قلبم برای توست p¹⁴
قلبم برای توست p¹⁴
ویو کوک
جیمین:کوک.. چی..شده؟؟
کوک: تو از کجا فهمیدی اینجام؟
جیمین: از لوکیشنت.. گفتم چیشده؟
کوک: خوب شد که اومدی بیا این درو با هم بشکنیم..
جیمین: چی چرا بشکنیم؟ دیوونه شدی جونگ کوک؟؟
عصبی گفتم: اره دیوونم چون یه عوضی خواهرم و تو این اتاق گیر انداخته و معلوم نیست داره چه گوهی میخوره..
جیمین تا این و شنید شکه و عصبی بهم زل زد..
جیمین: خب بجنب جونگ کوک.. بیا اینجا یه میلس..
کوک: بیا باهم بزاریم رو دستگیره و بکشیم.. یک.. دو.. سه
ویو یونا
که یهو در باز شد.. کوک و جیمین جلو در بودن.. جیمین اینجا چیکار میکرد؟ کوک تا پسره و دید لباسش و گرفت و کشید بیرون و گرفتش زیر بار کتک.. منم که اصلا شکه شدم.. جیمین اومد سمتم و آوردم بیرون..
تا سر صورت خونیم و دید اخماش رفت تو هم و نشوندم رو صندلی.
جیمین: یونا خوبی؟؟
تا این و گفت زدم زیر گریه.. دست خودم نبود گریه هام.. ترسیده بودم.. جیمین من و کشید تو بغلش و کمرم و نوازش میکرد..
جیمین: هیشش یونا آروم باش... تموم شد عزیزم.. تموم شد.. گریه نکن...
از بغلش اومدم بیرون که تازه چشمم افتاد به کوک که داشت پسره و میکشت(حقشه مرتیکه هیز😐) یقه جیمین گرفتم
یونا: جیمین توروخدا برو پیش کوک الان میکشتش..
جیمین: ترو ول کنم کجا برم؟ ولش کن حقشه
با بغض زل زدم تو چشمام
یونا: جیمین من خوبم تروخدا برو..
جیمین نگاهی بهم انداخت و رفت سمت کوک و سعی داشت جداش کنه
جیمین: کوک بسههه... ولش کن
کوک: ولم کن جیمین باید بکشمش آشغال حرومزادههه...
جیمین: کوک میگم بسه.. بیا بریم پیش یونا حالش خوب نیست.. تورو اینجوری ببینه بدتر میشه..
کوک پسره و ول کرد رو زمین و نگاهش افتاد به من که داشتم با بغض نگاش میکردم..
کوک: جیمین برو زنگ بزن پلیس بیان این حرومی و جمعش کنن..
جیمین: اوکی تو فقط اروم باش.. برو پیش یونا..
ویو کوک
همینکه در باز شد دیدم پسره داره یونا رو بوس میکنه... خون جلو چشماش و گرفت... گرفتم کشیدمش بیرون تا میخورد زدمش..
جیمین یونا و برد اونطرف.... بگردم برات معلومه خیلی ترسیدی.. بعد نیم ساعت جیمین اومد سمتم و جدام کرد... گفت برم پیش یونا حالش بده.. تازه نگاهم افتاد به یونا.. ترسیده داشت نگام میکرد..... جیمین و فرستادم تا زنگ بزنه به پلیس خودمم رفتم سمت یونا..
کوک: یونا چاگی حالت خوبه؟
یونا: خوبم جونگ کوکاا..
نشستم پیشش و بغلش کردم.. تو بغلم به هق هق افتاده بود..
بعد یک ربع پلیسا اومدن.. جیمین رفت سمتشون و براشون توضیح داد اونا رفتن اون تن لش و جمعش کردن و بردن..
موقعی که از جلوی ما رد شد.. یونا لرزید و به سکسکه افتاد.. محکم تو بغلم فشردمش تا اونا برن..
کوک: یونا نترس.. تموم شد عزیزم.. آروم باش..
یونا از تو بغلم اومد بیرون.. نگاهی بهم انداخت.. بهش لبخندی زدم که انگار اروم شد و اونم لبخند زد..
جیمین: یونا بهتری؟
یونا: اره مرسی خوبم.. ممنونم جیمینا که اومدی❤
جیمین لبخندی به یونا زد و سرش و بوسید
جیمین: قابلت و نداشت خواهر کوچولو:)
کوک: خب دیگه پاشید بریم خونه..
یونا: اره بریم... جیمین تو میای؟
جیمین: کجا؟
یونا: خونه ما..
جیمین: نمیدونم..
کوک: بیا بریم خوش میگذره
جیمین: اوکی بریم..
__________________
پارت جدید خدمتتون🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره❤️🍓
ویو کوک
جیمین:کوک.. چی..شده؟؟
کوک: تو از کجا فهمیدی اینجام؟
جیمین: از لوکیشنت.. گفتم چیشده؟
کوک: خوب شد که اومدی بیا این درو با هم بشکنیم..
جیمین: چی چرا بشکنیم؟ دیوونه شدی جونگ کوک؟؟
عصبی گفتم: اره دیوونم چون یه عوضی خواهرم و تو این اتاق گیر انداخته و معلوم نیست داره چه گوهی میخوره..
جیمین تا این و شنید شکه و عصبی بهم زل زد..
جیمین: خب بجنب جونگ کوک.. بیا اینجا یه میلس..
کوک: بیا باهم بزاریم رو دستگیره و بکشیم.. یک.. دو.. سه
ویو یونا
که یهو در باز شد.. کوک و جیمین جلو در بودن.. جیمین اینجا چیکار میکرد؟ کوک تا پسره و دید لباسش و گرفت و کشید بیرون و گرفتش زیر بار کتک.. منم که اصلا شکه شدم.. جیمین اومد سمتم و آوردم بیرون..
تا سر صورت خونیم و دید اخماش رفت تو هم و نشوندم رو صندلی.
جیمین: یونا خوبی؟؟
تا این و گفت زدم زیر گریه.. دست خودم نبود گریه هام.. ترسیده بودم.. جیمین من و کشید تو بغلش و کمرم و نوازش میکرد..
جیمین: هیشش یونا آروم باش... تموم شد عزیزم.. تموم شد.. گریه نکن...
از بغلش اومدم بیرون که تازه چشمم افتاد به کوک که داشت پسره و میکشت(حقشه مرتیکه هیز😐) یقه جیمین گرفتم
یونا: جیمین توروخدا برو پیش کوک الان میکشتش..
جیمین: ترو ول کنم کجا برم؟ ولش کن حقشه
با بغض زل زدم تو چشمام
یونا: جیمین من خوبم تروخدا برو..
جیمین نگاهی بهم انداخت و رفت سمت کوک و سعی داشت جداش کنه
جیمین: کوک بسههه... ولش کن
کوک: ولم کن جیمین باید بکشمش آشغال حرومزادههه...
جیمین: کوک میگم بسه.. بیا بریم پیش یونا حالش خوب نیست.. تورو اینجوری ببینه بدتر میشه..
کوک پسره و ول کرد رو زمین و نگاهش افتاد به من که داشتم با بغض نگاش میکردم..
کوک: جیمین برو زنگ بزن پلیس بیان این حرومی و جمعش کنن..
جیمین: اوکی تو فقط اروم باش.. برو پیش یونا..
ویو کوک
همینکه در باز شد دیدم پسره داره یونا رو بوس میکنه... خون جلو چشماش و گرفت... گرفتم کشیدمش بیرون تا میخورد زدمش..
جیمین یونا و برد اونطرف.... بگردم برات معلومه خیلی ترسیدی.. بعد نیم ساعت جیمین اومد سمتم و جدام کرد... گفت برم پیش یونا حالش بده.. تازه نگاهم افتاد به یونا.. ترسیده داشت نگام میکرد..... جیمین و فرستادم تا زنگ بزنه به پلیس خودمم رفتم سمت یونا..
کوک: یونا چاگی حالت خوبه؟
یونا: خوبم جونگ کوکاا..
نشستم پیشش و بغلش کردم.. تو بغلم به هق هق افتاده بود..
بعد یک ربع پلیسا اومدن.. جیمین رفت سمتشون و براشون توضیح داد اونا رفتن اون تن لش و جمعش کردن و بردن..
موقعی که از جلوی ما رد شد.. یونا لرزید و به سکسکه افتاد.. محکم تو بغلم فشردمش تا اونا برن..
کوک: یونا نترس.. تموم شد عزیزم.. آروم باش..
یونا از تو بغلم اومد بیرون.. نگاهی بهم انداخت.. بهش لبخندی زدم که انگار اروم شد و اونم لبخند زد..
جیمین: یونا بهتری؟
یونا: اره مرسی خوبم.. ممنونم جیمینا که اومدی❤
جیمین لبخندی به یونا زد و سرش و بوسید
جیمین: قابلت و نداشت خواهر کوچولو:)
کوک: خب دیگه پاشید بریم خونه..
یونا: اره بریم... جیمین تو میای؟
جیمین: کجا؟
یونا: خونه ما..
جیمین: نمیدونم..
کوک: بیا بریم خوش میگذره
جیمین: اوکی بریم..
__________________
پارت جدید خدمتتون🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره❤️🍓
۷.۶k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.