عشق خونین
《 عشق خونین 》
پارت ۵
ات : اون تیشتر رو بکش و این رو بپوش باشه اون کثیفه عزیزم و مریضت میکنه باشه من الان از اتاق میریم بیرون و تو بپوش باشه
با جزئیات حرف هایش را زد و از اتاق خارج شد جلو در ایستاد گوشی اش را برداشت و بعد از گرفتن شماره سوی جانگ گوشی را گذاشت رو گوش اش
ات : الو سوی جانگ
سوی جانگ: جانم اونی
ات : به خاله بگو اتاق روبه رو اتاقم رو آماده کنه
سوی جانگ: مهمون داریم
ات : سوی جانگ آره مهمون داریم
سوی جانگ : خب باشه اونی ولی کی میایی نگرانتیم
ات : باشه پسرم الان میام
گوشی را گذاشت تو جیب اش گذاشت و تقی به در زد و گفت
ات : مومشکی میام تو اتاق .. باشه
وارد اتاق شد و پسره را دید که یه آستین را پوشیده بود و یکی رو نپوشید بود ات خنده ای کرد
ات : چجوری پوشیدی ها
سمته پسره رفت و با مهربانی گفت
ات : میخواهی کمکت کنم ها
پسره هیچ حرکتی نشان نداد ولی ات سمته پسر نزدیک شد و کمک اش کرد تا یک آستین را بپوشه
ات : خب تموم شد .. بریم
پسره بدونه هیچ حرفی از رو تخت پایین شد و سمته ات قدم برداشت
ات.: اییی حتما سرده بیرون این شال گردنم رو روت بکشم ؟
پسره باز هم هیچ حرفی یا هیچ حرکتی نکرد ات شال گردن را دوره شانه های پسره پیچوند و گفت
ات : بریم
ات راهی شد پسره پشته سرش به دنبال ات قدم برداشت از بیمارستان خارج شدن و ات در ماشین صندلی جلوییرا باز کرد
ات : بفرمایید..
پسره نشست و ات بهش نزدیک شد تا کمربند اش را ببنده ولی پسره ازش دور شد انگار فوبیای آدم ها را داشت
ات : خوشت نمیاد کسی بهت نزدیک شه اشکالی نداره
در ماشین را بست و خودش هم نشست
ات : میدونی کمربند برای سلامتی آدم ها هست
نیم نگاهی به پسره انداخت و زود به جاده جلویی نگاه کرد
ات : اگه کمربند رو نبندی ناخودآگاه تصادف میشه و خیلی زخمی میشی و خیلی هم درد داره میدونی
باز هم نگاه اش را به پسره دوخت اون خیره به ات بود اینکه چشم هایش معلوم میشد تو موهای اش قائم بود به ات نگاه میکرد
》》》》》》》》》》》》》
از ماشین پیاده شدن و سمته در رفتن تقی به در زد و بعد از چندین سانیه
اجوما در را باز کرد
اجوما: دخترم خوشآمدی
ات : خاله خیلی گرسنمه
وارد عمارت شدن و مومشکی هم به دنبال ات وارد شد نگاه های بزرگ اش را به بالا دوخت عمارت خیلی بزرگی بود
پارت ۵
ات : اون تیشتر رو بکش و این رو بپوش باشه اون کثیفه عزیزم و مریضت میکنه باشه من الان از اتاق میریم بیرون و تو بپوش باشه
با جزئیات حرف هایش را زد و از اتاق خارج شد جلو در ایستاد گوشی اش را برداشت و بعد از گرفتن شماره سوی جانگ گوشی را گذاشت رو گوش اش
ات : الو سوی جانگ
سوی جانگ: جانم اونی
ات : به خاله بگو اتاق روبه رو اتاقم رو آماده کنه
سوی جانگ: مهمون داریم
ات : سوی جانگ آره مهمون داریم
سوی جانگ : خب باشه اونی ولی کی میایی نگرانتیم
ات : باشه پسرم الان میام
گوشی را گذاشت تو جیب اش گذاشت و تقی به در زد و گفت
ات : مومشکی میام تو اتاق .. باشه
وارد اتاق شد و پسره را دید که یه آستین را پوشیده بود و یکی رو نپوشید بود ات خنده ای کرد
ات : چجوری پوشیدی ها
سمته پسره رفت و با مهربانی گفت
ات : میخواهی کمکت کنم ها
پسره هیچ حرکتی نشان نداد ولی ات سمته پسر نزدیک شد و کمک اش کرد تا یک آستین را بپوشه
ات : خب تموم شد .. بریم
پسره بدونه هیچ حرفی از رو تخت پایین شد و سمته ات قدم برداشت
ات.: اییی حتما سرده بیرون این شال گردنم رو روت بکشم ؟
پسره باز هم هیچ حرفی یا هیچ حرکتی نکرد ات شال گردن را دوره شانه های پسره پیچوند و گفت
ات : بریم
ات راهی شد پسره پشته سرش به دنبال ات قدم برداشت از بیمارستان خارج شدن و ات در ماشین صندلی جلوییرا باز کرد
ات : بفرمایید..
پسره نشست و ات بهش نزدیک شد تا کمربند اش را ببنده ولی پسره ازش دور شد انگار فوبیای آدم ها را داشت
ات : خوشت نمیاد کسی بهت نزدیک شه اشکالی نداره
در ماشین را بست و خودش هم نشست
ات : میدونی کمربند برای سلامتی آدم ها هست
نیم نگاهی به پسره انداخت و زود به جاده جلویی نگاه کرد
ات : اگه کمربند رو نبندی ناخودآگاه تصادف میشه و خیلی زخمی میشی و خیلی هم درد داره میدونی
باز هم نگاه اش را به پسره دوخت اون خیره به ات بود اینکه چشم هایش معلوم میشد تو موهای اش قائم بود به ات نگاه میکرد
》》》》》》》》》》》》》
از ماشین پیاده شدن و سمته در رفتن تقی به در زد و بعد از چندین سانیه
اجوما در را باز کرد
اجوما: دخترم خوشآمدی
ات : خاله خیلی گرسنمه
وارد عمارت شدن و مومشکی هم به دنبال ات وارد شد نگاه های بزرگ اش را به بالا دوخت عمارت خیلی بزرگی بود
- ۱۵.۰k
- ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط