🖤فیک زندانی پارت 3🖤
پارت ۳ فیک زندانی👇👇
جیمینا ویو:
ولی ا.ت نیومد و یه نفر دیگه که تا حالا ندیده بودمش اومد که فکر کنم همکار ا.ت بود
بهم گفت:
(بچه ها اسم همکار ا.ت رو میذارم الکس)
الکس:چرا انقدر سر و صدا میکنی؟
جیمین:به تو چه
الکس:اول به من هر چه (نمی دونم اینو از کجام در آوردم😂) دوم اینکه ... .
جیمین:اینقدر برای من اول دوم نکن
برو به همون زنه که قرار بود بیاد بگو این ظرف شکسته رو جمع کنه.
الکس:درست حرف بزن ببینم کیو میگی!؟
جیمین:همون ا.ت
الکس:آهان خب اون امروز نمیتونه بیاد کار داره
جیمین:یعنی چی که نمیتونه بیاد؟!؟ (داد و عصبانی)
المس:صداتو برای من بالا نبر بعدشم سعی نکن بهش نزدیک بشی از من گفتن بود.
و رفت..🚶♂️
جیمین ویو:
اه مرتیکه ی روانی انگار باهام پدر کشتگی داره، لعنتی این دختره بازم نیومد حالا چیکار کنم؟ باید نقشه بکشم:
به دختره نزدیک میشم بعدش یه بار که اومد توی سلولم میگیرمش و تهدیدش میکنم که به کسی چیزی نگه وگرنه میکشمش و نمیذارم بره بیرون به بقیه م میگم اگر بیان تو میکشمش.
این نقشه ی خوبیه ولی فعلا باید تا فردا صبر کنم😒
فلش بک به فردا :
ا.ت ویو:
ساعت ۶ از خواب بیدار شدم و رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم و صبحانه میلم نمیکشید برای همین فقط یه نسکافه خوردم☕
یه آرایش لایت کمرنگ کردم😊
لباس پوشیدم و سوار ماشینم شدم و رفتم سرکار
و وقتی وارد بخش جنایی شدم(نکته:ات توی بخش جنایی کار میکنه همون جایی پرونده های قتل رو حل میکنن)
رئیسم بلا فاصله بهم گفت برم پیش سلول آقای پارک جیمین نگهبانی بدم.
بازم دلشوره گرفتم که نکنه بلایی سرم بیاره!
رفتم و یه کتاب ترسناک و توی از توی کمدم برداشتم و روی صندلی بیرون سلول خوندم که سرگرم بشم .
دیدم هنوز جیمین خوابه خیالم راحت شد 🤫
صورتش خیلی مظلوم بود توی خواب ولی در بیداری واقعا خشن و سرد و وحشتناک از اینایی که میخواد خفت کنه، بود😁😕
تقریبا ۵ صفحه بیشتر نخونده بودم که صدایی از پشت سرم شنیدم چون فکرم توی کتاب فرو رفته بود حواسم نبود و یهو پاشدم و پشتمو دیدم جیمین بیدار شده.
جیمین:هه چیشد ترسیدی خانم کوچولو
ا.ت:کی ؟ من از تو بترسم؟ مگه تو کیی؟!
جیمین:همون کسی که قراره تو رو بکنه یا شایدم بُکُشه.😏😈
ا.ت:آره شتر در خواب بیند پنبه دانه، 😃
پس دهنتو ببند و باهام حرف نزن😠(چشم غره ی جذاب)
جیمین:چرا اینجوری باهام حرف میزنی هیف تو نیست که اینقدر خوشگلی اینجوری حرف میزنی؟
ا.ت:اول اینکه به تو هیچ ربطی نداره، دوم اینکه اجازه ی اینکارو ندارم.
پس سرت تو کار خودت باشه.
جیمین:یعنی سرم توی تو باشه؟ (به روش حرص در آور رو مخ)😏
ا.ت:مرتیکه ی عوضی دهنتو ببند و حرف نزن😠
جیمین:خانم کیم ا.ت میدونی که اگر از اینجا بیام بیرون به بدترین شکل ممکن مجازاتت میکنم؟!
ا.ت:کی؟ تو؟ آره به همین خیال باش اگر من گذاشتم تو بیای بیرون🙃
راستی اسم منو از کجا میدونی؟!😫
جیمین:از روی لباست
ا.ت:چه چشمای تیزی داری
جیمین:آدم کورم مبینه، تازه کلی چیز دیگه میدونم ازت
ا.ت:آره جون خودت😬🤔
یهو الکس اومد و ا.ت و صدا کرد و گفت که رئیس کارم داره.
جیمین ویو:اون مرتیکه ی بیشعور اومد و مزاحم شد😠
وای که چقدر اذیت کردن ا.ت باحاله وقتی عصبانیه خیلی کیوته🥰
وای جیمین تو چی میگی به خودت بیا این دختره همونیه که باعث شد تو الان اینجا باشی...
ا.ت ویو:
الکس اومد و صدام کرد و گفت رئیسم کارت داره رفتم توی اتاق رئیس که بهم گفت: . ....
بقیه ش در پارت بعد😁ᥬ😅᭄
شرط ها برای پارت 4:
۶ تا لایک❤
۱۰ تا کامنت📨📱
جیمینا ویو:
ولی ا.ت نیومد و یه نفر دیگه که تا حالا ندیده بودمش اومد که فکر کنم همکار ا.ت بود
بهم گفت:
(بچه ها اسم همکار ا.ت رو میذارم الکس)
الکس:چرا انقدر سر و صدا میکنی؟
جیمین:به تو چه
الکس:اول به من هر چه (نمی دونم اینو از کجام در آوردم😂) دوم اینکه ... .
جیمین:اینقدر برای من اول دوم نکن
برو به همون زنه که قرار بود بیاد بگو این ظرف شکسته رو جمع کنه.
الکس:درست حرف بزن ببینم کیو میگی!؟
جیمین:همون ا.ت
الکس:آهان خب اون امروز نمیتونه بیاد کار داره
جیمین:یعنی چی که نمیتونه بیاد؟!؟ (داد و عصبانی)
المس:صداتو برای من بالا نبر بعدشم سعی نکن بهش نزدیک بشی از من گفتن بود.
و رفت..🚶♂️
جیمین ویو:
اه مرتیکه ی روانی انگار باهام پدر کشتگی داره، لعنتی این دختره بازم نیومد حالا چیکار کنم؟ باید نقشه بکشم:
به دختره نزدیک میشم بعدش یه بار که اومد توی سلولم میگیرمش و تهدیدش میکنم که به کسی چیزی نگه وگرنه میکشمش و نمیذارم بره بیرون به بقیه م میگم اگر بیان تو میکشمش.
این نقشه ی خوبیه ولی فعلا باید تا فردا صبر کنم😒
فلش بک به فردا :
ا.ت ویو:
ساعت ۶ از خواب بیدار شدم و رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم و صبحانه میلم نمیکشید برای همین فقط یه نسکافه خوردم☕
یه آرایش لایت کمرنگ کردم😊
لباس پوشیدم و سوار ماشینم شدم و رفتم سرکار
و وقتی وارد بخش جنایی شدم(نکته:ات توی بخش جنایی کار میکنه همون جایی پرونده های قتل رو حل میکنن)
رئیسم بلا فاصله بهم گفت برم پیش سلول آقای پارک جیمین نگهبانی بدم.
بازم دلشوره گرفتم که نکنه بلایی سرم بیاره!
رفتم و یه کتاب ترسناک و توی از توی کمدم برداشتم و روی صندلی بیرون سلول خوندم که سرگرم بشم .
دیدم هنوز جیمین خوابه خیالم راحت شد 🤫
صورتش خیلی مظلوم بود توی خواب ولی در بیداری واقعا خشن و سرد و وحشتناک از اینایی که میخواد خفت کنه، بود😁😕
تقریبا ۵ صفحه بیشتر نخونده بودم که صدایی از پشت سرم شنیدم چون فکرم توی کتاب فرو رفته بود حواسم نبود و یهو پاشدم و پشتمو دیدم جیمین بیدار شده.
جیمین:هه چیشد ترسیدی خانم کوچولو
ا.ت:کی ؟ من از تو بترسم؟ مگه تو کیی؟!
جیمین:همون کسی که قراره تو رو بکنه یا شایدم بُکُشه.😏😈
ا.ت:آره شتر در خواب بیند پنبه دانه، 😃
پس دهنتو ببند و باهام حرف نزن😠(چشم غره ی جذاب)
جیمین:چرا اینجوری باهام حرف میزنی هیف تو نیست که اینقدر خوشگلی اینجوری حرف میزنی؟
ا.ت:اول اینکه به تو هیچ ربطی نداره، دوم اینکه اجازه ی اینکارو ندارم.
پس سرت تو کار خودت باشه.
جیمین:یعنی سرم توی تو باشه؟ (به روش حرص در آور رو مخ)😏
ا.ت:مرتیکه ی عوضی دهنتو ببند و حرف نزن😠
جیمین:خانم کیم ا.ت میدونی که اگر از اینجا بیام بیرون به بدترین شکل ممکن مجازاتت میکنم؟!
ا.ت:کی؟ تو؟ آره به همین خیال باش اگر من گذاشتم تو بیای بیرون🙃
راستی اسم منو از کجا میدونی؟!😫
جیمین:از روی لباست
ا.ت:چه چشمای تیزی داری
جیمین:آدم کورم مبینه، تازه کلی چیز دیگه میدونم ازت
ا.ت:آره جون خودت😬🤔
یهو الکس اومد و ا.ت و صدا کرد و گفت که رئیس کارم داره.
جیمین ویو:اون مرتیکه ی بیشعور اومد و مزاحم شد😠
وای که چقدر اذیت کردن ا.ت باحاله وقتی عصبانیه خیلی کیوته🥰
وای جیمین تو چی میگی به خودت بیا این دختره همونیه که باعث شد تو الان اینجا باشی...
ا.ت ویو:
الکس اومد و صدام کرد و گفت رئیسم کارت داره رفتم توی اتاق رئیس که بهم گفت: . ....
بقیه ش در پارت بعد😁ᥬ😅᭄
شرط ها برای پارت 4:
۶ تا لایک❤
۱۰ تا کامنت📨📱
۸.۸k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.