اینجا کسی به تنهایی من تلنگر نمی زند

اینجا کسی به تنهایی من تلنگر نمی زند.
من و حرف هایم ،قصه های کوتاه درد هستیم؛
نارنجی و زرد مثل پاییز.
در شهر هیچ چشمی برای دیدن من پلک نمی زند.
اینجا کسی از درد نبودنم قلبی اندوهگین ندارد.
دیدگاه ها (۱)

طنابی که می درد حیاتم راو یا شاید می دمد بر من حیاتی دیگراز ...

راز فلسفه من نهفته در تنهاییان هنگام که ذهنم میرود به رهایید...

بیچاره مترسک کل سال از مزرعه حفاظت کردولی با شروع فصل سرما ت...

از اون زمانی که حقیقتو دیدمحس کردم تو این دنیا غریبممثل یه ن...

.قامت ساقه ی نحیف رویاهایمزخمیِ خزانِ تهی از عشقی ست که رفت ...

می رقصم در دل آوار،می خندم در دل سختی این از خوشحالی نیست؛بل...

کفرآمیز اسیر در تئاتر خونمن هرگز نمیخوابمچرا که هربار پلک بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط