پارت29
#پارت29
پارت اخر فصل اول
رمان ماهور
در رو باز کردم و سوار شدم.
بلافاصله پشت رل نشست.
-خوبی؟
-بله.
ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
-می شنوم.
-خوب راستش... میخوام یه بار دیگه شانسم رو امتحان کنم. با من ازدواج می کنی؟
-ببینم تو نمی فهمی یا خودت رو میزنی به نفهمی؟
از نظر من این ماجرا دیگه تموم شده است.
-به نظرم داری تند میری. تو این فرصت رو داری که بهش فکر کنی.
سکوت کردم نه واسه فکر کردن، بخاطر اینکه نمیدونستم جواب آدمی به این پر رویی رو چجوری بدم.
...
{رهام}
امیر:خلاصه که به نظر من همین امشب زنگ بزن بهش بگو... یا اصلا یه قراری چیزی باهاش بزار.
-خیله خوب. فعلا.
-هرچی شد خبر بدیا.
-چشم.
قطع کردم.
شماره ماهور رو پیدا کردم. گرفتمش. چند بوق خورد، اما جواب نداد.
دوباره گرفتمش، اما بازم جواب نداد.
نگران شدم.
بلند شدم توی آشپزخونه رفتم لیوان آبی پر کردم. جرعه ای از آب نوشیدن. دوباره گرفتمش.
-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد.
خیلی بیشتر نگران شدم. اولی چیزی که توی زهنم اومد زانیار بود مطمئن بودم چیزیه که به اون مربوط میشه.
پایان فصل اول
پارت اخر فصل اول
رمان ماهور
در رو باز کردم و سوار شدم.
بلافاصله پشت رل نشست.
-خوبی؟
-بله.
ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
-می شنوم.
-خوب راستش... میخوام یه بار دیگه شانسم رو امتحان کنم. با من ازدواج می کنی؟
-ببینم تو نمی فهمی یا خودت رو میزنی به نفهمی؟
از نظر من این ماجرا دیگه تموم شده است.
-به نظرم داری تند میری. تو این فرصت رو داری که بهش فکر کنی.
سکوت کردم نه واسه فکر کردن، بخاطر اینکه نمیدونستم جواب آدمی به این پر رویی رو چجوری بدم.
...
{رهام}
امیر:خلاصه که به نظر من همین امشب زنگ بزن بهش بگو... یا اصلا یه قراری چیزی باهاش بزار.
-خیله خوب. فعلا.
-هرچی شد خبر بدیا.
-چشم.
قطع کردم.
شماره ماهور رو پیدا کردم. گرفتمش. چند بوق خورد، اما جواب نداد.
دوباره گرفتمش، اما بازم جواب نداد.
نگران شدم.
بلند شدم توی آشپزخونه رفتم لیوان آبی پر کردم. جرعه ای از آب نوشیدن. دوباره گرفتمش.
-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد.
خیلی بیشتر نگران شدم. اولی چیزی که توی زهنم اومد زانیار بود مطمئن بودم چیزیه که به اون مربوط میشه.
پایان فصل اول
۶.۴k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.