قلبم برای توست p¹²
قلبم برای توست p¹²
ویو یونا
لباس کوک و حساب کردیم و از مغازه اومدیم بیرون..
یونا: خب حالا نوبت لباس منه..
کوک: خدایا خودت به پاهای من رحم کن
یونا: یااا چرا حرف میزنیی؟ کی تا حالا من طولش دادم؟
کوک: یک هفته پیش اومدیم کفش بخری و یادته؟ ساعت ۱۰ صبح اومدیم ۱۲ شب برگشتیم:/
یونا: خب بابا حالا توئم.. حالا بیا نمیمیری..
همینجور پاساژا و نگاه میکردم.. چیزی که میخواستم نداشت.. همه لباسا یا باز بودن یا اجق وجق یا خیلی زشت.. از لباس باز زیاد خوشم نمیومد.. البته اگرم بخوام بپوشم باید اشهدم و بخونم:/ کوکی میکشتم..
وای کرمم گرفت چطوره یکم سر به سرش بزارم؟( بچم گناه داره😐)
یه لباسی توی ویترین بود که نسبتا باز بود. یقی دلبری بود.. شیطونیم گل کرد
یونا: جونگ کوک بیا بریم این مغازه
جونگ کوک نگاهی به ویترینش انداخت اخمی کرد و دنبالم اومد..
یه مرده اومد طرفمون..
مرده: سلام خیلی خوش اومدین
کوک: سلام ممنون
مرده:کمکی از دستم بر میاد خانم؟
یونا: میشه لطفا اون پیراهن قرمز یقه دلبری و بدید..
مرده: الان میگم بیارن
جونگ کوک با دیدن لباسه چشماش چهار تا شد و با بهت و اخم به من نگاه میکرد..
مرده: بفرمایید
یونا: مرسییی
جونگ کوکاا قشنگه؟
جونگ کوک نگاهی بهم انداخت
کوک: یونا این لباس؟
یونا: اره مگه چشه؟
جونگ کوک عصبی نگام کرد
کوک: چش نیست.. نگاه کردی اصلا بهش.. این و بپوشی کل اجزای بدنت معلومه...
واقعا راست میگفت لباسه ناجور باز بود.. یقش که تا سینه بود پشت لباسم تا کمرم لخت بود و پایین پیراهن چاک بلندی داشت که قشنگ تا رون ادم پیدا بود..
یونا: جونگ کوکاا نه نگو دیگه من از این خوشم اومده
کوک: یونا اگه بخوای این لباس و بپوشی نمیزارم بیای؟ فهمیدی؟
اخ چه غیرتی شده:))
خنده ای کردم و زدم به بازوش
یونا: تو نکنه واقعا فکر کردی من این لباس و میپوشم؟
کوک: یونا.... کرم داری؟
یونا: بخدا آخرین دفعمه🥺 ببخشید
کوک لبخندی زد و دستی کشید به سرم
کوک: میدونستم خودت عاقلی خواهری😊
بوس پروازی براش فرستادم و لباس و گزاشتم و سر جاش و رفتیم بیرون
*یک ساعت بعد*
کوک: یونااا من خسته شدم بخدااا یکساعته فقط داری میگردی هنوز هیچی نخریدی://
یونا: جونگ کوک خیلی غر میزنیااا.. خب چیکار کنم لباس دلخواهم و پیدا نمیکنم..
کوک: هوفف من موندم لباس دلخواه تو مگه چیه که ندارن😐
یونا: زیادی حرف بزنی از همین لباس بازا میخرمااا
کوک: اوکی راحت باش
داشتیم میرفتیم که یهو یه لباس سفید مشکی شیک توجهم و جلب کرد... وای چقدر خوشگل بود..
یونا: پیدا شد جونگ کوککک... بیا بریم
کوک: خب خداروشکر..
همینکه وارد شدیم یه پسر جوون اومد سمتمون اول یه نگاهی به من انداخت و بعد یه نگاه به جونگ کوک.. از نگاهش خوشم نیومد..
پسره: خوش اومدین..
کوک: ممنون
یونا: ببخشید آقا میشه لطفا اون پیراهن سفید مشکی تو ویترین و برام بیارید
پسره لبخند چندشی زد و نگام کرد
پسره: البته چرا نشه...
بفرمایید..
لباس و که میخواست بده بهم دستم و لمس کرد.. اصلا خوشم نیومد ازش.. سریع لباس و گرفتم و تشکر کردم
وای خیلی خوشگل بود... آستین هاش حالت پف داشت.. قسمت مشکیش از سینه شروع میشد.. از تیکه بالای سینه و آستین هاش سفید بود.. و بندی هم دور قسمت مشکیش به رنگ سفید بود.. خیلی خوجل بود🥺 فقط تنها مشکلی که داشت این بود که از شونه هاش لخت بود....جونگ کوک اومد پیشم و نگاهی به لباسم انداخت.
یونا: قشنگه جونگ کوک؟
کوک: خیلییی مطمئنم توش زیبا ترین میشی:)♡
یونا: وایی مرسی من میرم پرو کنم...
ویو جونگ کوک
از همون اول که وارد شدیم نگاه های هیز پسره و نسبت به یونا حس میکردم. جوری که بهش نگاه میکرد.. جوری که بهش پوزخند میزد.. با عصبانیت فقط خیره شده بودم بهش...
منتظر یونا بودم که لباسش و بپوشه که گوشیم زنگ خورد..(جیمین هیونگ❤️)
مجبور شدم برم بیرون باهاش حرف بزنم..
ویو یونا
هوفف دستم به زیپ پشتش نمیرسید..
یونا: هیونگاا میشه بیا یه لحظه..
بعد ۱ دقیقه در باز شد
برگشتم سمت در
یونا: جونگ کوک من نمی...
که با دیدن پسر فروشنده لال شدم.. خواستم برم بیرون که نزاشت و هولم داد تو اتاقک..اومد تو و درو قفل کرد.. برگشت سمتم و بهم پوزخند زد..
از ترس نمیدونستم چیکار کنم.. اون میومد جلو و من میرفتم عقب.. چسبیدم به دیوار که اون نزدیکم شد دستاش گزاشت دو طرف سرم.. حتی نمیتونستم جیغ بزنم.. خشکم زده بود..
نزدیک صورتم شد... چشمام و محکم بسته بودم..
____________________
پارت جدید خدمتتون قشنگام🥺💗
گایز بخاطر تاخیر واقعا واقعا متاسفم یک هفته بود نمیتونستم چیزی انتشار بدم دلیلش هم نفهمیدم تا دیروز که فهمیدم چون زیاد نوشته بودم آپ نمیشد😐
اما امروز دو سه پارت آپ میکنم براتون😘
لایک و کامنت یادتون نره❤️🍓
ویو یونا
لباس کوک و حساب کردیم و از مغازه اومدیم بیرون..
یونا: خب حالا نوبت لباس منه..
کوک: خدایا خودت به پاهای من رحم کن
یونا: یااا چرا حرف میزنیی؟ کی تا حالا من طولش دادم؟
کوک: یک هفته پیش اومدیم کفش بخری و یادته؟ ساعت ۱۰ صبح اومدیم ۱۲ شب برگشتیم:/
یونا: خب بابا حالا توئم.. حالا بیا نمیمیری..
همینجور پاساژا و نگاه میکردم.. چیزی که میخواستم نداشت.. همه لباسا یا باز بودن یا اجق وجق یا خیلی زشت.. از لباس باز زیاد خوشم نمیومد.. البته اگرم بخوام بپوشم باید اشهدم و بخونم:/ کوکی میکشتم..
وای کرمم گرفت چطوره یکم سر به سرش بزارم؟( بچم گناه داره😐)
یه لباسی توی ویترین بود که نسبتا باز بود. یقی دلبری بود.. شیطونیم گل کرد
یونا: جونگ کوک بیا بریم این مغازه
جونگ کوک نگاهی به ویترینش انداخت اخمی کرد و دنبالم اومد..
یه مرده اومد طرفمون..
مرده: سلام خیلی خوش اومدین
کوک: سلام ممنون
مرده:کمکی از دستم بر میاد خانم؟
یونا: میشه لطفا اون پیراهن قرمز یقه دلبری و بدید..
مرده: الان میگم بیارن
جونگ کوک با دیدن لباسه چشماش چهار تا شد و با بهت و اخم به من نگاه میکرد..
مرده: بفرمایید
یونا: مرسییی
جونگ کوکاا قشنگه؟
جونگ کوک نگاهی بهم انداخت
کوک: یونا این لباس؟
یونا: اره مگه چشه؟
جونگ کوک عصبی نگام کرد
کوک: چش نیست.. نگاه کردی اصلا بهش.. این و بپوشی کل اجزای بدنت معلومه...
واقعا راست میگفت لباسه ناجور باز بود.. یقش که تا سینه بود پشت لباسم تا کمرم لخت بود و پایین پیراهن چاک بلندی داشت که قشنگ تا رون ادم پیدا بود..
یونا: جونگ کوکاا نه نگو دیگه من از این خوشم اومده
کوک: یونا اگه بخوای این لباس و بپوشی نمیزارم بیای؟ فهمیدی؟
اخ چه غیرتی شده:))
خنده ای کردم و زدم به بازوش
یونا: تو نکنه واقعا فکر کردی من این لباس و میپوشم؟
کوک: یونا.... کرم داری؟
یونا: بخدا آخرین دفعمه🥺 ببخشید
کوک لبخندی زد و دستی کشید به سرم
کوک: میدونستم خودت عاقلی خواهری😊
بوس پروازی براش فرستادم و لباس و گزاشتم و سر جاش و رفتیم بیرون
*یک ساعت بعد*
کوک: یونااا من خسته شدم بخدااا یکساعته فقط داری میگردی هنوز هیچی نخریدی://
یونا: جونگ کوک خیلی غر میزنیااا.. خب چیکار کنم لباس دلخواهم و پیدا نمیکنم..
کوک: هوفف من موندم لباس دلخواه تو مگه چیه که ندارن😐
یونا: زیادی حرف بزنی از همین لباس بازا میخرمااا
کوک: اوکی راحت باش
داشتیم میرفتیم که یهو یه لباس سفید مشکی شیک توجهم و جلب کرد... وای چقدر خوشگل بود..
یونا: پیدا شد جونگ کوککک... بیا بریم
کوک: خب خداروشکر..
همینکه وارد شدیم یه پسر جوون اومد سمتمون اول یه نگاهی به من انداخت و بعد یه نگاه به جونگ کوک.. از نگاهش خوشم نیومد..
پسره: خوش اومدین..
کوک: ممنون
یونا: ببخشید آقا میشه لطفا اون پیراهن سفید مشکی تو ویترین و برام بیارید
پسره لبخند چندشی زد و نگام کرد
پسره: البته چرا نشه...
بفرمایید..
لباس و که میخواست بده بهم دستم و لمس کرد.. اصلا خوشم نیومد ازش.. سریع لباس و گرفتم و تشکر کردم
وای خیلی خوشگل بود... آستین هاش حالت پف داشت.. قسمت مشکیش از سینه شروع میشد.. از تیکه بالای سینه و آستین هاش سفید بود.. و بندی هم دور قسمت مشکیش به رنگ سفید بود.. خیلی خوجل بود🥺 فقط تنها مشکلی که داشت این بود که از شونه هاش لخت بود....جونگ کوک اومد پیشم و نگاهی به لباسم انداخت.
یونا: قشنگه جونگ کوک؟
کوک: خیلییی مطمئنم توش زیبا ترین میشی:)♡
یونا: وایی مرسی من میرم پرو کنم...
ویو جونگ کوک
از همون اول که وارد شدیم نگاه های هیز پسره و نسبت به یونا حس میکردم. جوری که بهش نگاه میکرد.. جوری که بهش پوزخند میزد.. با عصبانیت فقط خیره شده بودم بهش...
منتظر یونا بودم که لباسش و بپوشه که گوشیم زنگ خورد..(جیمین هیونگ❤️)
مجبور شدم برم بیرون باهاش حرف بزنم..
ویو یونا
هوفف دستم به زیپ پشتش نمیرسید..
یونا: هیونگاا میشه بیا یه لحظه..
بعد ۱ دقیقه در باز شد
برگشتم سمت در
یونا: جونگ کوک من نمی...
که با دیدن پسر فروشنده لال شدم.. خواستم برم بیرون که نزاشت و هولم داد تو اتاقک..اومد تو و درو قفل کرد.. برگشت سمتم و بهم پوزخند زد..
از ترس نمیدونستم چیکار کنم.. اون میومد جلو و من میرفتم عقب.. چسبیدم به دیوار که اون نزدیکم شد دستاش گزاشت دو طرف سرم.. حتی نمیتونستم جیغ بزنم.. خشکم زده بود..
نزدیک صورتم شد... چشمام و محکم بسته بودم..
____________________
پارت جدید خدمتتون قشنگام🥺💗
گایز بخاطر تاخیر واقعا واقعا متاسفم یک هفته بود نمیتونستم چیزی انتشار بدم دلیلش هم نفهمیدم تا دیروز که فهمیدم چون زیاد نوشته بودم آپ نمیشد😐
اما امروز دو سه پارت آپ میکنم براتون😘
لایک و کامنت یادتون نره❤️🍓
۷.۹k
۱۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.