رمانکوچولو

رمان:#کوچولو
#پارت_۸

از خودم و خنگیم لبخندی رو لبم امد
-چجوری انقد راحت..
امدم حرف بزنم که برگشتم دیدم داره نگام میکنه
+با افرادی که حال میکنم راحت حرف میزنم! یه بار دیگه بخند اخم ترسناکت میکنه
-منو که تازه دیدی چجوری بام حال میکنی؟
+خدافظ
برگشتم دیدم سوار ماشین شد و گاز داد انگار کسی که منتظرش بود امد.
از در امدم بیرون رضا(باباش) فکر میکنه من تا ساعت ۱۰ سر کارم در حالی که ساعت ۸ تعطیل میشم امدم از مغازه بیام بیرون که صدای مریمو شنیدم
×سحا حواست باشه ها امشب خیابونا خلوته
لبخندی زدم و در مغازرو بستم اروم تو خیابون قدم زدم رسیدم به پارکی که نزدیک خونمون بود اینجا عکسرا خیلی خلوته دراز کشیدم پاکت سیگارو از جیبم در اوردم یکیشو روشن کردم گذاشتم لای لبم نگاهم به اسمون پر ستاره بود مکانی که اخرین مامانم رو زیر این اسمون دیدم اون شب بعد اون فقط صدای جیغ مامانمو شنیدم.
اشکم اروم از گوشه چشمم ریخت دستمو رو صورتم کشیدم تا اشکام رونه نشن..
ادامه دارد‌...
دیدگاه ها (۵)

رمان:#کوچولو#پارت_۹نمیدونم چجوری این چند ساعت گذشت از جام بل...

رمان:#کوچولو#پارت_۱۰مثل دم میومدن قلبم تند تند مثل گنجشک می...

رمان:#کوچولو#پارت_۷مردی که تکیه به دیوار داده بود و با دسمال...

پارت بعدو بزارم؟#کوچولو

روانی منP38

وقتی عاشق دست راست مافیا میشی و... (پارت یازدهم) (ا/ت)شب شد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط