تو ماشین ستوده نشسته بودیم و همش داشت با تلفن حرف میزد

تو ماشین ستوده نشسته بودیم و همش داشت با تلفن حرف میزد
شدید عصبانی بود و این و از لحنش میفهمیدم..
باالخره بعد از نیم ساعت با تلفن حرف زدن رفت سمت جاده تهران.
زیر چشمی نگاهش کردم
میترسیدم ازش سوال بپرسم بهم بپره ولی خب من که بچه نبودم بشینم نگاه کنم!
اصن اصل قضیه من بودم!
با یه شجاعتی که نمیدونم تو اون موقعیت از کجا سرچشمه میگیره برگشتم سمتش و پرسیدم
_ داریم میریم تهران؟ چی شده؟
بدون اینکه جوابم و بده دوباره گوشیش و برداشت و شماره گرفت
االن این به من بیتوجهی میکنه!؟
اصال من نمیتونم با این کوه عصبانیت کنار بیام
سعی کردم آرامشم و حفظ کنم تا راحت تر بتونم حرف بزنم
تماس رو قطع کرد
با یه لحن آروم که از من بعید بود گفتم
_ میشه همین بغل نگهدارید؟
این دفعه حداقل نگاهم کرد..
ولی بازم جوابی نداد
_ ستوده نگه دار!
اوهوع نه به اون لحن آرومم نه به این خشن بودن!
_ میشه انقدر حرف نزنی و بزاری فکر کنم ببینم چه غلطی باید بکنم؟
االن به من گفت خفه شو؟
نه این واقعا آدم نیست!
دیدگاه ها (۱)

#قسمت هفتادو سه عصبی گفتم: _ این زندگیه منه میفهمی؟ اگه االن...

#هفتادو چهار به هیچ کس نگفته بودم تا همراهم بیان. میخواستم ا...

یک راست میرفتم سره اصل مطلب.. این بارم خارج از استثناء نبود...

#قسمت هفتادچند مین بعد به یه رستوران رسیدیم بارون کم شده بو...

رمان بغلی من پارت ۶۴دیانا: اوه اوه این چرا درو باز کرد ارسلا...

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

part ۴جز یچیز از اون اتاق قدیمی بیرون اومدم رفتم وقتی بازش ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط