(فقط قرار بود بردش باشی) part three
(فقط قرار بود بردش باشی) part three
تهیونگ گفت: خب من رفتم
ا.ت گفت: باشه
بعد از اینکه تهیونگ رفت شروع کردم به گریه کردن و رفتم حموم و در اومدم و لباسم رو عوض کردم که یکی اومد تو اتاق فکر کردم تهیونگه
اومد و درو قفل کرد
ا.ت گفت: میشه بس کنی اقای کیم تهیونگ
گفت: من تهیونگ نیستم
برگشت دیدم تهیونگ نیست خیلی ترسیدم
اومد جلو و گفت: به کسی نگو
ا.ت گفت: چیو نگم
گفت: کار الانمون رو
ا.ت گفت: میخوای چیکار کنی
گفت:میخوام یکم شیطونی کنم
ا.ت گفت: چییی تروخدا نه
اومد نزدیکم مثل تهیونگ شروع کرد به بوسیدنم
ا.ت گفت: تروخدا اذیتم نکن
و او گوش نمیگرفت فقط هی بوسم میکرد و پرتم کرد رو تخت کامل خودش اومد روم تنها کاری که میتونستم بکنم گوشیم رو بگیرم زنگ بزنم دیدم تنها شماره ای که دارم شماره تهیونگه زنگ زدم با صدای بلند بهش گفتم کمکم کن تهیونگ
تهیونگ گفت: چی میگی
اون پسره گوشی ازم گرفت و پرتم کرد دستم رو بست و لباسام رو در اورد و رفت که لباسای خودشو در بیاره
که یکی دم در زد اون هم محل نداد
تهیونگ گفت: ا.ت درو باز کن
ا.ت گفت: کمکم کن
تهیونگ هر چی دم در میرد در باز نمیشد که درو شکوند و اومد داخل و منو دید و اون پسره
تهیونگ گفت: چیکار میکنی
پسره گفت: به تو چه برو بیرون
تهیونگ یه چاقو برداشت زد تو شکمش
تهیونگ گفت:چرا لختی
ا.ت گفت: بیا دستمامو باز کن
تهیونگ اومد دستام رو باز کرد و یه لباس تنم کرد
ا.ت گفت: این رو میخوای چیکار کنی
تهیونگ دستم و دید که قرمز شده اومد یه چیزی زد روش
تهیونگ گفت: خوب میشه
ا.ت گفت: منظورم اینه که میخوای با این جنازه چیکار کنی
تهیونگ گفت: یکم دستت درد میگره ولی خوب میشه
ا.ت گفت:چرا جوابمو نمیدی میخوای باهاش چیکار کنی
تهیونگ گفت: نمیدونم چیکار کنم
ا.ت گفت: باید فرار کنی
تهیونگ دستمو گرفت سوار ماشین کرد
ا.ت گفت: کجا میریم
تهیونگ گفت:یه کلبه
ا.ت گفت:من رو برای چی میبری
تهیونگ گفت: تو دیگه ماله منی
ا.ت گفت: چرا اومدی امروز کمکم
تهیونگ گفت: چون ماله منی
ا.ت گفت: تو فقط منو خریدی
تهیونگ گفت: بخواب تروخدا حواسم رو پرت نکن
تهیونگ گفت: خب من رفتم
ا.ت گفت: باشه
بعد از اینکه تهیونگ رفت شروع کردم به گریه کردن و رفتم حموم و در اومدم و لباسم رو عوض کردم که یکی اومد تو اتاق فکر کردم تهیونگه
اومد و درو قفل کرد
ا.ت گفت: میشه بس کنی اقای کیم تهیونگ
گفت: من تهیونگ نیستم
برگشت دیدم تهیونگ نیست خیلی ترسیدم
اومد جلو و گفت: به کسی نگو
ا.ت گفت: چیو نگم
گفت: کار الانمون رو
ا.ت گفت: میخوای چیکار کنی
گفت:میخوام یکم شیطونی کنم
ا.ت گفت: چییی تروخدا نه
اومد نزدیکم مثل تهیونگ شروع کرد به بوسیدنم
ا.ت گفت: تروخدا اذیتم نکن
و او گوش نمیگرفت فقط هی بوسم میکرد و پرتم کرد رو تخت کامل خودش اومد روم تنها کاری که میتونستم بکنم گوشیم رو بگیرم زنگ بزنم دیدم تنها شماره ای که دارم شماره تهیونگه زنگ زدم با صدای بلند بهش گفتم کمکم کن تهیونگ
تهیونگ گفت: چی میگی
اون پسره گوشی ازم گرفت و پرتم کرد دستم رو بست و لباسام رو در اورد و رفت که لباسای خودشو در بیاره
که یکی دم در زد اون هم محل نداد
تهیونگ گفت: ا.ت درو باز کن
ا.ت گفت: کمکم کن
تهیونگ هر چی دم در میرد در باز نمیشد که درو شکوند و اومد داخل و منو دید و اون پسره
تهیونگ گفت: چیکار میکنی
پسره گفت: به تو چه برو بیرون
تهیونگ یه چاقو برداشت زد تو شکمش
تهیونگ گفت:چرا لختی
ا.ت گفت: بیا دستمامو باز کن
تهیونگ اومد دستام رو باز کرد و یه لباس تنم کرد
ا.ت گفت: این رو میخوای چیکار کنی
تهیونگ دستم و دید که قرمز شده اومد یه چیزی زد روش
تهیونگ گفت: خوب میشه
ا.ت گفت: منظورم اینه که میخوای با این جنازه چیکار کنی
تهیونگ گفت: یکم دستت درد میگره ولی خوب میشه
ا.ت گفت:چرا جوابمو نمیدی میخوای باهاش چیکار کنی
تهیونگ گفت: نمیدونم چیکار کنم
ا.ت گفت: باید فرار کنی
تهیونگ دستمو گرفت سوار ماشین کرد
ا.ت گفت: کجا میریم
تهیونگ گفت:یه کلبه
ا.ت گفت:من رو برای چی میبری
تهیونگ گفت: تو دیگه ماله منی
ا.ت گفت: چرا اومدی امروز کمکم
تهیونگ گفت: چون ماله منی
ا.ت گفت: تو فقط منو خریدی
تهیونگ گفت: بخواب تروخدا حواسم رو پرت نکن
۲۱.۷k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.