پارت۳۲
من رفتم پارکینگ پیش ماشین وایسادم تا بیاد داشتم حیاتو نگاه میکردم خیلی بزرگو زیبا بود که روبروم با یه پسر خیلی خشتیپ و جذاب روبرو شدم که یه کت و شلوار مشکی جذابی پوشیده بود خیلی خشگل شده بود
چانیول:هی چت شد سوار ماشین شو دیگه
مین سو:اوم باشه ببخشید هواسم نبود
سوار ماشین شدیم ماشینو روشن کرد و با سرعت یه راست تا مغازه لباس فروشی روند بدون هیچ حرف زندنی یا مکث کردنی رسیدیم لباس فروشی سریع رفتیم پایین یه لباس مناسب انتخواب کرد و گفت اونو بخرم خلاصه نزاشت من انتخواب کنم سریع پوشیدمش اندازم بود خریدیمش بعد سریع رفتیم سوار ماشین شدیم و باز هم یه راست تا شرکت میروند رسیدیم شرکت سریع رفتیم بالا وقتی رسیدیم به طبقه ای که محل کار ما بود چانیول دستی برام تکون داد رفت تو اتاقش منم رفتم نشستم سر میزم چیا همش داشت مارو با تعجب نگاه میکرد
مین سو:سلام😊
چیا:😧س...سلام
مین سو:هوم خوبی
چیا:آ...آره چرا..چرا دیر کردی چ...چرا با رییس چان او..اومدی
مین سو:هی تو چرا لکونت دار حرف میزنی رییس چانی بفهمه میگه اخراجت کنن
چیا:رییس چانی
مین سو:نه پس دیوار😑
چیا:آخه تا اونجایی که من میدونم به همه ما گفته رییس چان صداش بزنبم نه رییس چانی
مین سو:اها راست میگی هواسم نبود😊
چیا:😕😧حالا چرا دیر اومدی چرا با هم اومدین
وای خدا حالا چجوری براش میگفتم نباید کسی چیزی میفهمید ینطور که معل مه چیا خسودیش شده چون قبلا هم گفته که بهش علاقه داره اگه بفهممه ممکنه ناراحت بشه یا زد من بشه و به رییس پارک همه چیو بگه بعد من اخراج بشم و رییس چان ناراحت بشه
مین سو:اوم خوب اوم چیزه...
که یهو رییس چان از اتاق اومد بیرون هواسامون به سمت رییس چان رفت
چانیول:مین سو زودتند سریع بیا اتاقم
منم سرمو تکون دادم به نشانه تایید و بعد سریع رفت تو اتاقش و اجازه حرف زدن رو نداد منم سریع رفتم اتاقش چیا با چهره ای بهت زده به من نگاه میکرد
مین سو:بله رییس کاری داشتید
چانیول:خواستم دوباره تکرار کنم که هیچی به هیچ کس و به هیچ عنوان نگی
مین سو:نه رییس نمیگم خیالتون راحت
چانیول:دیدم که تو و چا با هم دوست هستید گفتم نکنه بگی اون دوستته و بخوای پیشش حرف بزنی اون خیلی فضوله کافیه بفهمه به پدرم میگه و هم تو اخراج میشی هم من معلوم نیست چه بلایی سرم بیاره
مین سو:نه نه هیچ وقت پیش هیچ کس هیچی نمیگم همین جا چالش میکنیم
چانیول:آره
مین سو:یه چیزی
چانیول:هوم
مین سو:چیا الان به من گیر داده بود چرا دیر اومدم و یا چرا با شما وارد شدم اگه جواش هم ندم ول کن نیست الان چی بهش بگم
چانیول:وای چه بد اوم خوب بهس بگو چیزه اها بهش بگو دیشب دیر خوابیدی واسه همین صبح دیر بیدار شدی منم سر راه دیدی
مین سو:اوم فکر خوبیه بله اینو پس بهش میگم ممنون
چانیول:وای نگاش چجوری نگاه میکنه بدو سریع برو بیرون تا شک نکرده
مین سو:بله بله
ازاتاق سریع اومدم بیرون رفتم نشستم سر میزم
چیا:چکارت داشت
مبن سو:هیچی درباره پرونده ها حرف زد
چیا:نگفتی چرا دیر کردی
مین سو:😐اها
منم اون چیزایی که چانیول گفتو براش گفتم
چیا:واقعا
مین سو:😐آره..دیگه به کارت برس...
ادامه دارد
من درس دارم زیادوقت ندارم هروقت بتونم ادامشو میزارم امیدوارم خوشتون بیاد نظر یادتون نره
ازتون ممنونم😊اگه اشتباه تایپی بود ببخشید🙈
چانیول:هی چت شد سوار ماشین شو دیگه
مین سو:اوم باشه ببخشید هواسم نبود
سوار ماشین شدیم ماشینو روشن کرد و با سرعت یه راست تا مغازه لباس فروشی روند بدون هیچ حرف زندنی یا مکث کردنی رسیدیم لباس فروشی سریع رفتیم پایین یه لباس مناسب انتخواب کرد و گفت اونو بخرم خلاصه نزاشت من انتخواب کنم سریع پوشیدمش اندازم بود خریدیمش بعد سریع رفتیم سوار ماشین شدیم و باز هم یه راست تا شرکت میروند رسیدیم شرکت سریع رفتیم بالا وقتی رسیدیم به طبقه ای که محل کار ما بود چانیول دستی برام تکون داد رفت تو اتاقش منم رفتم نشستم سر میزم چیا همش داشت مارو با تعجب نگاه میکرد
مین سو:سلام😊
چیا:😧س...سلام
مین سو:هوم خوبی
چیا:آ...آره چرا..چرا دیر کردی چ...چرا با رییس چان او..اومدی
مین سو:هی تو چرا لکونت دار حرف میزنی رییس چانی بفهمه میگه اخراجت کنن
چیا:رییس چانی
مین سو:نه پس دیوار😑
چیا:آخه تا اونجایی که من میدونم به همه ما گفته رییس چان صداش بزنبم نه رییس چانی
مین سو:اها راست میگی هواسم نبود😊
چیا:😕😧حالا چرا دیر اومدی چرا با هم اومدین
وای خدا حالا چجوری براش میگفتم نباید کسی چیزی میفهمید ینطور که معل مه چیا خسودیش شده چون قبلا هم گفته که بهش علاقه داره اگه بفهممه ممکنه ناراحت بشه یا زد من بشه و به رییس پارک همه چیو بگه بعد من اخراج بشم و رییس چان ناراحت بشه
مین سو:اوم خوب اوم چیزه...
که یهو رییس چان از اتاق اومد بیرون هواسامون به سمت رییس چان رفت
چانیول:مین سو زودتند سریع بیا اتاقم
منم سرمو تکون دادم به نشانه تایید و بعد سریع رفت تو اتاقش و اجازه حرف زدن رو نداد منم سریع رفتم اتاقش چیا با چهره ای بهت زده به من نگاه میکرد
مین سو:بله رییس کاری داشتید
چانیول:خواستم دوباره تکرار کنم که هیچی به هیچ کس و به هیچ عنوان نگی
مین سو:نه رییس نمیگم خیالتون راحت
چانیول:دیدم که تو و چا با هم دوست هستید گفتم نکنه بگی اون دوستته و بخوای پیشش حرف بزنی اون خیلی فضوله کافیه بفهمه به پدرم میگه و هم تو اخراج میشی هم من معلوم نیست چه بلایی سرم بیاره
مین سو:نه نه هیچ وقت پیش هیچ کس هیچی نمیگم همین جا چالش میکنیم
چانیول:آره
مین سو:یه چیزی
چانیول:هوم
مین سو:چیا الان به من گیر داده بود چرا دیر اومدم و یا چرا با شما وارد شدم اگه جواش هم ندم ول کن نیست الان چی بهش بگم
چانیول:وای چه بد اوم خوب بهس بگو چیزه اها بهش بگو دیشب دیر خوابیدی واسه همین صبح دیر بیدار شدی منم سر راه دیدی
مین سو:اوم فکر خوبیه بله اینو پس بهش میگم ممنون
چانیول:وای نگاش چجوری نگاه میکنه بدو سریع برو بیرون تا شک نکرده
مین سو:بله بله
ازاتاق سریع اومدم بیرون رفتم نشستم سر میزم
چیا:چکارت داشت
مبن سو:هیچی درباره پرونده ها حرف زد
چیا:نگفتی چرا دیر کردی
مین سو:😐اها
منم اون چیزایی که چانیول گفتو براش گفتم
چیا:واقعا
مین سو:😐آره..دیگه به کارت برس...
ادامه دارد
من درس دارم زیادوقت ندارم هروقت بتونم ادامشو میزارم امیدوارم خوشتون بیاد نظر یادتون نره
ازتون ممنونم😊اگه اشتباه تایپی بود ببخشید🙈
۹.۱k
۰۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.