه من میدونم تو میتونی با ترفندهایی که بلدی مخشو بزنی
چایونگ:نمیدونم امیدوارم که بتونم،خوب دیگه فعلا یکی میاد صدامو میشنوه بدبخت میشم
........:فقط منو نگا مگ این برادر همون پسره نیس که قبلا باهاش رابطه داشتی
چایونگ:آره خودشه
.......:خوب اگه اون پسره بیاد خونه اینا و ترو ببینه چی؟
چایونگ:خوب ببینه من و مامانم قبلا خونه پدر و مادر اونا کار میکردیم درضم من با برادرش رابطه چندانی هم نداشتم فقط ۳.۴بار باهاش سکس کردم
........:باشه دیگه خدافظ ولی تو بازم مراقب باش کاری نکنی خودتو و اون مامان بیچاره بدبخ کنی
چایونگ:نه بابا هواسم هست
.......:اوک پس فعلا خدافظ
چایونگ:خدافظ
ویو ریا
(میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسه این دختره آخه یه دختر چطور میتونه همچین کارهای کثیفی انجام بده دیگه نرفتم تو آشپزخونه و آروم رفتم تو اتاقم و دیدم جونگکوک سرش تو گوشیه با دیدن من گوشیو کنار گذاشت)
جونگکوک:چقد دیر کردی
ریا:خوب داشتم غذا میخوردم
جونگکوک:اوک،بیا بخوابیم
ریا:نه نه نه دیگه نمیشه اینجوری صب پامیشم میبینم تو بغلتم اینجوری دیگه نمیشه باید یروز یکیمون رو تخت و یکیمون رو کاناپه و بعد روز بعدش یکیمون رو کاناپه و یکیمونم رو تخت بخوابه
جونگکوک:باشه،حالا امروز کی رو تخت و کی رو کاناپه میخوابه؟
ریا:خوب بیا سنگ،کاغذ،قیچی
جونگکوک:باش
بلاخره بعد بعد سنگ،کاغذ ،قیچی جونگکوک رو کاناپه خوابید و منم رفتم یه دوش گرفتم و بعد خشک کردن موهام و پوشیدن لباس رو تخت دراز کشیدم و خاطرات امروزمم تو دفترخاطراتم نوشتم و خوابیدم.
صبح از خواب بیدار شدم و رفتم سریع تا جونگکوک بیدار نشده لباسمو عوض کردم و آرایش ساده ولی شیکی انجام دادم و اومدم بیرون و دیدم جونگکوک بیدار شده
جونگکوک:اخخخخ
ریا:چی شد؟!!
جونگکوک:کمرمممم
ریا:مگه تاحالا رو کاناپه نخوابیدی؟!!
جونگکوک:من تو کل عمرم رو کاناپه فقط نشستم، اصن مگه کاناپه برا خوابیدنع
ریا:من دیگه نمیدونم این قراردادمونه و توهم قبولش کردی
جونگکوک:باشه بابا برو اونور برم لباسگو عوض کنم
ریا:اوک
جونگکوک:اوک(اداشو در اورد)
ریا:زهرمار
جونگوک:تو دلت
ریا: میشنوماااا تو دل خودت
بعد اینکه جونگکوک رفت لباسشو عوض کرد اومد بیرون و رفتیم صبحونه خوردیم و بعد رفتیم شرکت جونگکوک گفت جایی کار داره منو رسوند و رفت تو دفترم نشسته بودم و مشغول کار بودم که یکدفعه.......
کپی ممنوع❌️❌️
۴۴.۳k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.