روانی دوست داشتنی من
#روانی_دوست_داشتنی_من
P: 26
(ویو ا.ت)
با صدای مهماندار که هی میگفت : خانم بلند شین رسیدیم چشمامو باز کردم
و بعد از برداشت چمدون از هواپیما خارج شدم و به سمت هتل حرکت کردم
بعد از رسیدن به هتل یه دل سیر خوابیدم
نمیدونم چه مرضی بود ولی از ۲۴ ساعت روز ۲۵ ساعتشو میخوابم
زیباست مگه نه؟
*۴ ساعت بعد*
آروم چشمامو باز کردم و بعد از بالا اومدن ویندوزم به سمت حموم رفتم
بعد از انجام کنسرت ۲۵۴۶۷ تو حموم یه لباس لش پوشیدم و به سمت لابی رفتم
بعد از خوردن یه عدد جاجانگمیون به سمت دریا رفتم
*۳ ساعت بعد*
بعد از سه ساعت که شب شده بود بلاخره از دریا دل کندم و به سمت هتل رفتم
شاید باورتون نشه ولی دوباره خوابیدم😂
*صبح*
با صدای رو مخ الارم گوشیم چشمامو باز کردم و بعد از خاموش کردن الارم دوباره چشمامو بستم که جرغه ای تو ذهنم خورد
من هنوزززز لباسسسس نخریدممممم
با فکر به این که لباس ندارم از جام بلند شدم و بعد از عوض کردن لباس از هتل بیرون اومدم و مشغول قدم زدن شدم که چشمم به سوپری افتاد
ساعت همین الانم ساعت ۱۲ بود و من وقت نداشتم غذا بخورم پس وارد سوپر مارکت شدم و بعد از خوردن نودل بیرون اومدم
با اینکه سیر نشده بودم ولی نمیخاستم برای امشب شکمم بیاد جلو
بعد از رسیدن به فروشگاه مشغول نگاه کردن به لباسا شدم
ولی هر لباسی که به چشمم میومد باز بود و بخاطر شاهکار های فلیکس روی بدنم نمیتونستم بپوشمشون
بعد از گذشت سه ساعت بلاخره یه لباس خوب پیدا کردم و خریدم و به سمت هتل رفتم
وقتی به هتل رسیدم ساعت ۴ شده بود و مهمونی ساعت هفت شروع میشد پس با سرعت میگ میگ مرحوم به سمت اتاقم رفتم و مشغول آماده شدن شدم
*۲ ساعت بعد*
به خودم توی آینه زول زدم
انگار لباس واسه ی من ساخته شده بود و بشدت به تنم نشسته بود و مهم تر از همه شاهکار های فلیکس معلوم نبود
از میکاپپم که نگم
با اینکه یه میکاپ سبک کرده بودم ولی بشدت خوشگل شده بودم(اعتماد به سقف😐)
بعد از چک کردن دوباره ی خودم از هتل بیرون اومدم و بعد از گرفتن تاکسی به آدرسی که زنه بهم گفته بود رفتم
*1ساعت بعد*
به آدرسی که گفته بود رسیدم و بعد از حساب کردن پیاده شدم
حتی از بیرون هم با شکوه بود و همین باعث شده بود استرس بیوفته تو جونم
بعد از کشیدن یه نفس عمیق با قدم های آروم وارد شدم
مثل اینکه عکسمو به بادیگارد نشون داده بودن چون بدون گیر دادن بهم گزاشت وارد شم
با وارد شدنم همه ی نگاها به سمتم برگشت
وا چرا اینا اینجوری نگاهم میکنن ؟
نکنه آرایشم خراب شده؟
مشغول فکر کردن بودم که یهو دستی دور کمرم حلقه شد
با تعجب به صاحب دست نگاه کردم که با لبخند فلیکس مواجه شدم
P: 26
(ویو ا.ت)
با صدای مهماندار که هی میگفت : خانم بلند شین رسیدیم چشمامو باز کردم
و بعد از برداشت چمدون از هواپیما خارج شدم و به سمت هتل حرکت کردم
بعد از رسیدن به هتل یه دل سیر خوابیدم
نمیدونم چه مرضی بود ولی از ۲۴ ساعت روز ۲۵ ساعتشو میخوابم
زیباست مگه نه؟
*۴ ساعت بعد*
آروم چشمامو باز کردم و بعد از بالا اومدن ویندوزم به سمت حموم رفتم
بعد از انجام کنسرت ۲۵۴۶۷ تو حموم یه لباس لش پوشیدم و به سمت لابی رفتم
بعد از خوردن یه عدد جاجانگمیون به سمت دریا رفتم
*۳ ساعت بعد*
بعد از سه ساعت که شب شده بود بلاخره از دریا دل کندم و به سمت هتل رفتم
شاید باورتون نشه ولی دوباره خوابیدم😂
*صبح*
با صدای رو مخ الارم گوشیم چشمامو باز کردم و بعد از خاموش کردن الارم دوباره چشمامو بستم که جرغه ای تو ذهنم خورد
من هنوزززز لباسسسس نخریدممممم
با فکر به این که لباس ندارم از جام بلند شدم و بعد از عوض کردن لباس از هتل بیرون اومدم و مشغول قدم زدن شدم که چشمم به سوپری افتاد
ساعت همین الانم ساعت ۱۲ بود و من وقت نداشتم غذا بخورم پس وارد سوپر مارکت شدم و بعد از خوردن نودل بیرون اومدم
با اینکه سیر نشده بودم ولی نمیخاستم برای امشب شکمم بیاد جلو
بعد از رسیدن به فروشگاه مشغول نگاه کردن به لباسا شدم
ولی هر لباسی که به چشمم میومد باز بود و بخاطر شاهکار های فلیکس روی بدنم نمیتونستم بپوشمشون
بعد از گذشت سه ساعت بلاخره یه لباس خوب پیدا کردم و خریدم و به سمت هتل رفتم
وقتی به هتل رسیدم ساعت ۴ شده بود و مهمونی ساعت هفت شروع میشد پس با سرعت میگ میگ مرحوم به سمت اتاقم رفتم و مشغول آماده شدن شدم
*۲ ساعت بعد*
به خودم توی آینه زول زدم
انگار لباس واسه ی من ساخته شده بود و بشدت به تنم نشسته بود و مهم تر از همه شاهکار های فلیکس معلوم نبود
از میکاپپم که نگم
با اینکه یه میکاپ سبک کرده بودم ولی بشدت خوشگل شده بودم(اعتماد به سقف😐)
بعد از چک کردن دوباره ی خودم از هتل بیرون اومدم و بعد از گرفتن تاکسی به آدرسی که زنه بهم گفته بود رفتم
*1ساعت بعد*
به آدرسی که گفته بود رسیدم و بعد از حساب کردن پیاده شدم
حتی از بیرون هم با شکوه بود و همین باعث شده بود استرس بیوفته تو جونم
بعد از کشیدن یه نفس عمیق با قدم های آروم وارد شدم
مثل اینکه عکسمو به بادیگارد نشون داده بودن چون بدون گیر دادن بهم گزاشت وارد شم
با وارد شدنم همه ی نگاها به سمتم برگشت
وا چرا اینا اینجوری نگاهم میکنن ؟
نکنه آرایشم خراب شده؟
مشغول فکر کردن بودم که یهو دستی دور کمرم حلقه شد
با تعجب به صاحب دست نگاه کردم که با لبخند فلیکس مواجه شدم
۶.۱k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.