ته سونگ: یااا.. ما پسرا هیچی نخریدیم
ته سونگ: یااا.. ما پسرا هیچی نخریدیم
هه سو: قرار بوده بخرید؟ بعدا خودتون بیاید
بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت شهر بازی.. اول رفتیم تو مغازه و تل خریدیم.. من یکی برای ته سونگ خریدم.. یه فرشته بود ولی خودمم حسودیم شد و همون تل فرشته رو برا خودمم خریدم.. کلییی بازی سوار شدیم و اونقدر خسته بودیم ک دیگه نمیتونستیم تکون بخوریم
هه سو: امروز چهارشنبه بود.. باید برم پارک بدوئم.. فردا بریم کارائوکه؟
همه: بلهههه
کانگ هو: خووب.. شماره هاتونو بدید ک یه گروه تشکیل بدم
یه گروه درست کرد و برنامه کارائوکه رو نوشتیم
ته سونگ: راستی.. منم میام پارک واسه دویدن
هه سو: بله؟
ته سونگ: انگار اتفاقات هفته پیشو یادت رفته!!
هه سو: عااااا.. باش..
بعدم از همه خداحافظی کردیم و هرکی با اونهمه وسیله اش رفت..
منو ته سونگم رفتیم تو ماشین.. اما بکهیون همش منو نگا میکرد.. این چشه؟ خلاصه راه افتادم سمت خونه و با ته سونگ رفتیم تو خونم..ساعت 7 بود... ینی 9 ساعته بیرونم؟
ته سونگ: تشنمههه
هه سو: میتونی از اونجا برداری
رفت یکم آب خورد و نشست پشت سرم.. شروع کردم لباسا رو چیدم ک دیدم هودی ته سونگ ک با بچه ها ست کردیم تو پلاستیکه
هه سو: بیا اینو بپوش..
بعدم دوباره لباسارو چیدم.. گردنبندو در اوردم.. علاوه بر اون کلییی هم انگشتر خریده بودم..
هه سو: ته سونگاا.. میشه اینو برام ببندی..
بازم اومدو بستش.. واقعا بهم میومد..بهرحال هرجور شده بود وسایلو چیدم و اون هودیه ک ست بود رو پوشیدم
هه سو: من آماده اممم.. بریم پیاده روییی...
از زبان راوی:
کاش هه سو هیچوقت نمیرفت پیاده روی!!
کم گذاشتم چون میخام جو بدم ب کار(لبخند های خبیثانه:))))))) مگه یادتون نیس یه ریزه اکشن بود؟ یکمیم مافیایی اضافه کنییمممم
راستییی... از این ب بعد هر پارت 10 لایک و 10 کام میخاد وگرنه پارت بعدو نمیزارم
هه سو: قرار بوده بخرید؟ بعدا خودتون بیاید
بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت شهر بازی.. اول رفتیم تو مغازه و تل خریدیم.. من یکی برای ته سونگ خریدم.. یه فرشته بود ولی خودمم حسودیم شد و همون تل فرشته رو برا خودمم خریدم.. کلییی بازی سوار شدیم و اونقدر خسته بودیم ک دیگه نمیتونستیم تکون بخوریم
هه سو: امروز چهارشنبه بود.. باید برم پارک بدوئم.. فردا بریم کارائوکه؟
همه: بلهههه
کانگ هو: خووب.. شماره هاتونو بدید ک یه گروه تشکیل بدم
یه گروه درست کرد و برنامه کارائوکه رو نوشتیم
ته سونگ: راستی.. منم میام پارک واسه دویدن
هه سو: بله؟
ته سونگ: انگار اتفاقات هفته پیشو یادت رفته!!
هه سو: عااااا.. باش..
بعدم از همه خداحافظی کردیم و هرکی با اونهمه وسیله اش رفت..
منو ته سونگم رفتیم تو ماشین.. اما بکهیون همش منو نگا میکرد.. این چشه؟ خلاصه راه افتادم سمت خونه و با ته سونگ رفتیم تو خونم..ساعت 7 بود... ینی 9 ساعته بیرونم؟
ته سونگ: تشنمههه
هه سو: میتونی از اونجا برداری
رفت یکم آب خورد و نشست پشت سرم.. شروع کردم لباسا رو چیدم ک دیدم هودی ته سونگ ک با بچه ها ست کردیم تو پلاستیکه
هه سو: بیا اینو بپوش..
بعدم دوباره لباسارو چیدم.. گردنبندو در اوردم.. علاوه بر اون کلییی هم انگشتر خریده بودم..
هه سو: ته سونگاا.. میشه اینو برام ببندی..
بازم اومدو بستش.. واقعا بهم میومد..بهرحال هرجور شده بود وسایلو چیدم و اون هودیه ک ست بود رو پوشیدم
هه سو: من آماده اممم.. بریم پیاده روییی...
از زبان راوی:
کاش هه سو هیچوقت نمیرفت پیاده روی!!
کم گذاشتم چون میخام جو بدم ب کار(لبخند های خبیثانه:))))))) مگه یادتون نیس یه ریزه اکشن بود؟ یکمیم مافیایی اضافه کنییمممم
راستییی... از این ب بعد هر پارت 10 لایک و 10 کام میخاد وگرنه پارت بعدو نمیزارم
۱۹.۰k
۱۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.