خانزاده پارت جلددوم

🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت102 #جلد_دوم

آب از سر و صورت من روی صورت آیلین چکه می کرد و صحنه‌های قشنگی درست کرده بود من این زن و دوست داشتم چون تمام زندگیش رو به پای من گذاشته بود روی صورتش خم شدم و لبشو عمیق بوسیدم همیشه جلوی من تسلیم بود
و تاب مقاومت نداشت
همراهیم کرد و اونم شروع کرد به بوسیدن من اما با صدای مادرم که از توی اتاق میومد ایلین وحشت زده از من جدا شد و گفت
_خاک به سرمون شد مادرت اینجاست الان میفهمه ...

از اینکه دختر بیچاره انقدر از مادرم می ترسید کلافه میشدم رو بهش گفتم تو زنه منی هیچ کس نمیتونه به من بگه که به زنت نزدیک نشو من هرکاری که دلم بخواد می کنم فهمیدی ؟
آب دهنشو پایین فرستاد و من لای در حمام و باز کردم و گفتم چی شده مامان ؟
با لحن بدی گفت
_ زنت کجاست؟
از این که اینطور آیلین و صدا زده بود بهم برخورد پس بدون خجالت گفتم پیش من توی حموم کارش دارین؟
عصبانی بهم نزدیک شد و گفت
_ شما اصلا حیا سرتون نمیشه؟
این دختر واقعا یه دختر واقعا شورشو در اوده !
خجالت نمیکشه وقتی من اینجام با تو میاد توی حمام ؟

عصبی گفتم من خواستم مادر من زنمه دلم خواست با من دوش بگیره مشکلی این وسط هست که من نمی دونم ؟
عصبانی از من رو گرفت و از اتاق بیرون رفت وقتی در حمام و بستم آیلین داشت با بغض به من نگاه می کرد موهای نمدار شو پشت گوشش فرستادم و گفتم بغض و گریه نداریم منو تو زن و شوهریم آیلین تو خودت انگار به این شک داری که اینطور ترس و وحشت توی جونت میوفته.
آروم زمزمه کرد
_ من نمی ترسم فقط خجالت میکشم همین..
گونشو بوسیدم و گفتم دیگه من واقعیت و گفتم خجالت نداره پس زود باش لباساتو در بیار چون شوهرت بدجوری هواتو کرده...
بی‌طاقت لباس های آیلین و از تنش جدا کردم و گوشه حمام انداختم دستم که روی پوست تنش نشست تمام مشکلات و مشغله های فکری از یادم رفت دستشو کشیدم و زیر دوش آب نگهش داشتم موهاش کم کم خیس می شد و من هر لحظه داشتم بیشتر و بیشتر هوایی می شدم این روزا نمیدونم چرا بیشتر از هر وقته دیگه احساس نیاز می کردم کامل خیس شد از زیر دوش بیرون اومد و نزدیک من ایستاد سرمو خم کردم و عمیق و طولانی لبشو بوسیدم آروم با صدای دلنشینی زمزمه کرد
_من خیلی تو رو دوست دارم اهورا بیشتر از چیزی که بتونی فکرشو بکنی .
این اعترافی که هر روز و هر شب و هر ساعتی که کنار هم بودیم به من میکرد بهم حس قدرت بیشتری می‌داد تا خوددار باشم و به عشق و علاقه به این دختر پایبند بمونم بعد از حمام حسابی و لذتی که ازش برده بودم هر دو با هم بیرون اومدیم ایلین سریع در اتاقو قفل کرد و گفت _بهتره زودتر لباس بپوشیم و بریم مادرت الان بدون شک به خون من تشنه است.

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#شب_قدر #مد #فردوس_برین #فقط_حیدر_امیرالمومنین_است #عکس_نوشته_عاشقانه #عاشقانه #FANDOGHI #عکس_نوشته #خاص #wallpaper #جذاب
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت103 #جلد_دومبه این حرفش خندیدم و دوباره...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت104 #جلد_دومبهتره شما دیگه کوتاه بیاید ...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت101 #جلد_دوماخمامو توی هم کشیدم و گفتم ...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت100 #جلد_دوماز جام بلند شدم و گفتم انگا...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط