فیک:"بزار نجاتت بدم"۳۰
ا.ت خمیازهای کشید و از خواب بیدار شد
ساعت 8AM بود
جونگ کوک از حموم درومده بود و داشت موهاشو سشوار میکشید:
بیدار شدی؟ برو دوش بگیر! ساعت نه باید اونجا باشیم
ا.ت خمار نشست و چشماشو مالید:جونگ کوک
جونگ کوک:جانم؟
ا.ت: لباس داری بهم بدی؟
جونگ کوک:فقط کت و شلوار و یسری لباس برای ماموریت دارم...گمون نکنم همونم بهت بشه!
ا.ت: یروز باید بریم برات هودی و تیشرت بخرم
جونگ کوک لبخند زد:حتما!
ا.ت: حالا من چی کنم؟
جونگ کوک: برو تا برگردی میگم برات بخرن بیارن
ا.ت:اکی فقط چیزی!
جونگ کوک: چی؟
ا.ت:ببین...وقتی برم حموم که فقط بلیز شلوار احتیاج ندارم
جونگ کوک خندید و سر تکون داد: اکی...فهمیدم! خیالت راحت!
ا.ت هم متقابلا به جونگ کوک لبخندزد و خواست بره تو حموم که:جونگ کوک؟
جونگ کوک: باز چیشده؟
ا.ت: حوله!
جونگ کوک: اگه مشکلی نداری از حولهی من استفاده کن
ا.ت: نه بابا این چس بازیا واسه بچه ننههاس! مرسی!
جونگ کوک زیر لب گفت:
هر کی ندونه فک میکنه لات کوچه محله!
ا.ت از حموم درومد و خودشو با حوله خشک کرد:
بوی جونگ کوکو میده!
همینطور داشت داشت حوله رو بو میکرد که چشمش به روی تخت افتاد....:
جئون جونگ کوکککککککککک
جونگ کوک اسلحشو گرفت دستشو و با لقد درو وا کرد:
چه خبره؟ خوبی ا.ت؟
ولی نگاه کردو دید اتفاقی نیافتاده و فقط ا.ت داره جیغ میکشه
ا.ت: جونگ کوک خلی؟
جونگ کوک : چرا!
ا.ت: اینا چیه؟
جونگ کوک: لباس زیر!
ا.ت: تو به این سه تا نخ میگی لباس زیررررر
جونگ کوک: خب چشه مگه؟
ا.ت: ببین جونگ کوک...یا اینارو از جلو چشمم میبری...یا با همینا میام بیرون!
جونگ کوک سر تکون داد و لباسارو انداخت تو سطل زباله:
یه لباس دیگه بیارین!
.
.
.
بالاخره ساعت 9:30 موفق شدن به دانشگاه برسن!
و...
بعله...دوباره همه یه گوشه جمع شده بودن !
این دانشگاه یه روز عادی نداره....
.
.
.
계속
ساعت 8AM بود
جونگ کوک از حموم درومده بود و داشت موهاشو سشوار میکشید:
بیدار شدی؟ برو دوش بگیر! ساعت نه باید اونجا باشیم
ا.ت خمار نشست و چشماشو مالید:جونگ کوک
جونگ کوک:جانم؟
ا.ت: لباس داری بهم بدی؟
جونگ کوک:فقط کت و شلوار و یسری لباس برای ماموریت دارم...گمون نکنم همونم بهت بشه!
ا.ت: یروز باید بریم برات هودی و تیشرت بخرم
جونگ کوک لبخند زد:حتما!
ا.ت: حالا من چی کنم؟
جونگ کوک: برو تا برگردی میگم برات بخرن بیارن
ا.ت:اکی فقط چیزی!
جونگ کوک: چی؟
ا.ت:ببین...وقتی برم حموم که فقط بلیز شلوار احتیاج ندارم
جونگ کوک خندید و سر تکون داد: اکی...فهمیدم! خیالت راحت!
ا.ت هم متقابلا به جونگ کوک لبخندزد و خواست بره تو حموم که:جونگ کوک؟
جونگ کوک: باز چیشده؟
ا.ت: حوله!
جونگ کوک: اگه مشکلی نداری از حولهی من استفاده کن
ا.ت: نه بابا این چس بازیا واسه بچه ننههاس! مرسی!
جونگ کوک زیر لب گفت:
هر کی ندونه فک میکنه لات کوچه محله!
ا.ت از حموم درومد و خودشو با حوله خشک کرد:
بوی جونگ کوکو میده!
همینطور داشت داشت حوله رو بو میکرد که چشمش به روی تخت افتاد....:
جئون جونگ کوکککککککککک
جونگ کوک اسلحشو گرفت دستشو و با لقد درو وا کرد:
چه خبره؟ خوبی ا.ت؟
ولی نگاه کردو دید اتفاقی نیافتاده و فقط ا.ت داره جیغ میکشه
ا.ت: جونگ کوک خلی؟
جونگ کوک : چرا!
ا.ت: اینا چیه؟
جونگ کوک: لباس زیر!
ا.ت: تو به این سه تا نخ میگی لباس زیررررر
جونگ کوک: خب چشه مگه؟
ا.ت: ببین جونگ کوک...یا اینارو از جلو چشمم میبری...یا با همینا میام بیرون!
جونگ کوک سر تکون داد و لباسارو انداخت تو سطل زباله:
یه لباس دیگه بیارین!
.
.
.
بالاخره ساعت 9:30 موفق شدن به دانشگاه برسن!
و...
بعله...دوباره همه یه گوشه جمع شده بودن !
این دانشگاه یه روز عادی نداره....
.
.
.
계속
۷۱.۸k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.