برادر ناتنی
پارت ۱۹
"جیمین"
دیگه بعد کار های شرکت نرفتم کره موندم الان تقریبا ۶ ماه میشه که توی پاریس موندم تا پیشه اتم باشم ولی وقتایی میرم شرکت ایو خیلی بهم میچسبه...همش میخواد خودشو بهم نزدیک کنه با ات سرد شده
انگار از وقتی که من اومدم اینجوری شده نمیخوام بخواطر من رفاقتشون تموم بشه
تا اینکه...
یه روز رفته بودم شرکت داشتم میرفتم دفتر ات که ایو منو از بازر گرفت و برد توی اتاق کارش یقمو گرفت و منو کشید سمت خودش یه لباس خیلی باز پوشیده بود یه تیکه پارچه"!
متوجه شدم که تو چه شرایطی قرار گرفتیم سریع از خودم جداش کردم
جیمین: تو دیوونه شدی؟!
ایو: آره دیوونه شدم...دیوونه تو
جیمین: چی؟
ایو: من دوست دارم جیمین واقعا متوجه نشدی؟ من بخواطر تو با ات سرد شدم چون ات تا به الان هر چیزی که میخواستمو گرفت ولی ترو از دست نمیدم
جیمین: خفه شو..تو یه هرزه بیش نیستی
فکر کردی اتو میزارم کنار میام با تو هه...حتی فکر کردن بهش خنده داره خواستم برم بیرون که مچ دستمو گرفت
ایو: آره جیمین..حق با توعه ...بیا بشین یه لیوان آب بخور بهتر بشی
ایو"
از قبل میدونستم اینجوری میشه جیمین نشست روی صندلی و یه لیوان آب ریختم براش البته توش پودر تحریک کننده ریختم
نمیزارم با جیمین زندگی کنی کیم ات..
جیمین"
ایو بهم یه لیوان آب داد تا یکم آروم شم نمیدونم رفتارش عجیب بود من اون همه حرف بارش کردم و الان اینقدر باهام مهربونه
عجیبه!..
۵ مین بعد"
بدنم داغ کرده بود و صورتم قرمز شده بود
جیمین: ایو.. میشه پنجره رو باز کنی هوا خیلی گرمه...
ایو:( نیشخند) رفتم و ردی پاهای جیمین نشستم دکمه لباسشو باز کردم و واو اون بدن بینظیر بود!
و دستمو روی بدنش میکشیدم
جیمین: اون داشت چیکار میکرد اون...اون...میدونستم کار خودشه نمیتونم دیگه تحمل کنم واقعا به یکی نیاز دارم عرق کرده بودم ایو همینطور دستاشو روی بدنم میکشید و این منو بیشتر تحریک میکرد که...
"جیمین"
دیگه بعد کار های شرکت نرفتم کره موندم الان تقریبا ۶ ماه میشه که توی پاریس موندم تا پیشه اتم باشم ولی وقتایی میرم شرکت ایو خیلی بهم میچسبه...همش میخواد خودشو بهم نزدیک کنه با ات سرد شده
انگار از وقتی که من اومدم اینجوری شده نمیخوام بخواطر من رفاقتشون تموم بشه
تا اینکه...
یه روز رفته بودم شرکت داشتم میرفتم دفتر ات که ایو منو از بازر گرفت و برد توی اتاق کارش یقمو گرفت و منو کشید سمت خودش یه لباس خیلی باز پوشیده بود یه تیکه پارچه"!
متوجه شدم که تو چه شرایطی قرار گرفتیم سریع از خودم جداش کردم
جیمین: تو دیوونه شدی؟!
ایو: آره دیوونه شدم...دیوونه تو
جیمین: چی؟
ایو: من دوست دارم جیمین واقعا متوجه نشدی؟ من بخواطر تو با ات سرد شدم چون ات تا به الان هر چیزی که میخواستمو گرفت ولی ترو از دست نمیدم
جیمین: خفه شو..تو یه هرزه بیش نیستی
فکر کردی اتو میزارم کنار میام با تو هه...حتی فکر کردن بهش خنده داره خواستم برم بیرون که مچ دستمو گرفت
ایو: آره جیمین..حق با توعه ...بیا بشین یه لیوان آب بخور بهتر بشی
ایو"
از قبل میدونستم اینجوری میشه جیمین نشست روی صندلی و یه لیوان آب ریختم براش البته توش پودر تحریک کننده ریختم
نمیزارم با جیمین زندگی کنی کیم ات..
جیمین"
ایو بهم یه لیوان آب داد تا یکم آروم شم نمیدونم رفتارش عجیب بود من اون همه حرف بارش کردم و الان اینقدر باهام مهربونه
عجیبه!..
۵ مین بعد"
بدنم داغ کرده بود و صورتم قرمز شده بود
جیمین: ایو.. میشه پنجره رو باز کنی هوا خیلی گرمه...
ایو:( نیشخند) رفتم و ردی پاهای جیمین نشستم دکمه لباسشو باز کردم و واو اون بدن بینظیر بود!
و دستمو روی بدنش میکشیدم
جیمین: اون داشت چیکار میکرد اون...اون...میدونستم کار خودشه نمیتونم دیگه تحمل کنم واقعا به یکی نیاز دارم عرق کرده بودم ایو همینطور دستاشو روی بدنم میکشید و این منو بیشتر تحریک میکرد که...
۳.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.