پرنسسمن

#پرنسس_من🤍🥂
#part_85

اون حرومـ،،،ـزاده از قصد منو کشوند به خونش تا یون سوکو بکـ،،،ـشه... چجوری نفهمیدم؟؟... راحت افتادم تو تله!... میکـ،،،ـشمش!

+ کوک آروم باش...

دستشو پس زدم و از بیمارستان رفتم بیرون... سوئیچ ماشین رو از تو جیبم در آوردم و در ماشینو باز کردم... سوارش شدم و ماشین رو روشن کردم که تهیونگ درو باز کرد و سوار شد..

- تو کجا؟

+ طرفت نیستم ولی انتطار نداری که بزارم تنها بری؟

میترسیدم همراهم بیاد و بفهمه که مافـ،،،ـیا هستم ولی اینو هم میدونستم هرکاری کنم از ماشین پیاده نمیشه واسه همین ناچار راه افتادم... تو راه به دوتا از بچها زنگ زدم که برن تو بیمارستان و از یون سوک محافظت کنن تا کسی بهش آسیب نزنه... از این حرومـ،،،ـزاده ها هرکاری بعیده!

فکر کردن به این چیزا بیشتر عصبیم میکرد و من عصبانیتم رو سر گاز خالی میکردم... تا میتونستم گاز میدادم هیچ ترمزی در کار نبود... به بوق ماشین های دیگه اهمیتی نمی‌دادم و فقط میخواستم هرچه زودتر به اونجا برسیم

بلاخره رسیدیم.... قبل از هر چیزی اسلـ،،،ـحه رو از تو داشبورد ماشین برداشتم که تهیونگ جلومو گرفت..

+ میفهمی داری چیکار میکنی؟

- آره!

+ کوک بس کن!

- بیخودی به پر و بالم نپیچ بزار کارمو بکنم!

از ماشین پیاده شدم و عصبی به سمت خونه‌ش رفتم که...
دیدگاه ها (۱)

#پرنسس_من🤍🥂#part_86- بیخودی به پر و بالم نپیچ بزار کارمو بکن...

#پرنسس_من🤍🥂#part_87-ولی چی؟؟؟ ( با داد )+ ولی اسم دکتر رو به...

#پرنسس_من🤍🥂#part_84تازه فهمیدم منظورش‌ چیه..- زهرمار!... ببن...

#پرنسس_من🤍🥂#part_83+ هنوز نمرده که!- مرض!+ خب راست میگم دیگه...

پارت ۴۱با حس نوازش های کسی بیدار شدم نفسم تنگ شده بود و داشت...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_284رفتیم توی حیاط، ماش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط