قسمت دوم پارت سوم فیک (عشقــ گمشدهــ)
قسمت دوم پارت سوم فیک (عشقــ گمشدهــ)
جین :(اون کفاشارو من گرفتم) یونگی :( اون گوشواره ها رو من گرفتم) نامجون : (اون کیف رو من گرفتم) جیمین :( اون دست بند رو من براش خریدم) تهیونگ:(اون ساعت رو من گرفتم و اون گردنبند رو جانگ کوک خرید) برگردیم پیش ات همشون بغض کرده بودن + یایایا... چرا اینطوری شدین جیهوپ: تو ات مهربون مایی همه باهم : راست میگه + بله درسته من همون ات هستم حالا چرا بغض کردین؟ جیمین : میدونی چقدر دلمون برات تنگ شده بود یونگی : چرا دیگه بهمون پیام ندادی + با بغض دادم خیلی هم دادم اما دیگه جوابم رو نمیدادین خب دیگه بسه فقط یه چیزی جانگ کوک کجاست؟تهیونگ : شبیه یه روح توی خوابگاه هستش نمیدونم چرا اینطوری شده بخاطر اون همه ما بی جون شدیم + بریم پیشش همه :ما نمیتونیم +چرا همه:ما امروز باید با پی دی نیم بریم جایی+ آدرس خوابگاه زود تند سریع جین : جونگ کوک از دستت عصبانی میشه + نمیتونه بشه(زمانی که جانگ کوک توی ایران بوده تو رو خیلی دوست داشته و باهم خیلی صمیمی بودین و همیشه بهت نه نمیگفت) وقتی رسیدم دم در خوابگاه به خودم گفتم یا خدا خودت کمک کن با کمک یکی از بادیگاردا وارد خوابگاه شدم خوابگاه نبود قصر بود اونجا بزرگتر از خونه دوستم بود بادیگارد : بزارید بهشون خبر بدم هرچند قبولتون نمیکنن + وایستید گردنبندت رو دراودی و دادی این رو بهش بدین و بگین ات اومده بادیگارد : باشد چشم از زبون جانگ کوک جانگ کوک : هه یه روز دیگه هم اومد همش پوچیه پوچی تق تق جانگ کوک : بیا تو بادیگارد : ببخشید قربان یه پزشک جدید اومده جانگ کوک : بگو بره بادیگارد : اما.... جانگ کوک : فقط بگو بره نشنیدی چی گفتم؟ با داد بادیگارد : اون خانم گفتن این گردنبند رو بهتون بدم و گفتن بگم ات اومده جانگ کوک : با شنیدن اسم ات ذهنم روشن شد فوری از تخت پریدم پایین
اینم از پارت سوم
شرط:
لایک: ۴
جین :(اون کفاشارو من گرفتم) یونگی :( اون گوشواره ها رو من گرفتم) نامجون : (اون کیف رو من گرفتم) جیمین :( اون دست بند رو من براش خریدم) تهیونگ:(اون ساعت رو من گرفتم و اون گردنبند رو جانگ کوک خرید) برگردیم پیش ات همشون بغض کرده بودن + یایایا... چرا اینطوری شدین جیهوپ: تو ات مهربون مایی همه باهم : راست میگه + بله درسته من همون ات هستم حالا چرا بغض کردین؟ جیمین : میدونی چقدر دلمون برات تنگ شده بود یونگی : چرا دیگه بهمون پیام ندادی + با بغض دادم خیلی هم دادم اما دیگه جوابم رو نمیدادین خب دیگه بسه فقط یه چیزی جانگ کوک کجاست؟تهیونگ : شبیه یه روح توی خوابگاه هستش نمیدونم چرا اینطوری شده بخاطر اون همه ما بی جون شدیم + بریم پیشش همه :ما نمیتونیم +چرا همه:ما امروز باید با پی دی نیم بریم جایی+ آدرس خوابگاه زود تند سریع جین : جونگ کوک از دستت عصبانی میشه + نمیتونه بشه(زمانی که جانگ کوک توی ایران بوده تو رو خیلی دوست داشته و باهم خیلی صمیمی بودین و همیشه بهت نه نمیگفت) وقتی رسیدم دم در خوابگاه به خودم گفتم یا خدا خودت کمک کن با کمک یکی از بادیگاردا وارد خوابگاه شدم خوابگاه نبود قصر بود اونجا بزرگتر از خونه دوستم بود بادیگارد : بزارید بهشون خبر بدم هرچند قبولتون نمیکنن + وایستید گردنبندت رو دراودی و دادی این رو بهش بدین و بگین ات اومده بادیگارد : باشد چشم از زبون جانگ کوک جانگ کوک : هه یه روز دیگه هم اومد همش پوچیه پوچی تق تق جانگ کوک : بیا تو بادیگارد : ببخشید قربان یه پزشک جدید اومده جانگ کوک : بگو بره بادیگارد : اما.... جانگ کوک : فقط بگو بره نشنیدی چی گفتم؟ با داد بادیگارد : اون خانم گفتن این گردنبند رو بهتون بدم و گفتن بگم ات اومده جانگ کوک : با شنیدن اسم ات ذهنم روشن شد فوری از تخت پریدم پایین
اینم از پارت سوم
شرط:
لایک: ۴
۹.۶k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.