P43بدون در زدن در و باز کردم....
P43بدون در زدن در و باز کردم....
اول تهیونگ رو روی صندلیش ندیدم....و این باعث شد بیشتر بترسم.....
بیشتر رفتم داخل که دیدم رو کاناپه دفترش دراز کشیده.....
خیالم از یه بابت راحت شد و به خاطر دیدن تهیونگ تو اون حالت ناراحت شدم......
ساعدش گذاشته بود رو پیشونیش......
_مگه نگفتم کسی نیاد دا....
+منم عزیزم......
دستشو از رو پیشونیش برداشت و من قیافه خسته اما خندونشو دیدم.....
_سلام.....
+سلام عزیزم....چی شده؟چرا اینجوری شدی ؟
حالت خوبه؟
رفتم و کنارش رو مبل نشستم ک سرشو گذاشتم رو پاهام و نایلون غذا رو گذاشتم رو عسلی بغل کاناپه.....
_صبح به خاطر حالت تهوع هیچی نخوردم....
الانم انگار فشارم افتاده و سردرد شدید دارم.....
تو چرا اومدی اینجا؟
+من دیدم صبحونه نخوردی.....برات نهار آوردم....
_اوه.....مرسی نفسم.....لازم نبود خودتو به زحمت بندازی......
+زحمت چیه.....تو الان شوهرمی....منم باید هواتو داشته باشم......
حالا بشین....یه کم غذا بخور....
_مرسی....
دستشو گرفتم که دیدم دستاش سرد سرده...
+تهیونگ چرا انقدر سردی؟
_مریض شدم فک کنم.....حالت تهوع هم دارم......سرم هم درد میکنه.....
اروم بغلش کردم......
+تهیونگ.....مرض نشو....
و پیشونیشو بوسیدم....
_نمیشم قربونت برم....
+چه ددی شدی با این کت و شلوار سرمه ایت....
کراواتشو ببین....
_خودت بستی واسما!
+یادمه....
دیدممنشیت نیست.....گفتم شاید تو اتاق تو باشه.....
_چرا باید تو اتاق من باشه؟
تو به من اعتماد نداری ات؟
+دارم.....خیلی دارم.....
_نمیدونم گفت امروز نمیاد....
+چرا سردرد گرفتی به من زنگ نزدی بیامپیشت....
_نمیخواستمبرات زحمت شه....
+من زنتما....چه زحمتی؟
_زنتم رو خیلی قشنگ میگی....
+(میخنده)
_غذا رو بیار مردیم از گشنگی.....
+تا تو باشی همیشه صبحونت رو بخوری!
_
اول تهیونگ رو روی صندلیش ندیدم....و این باعث شد بیشتر بترسم.....
بیشتر رفتم داخل که دیدم رو کاناپه دفترش دراز کشیده.....
خیالم از یه بابت راحت شد و به خاطر دیدن تهیونگ تو اون حالت ناراحت شدم......
ساعدش گذاشته بود رو پیشونیش......
_مگه نگفتم کسی نیاد دا....
+منم عزیزم......
دستشو از رو پیشونیش برداشت و من قیافه خسته اما خندونشو دیدم.....
_سلام.....
+سلام عزیزم....چی شده؟چرا اینجوری شدی ؟
حالت خوبه؟
رفتم و کنارش رو مبل نشستم ک سرشو گذاشتم رو پاهام و نایلون غذا رو گذاشتم رو عسلی بغل کاناپه.....
_صبح به خاطر حالت تهوع هیچی نخوردم....
الانم انگار فشارم افتاده و سردرد شدید دارم.....
تو چرا اومدی اینجا؟
+من دیدم صبحونه نخوردی.....برات نهار آوردم....
_اوه.....مرسی نفسم.....لازم نبود خودتو به زحمت بندازی......
+زحمت چیه.....تو الان شوهرمی....منم باید هواتو داشته باشم......
حالا بشین....یه کم غذا بخور....
_مرسی....
دستشو گرفتم که دیدم دستاش سرد سرده...
+تهیونگ چرا انقدر سردی؟
_مریض شدم فک کنم.....حالت تهوع هم دارم......سرم هم درد میکنه.....
اروم بغلش کردم......
+تهیونگ.....مرض نشو....
و پیشونیشو بوسیدم....
_نمیشم قربونت برم....
+چه ددی شدی با این کت و شلوار سرمه ایت....
کراواتشو ببین....
_خودت بستی واسما!
+یادمه....
دیدممنشیت نیست.....گفتم شاید تو اتاق تو باشه.....
_چرا باید تو اتاق من باشه؟
تو به من اعتماد نداری ات؟
+دارم.....خیلی دارم.....
_نمیدونم گفت امروز نمیاد....
+چرا سردرد گرفتی به من زنگ نزدی بیامپیشت....
_نمیخواستمبرات زحمت شه....
+من زنتما....چه زحمتی؟
_زنتم رو خیلی قشنگ میگی....
+(میخنده)
_غذا رو بیار مردیم از گشنگی.....
+تا تو باشی همیشه صبحونت رو بخوری!
_
۳۰.۱k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.